تقریباً ۱۴۰۰ سال پیش، سرزمینهای باستانی و متمدن خاورمیانه در آستانه یک درگیری بین ۳ امپراتوری و ۳ دین قرار داشتند: دو تا از آنها قرنها درگیر جنگی دائمی، خونین و بیثمر بودند و سومی تازهواردی بود که میخواست جای پای خود را محکم کند. این تازهوارد، خلافت راشدین بود و ظهورش تاریخ این منطقه و جهان را برای همیشه تغییر داد.
دولت روم تقریباً بهطور مداوم با امپراتوریهای ایرانی در جنگ بود، از زمانی که این دو در دهه ۶۰ قبل از میلاد با یکدیگر هممرز شدند و امپراتوری اشکانی در نبرد حران پیروزی مشهوری به دست آورد. جمهوری روم به امپراتوری تبدیل شد و سپس بخش غربی این امپراتوری در پی تهاجمات خارجی از دست رفت و فقط امپراتوری روم شرقی باقی ماند، در حالی که امپراتوری اشکانی جای خود را به امپراتوری ساسانی داد، اما حتی پس از آن نیز این دو دولت به جنگیدن ادامه دادند.
در قرن سوم میلادی، عامل دیگری به این درگیریها اضافه شد: غسانیان و لخمیان. این دو اتحادیه عشایری عرب از یمن امروزی مهاجرت کردند و به ترتیب به دولتهای دستنشانده امپراتوری روم شرقی و ساسانیان تبدیل شدند. آنها در جنگهای روم و ساسانی شرکت میکردند، اغلب به عنوان پیشمرگ یا مهاجمانی مستقل از ارتشها، یا به عنوان واحدهای سواره نظام سبک در درون ارتشها، در حالی که از هر دو امپراتوری در برابر حملات عشایر عرب از جنوب نیز دفاع میکردند.
جمعیت این پادشاهیها به آیینهای بتپرستی سنتی عرب و مسیحیت مونوفیزیتی گرایش داشتند، و مورد دوم تنشهایی با اربابانشان ایجاد کرد، چرا که ساسانیان مطمئن بودند هرگونه نفوذ مسیحی ممکن است دشمنان رومی آنها را تقویت کند، در حالی که رومیان به مسیحیت ارتدکس میافیزیتی پایبند بودند که مونوفیزیتی را بدعتآمیز میدانست. تلاشهای روم برای سرکوب مونوفیزیتی باعث شد غسانیان در اواخر قرن ششم تا اوایل قرن هفتم علیه آنها شورش کنند و حمایت روم از این منطقه را تضعیف نمود.
از طرف دیگر، تنشهای مذهبی بین لخمیان و ساسانیان با تلاشهای شاه خسرو دوم برای کنترل مستقیم منطقه تشدید شد. در سال ۶۰۲، او النعمان سوم، پادشاه لخمی را اسیر و اعدام کرد و این پادشاهی را به یک استان تحت حکومت یک فرماندار تبدیل نمود. این امر قبایل لخمی را مجبور کرد تا از برادران عرب خود در جنوب کمک بخواهند. اگرچه نیروهای متحد توانستند در سال ۶۰۹ در ذیقار ارتش ساسانی را شکست دهند، ساسانیان توانستند این استان را تحت حکومت خود نگه دارند. این رشته رویدادها نهتنها وفاداریهای قبایل عرب در منطقه را تقسیم کرد، بلکه عملاً مرز ساسانیان را از حائل سنتی خود محروم ساخت.
با این حال، ساسانیان هنوز بسیار قدرتمند بودند. در سال ۶۰۲، آنها از اختلافات داخلی امپراتوری روم شرقی بهانهای برای اعلام جنگ ساختند. ساسانیان در سالهای اول جنگ به پیروزیهای چشمگیری دست یافتند، و هرچند هراکلیوس، اشرافزاده رومی، در سال ۶۱۱ به تخت نشست و شروع به تثبیت وضعیت کرد، اما نتوانست دشمن را کاملاً متوقف کند. تا سال ۶۲۱، ساسانیان قفقاز جنوبی، شام، مصر و بیشتر آناتولی را تحت کنترل داشتند که بزرگترین گستره قلمرو آنها بود.
اگرچه امپراتور هراکلیوس مجبور بود در اروپا نیز با آوارها بجنگد، اما با پیروزی در دو نبرد علیه ساسانیان بین سالهای ۶۲۲ تا ۶۲۵ توانست تا حدی پیشروی کند. به گفته برخی منابع، خسرو تمام مردان قادر به جنگ را به خدمت گرفت و دوباره جریان را تغییر داد: در سال ۶۲۶، ارتش تحت فرمان شهربراز پایتخت امپراتوری، قسطنطنیه، را محاصره کرد که توسط آوارها و اسکلاونیها از اروپا حمایت میشد. امپراتوری روم در آستانه نابودی بود، اما مدافعان پایتخت مقاومت کردند.
این نقطه عطف جنگ بود، چرا که در سال ۶۲۷ هراکلیوس با رهبر خاقانات غربی ترکها، تونگ یابغو، متحد شد و با هم به قلب سرزمین ایران یورش بردند. هراکلیوس در سال ۶۲۷ در نینوا ساسانیان را شکست داد و در سال ۶۲۸ پایتخت تیسفون را تهدید کرد، که این امر اشراف را وادار به سرنگونی خسرو نمود. پسرش قباد دوم شاه بعدی شد و پیمان صلحی با هراکلیوس امضا کرد. ساسانیان غرامت جنگ را پرداختند، اما در غیر این صورت، این درگیری به نتیجهای نرسید و دو امپراتوری خسته به مرزهای قبل از جنگ بازگشتند.
در همین حال، در جنوب، شبهجزیره عربستان دچار تحولات بزرگی بود. مردم این شبهجزیره ادیان مختلفی را میپرستیدند، از باورهای بتپرستی سنتی عرب گرفته تا زردشتی، یهودیت و مسیحیت. ساسانیان استان مازون و بخش شرقی یمن را کنترل میکردند، در حالی که صحراهای بخشهای مرکزی و شمالی این منطقه تحت حکومت بادیهنشینان عرب بود. برادرانشان در شهرهای تجاری ثروتمند حجاز ساکن بودند.
یکی از این شهرها، مکه نام داشت که هم مرکز مذهبی و هم اقتصادی بود و توسط قبیله قریش اداره میشد و عمدتاً با اکسوم، رومیها و ساسانیان تجارت ادویه انجام میداد. در سال ۵۷۰، پسری به نام محمد در قبیله قریش به دنیا آمد. محمد در جوانی به عنوان تاجر وقت میگذراند و احتمالاً در کاروانهای تجاری سراسر منطقه شرکت میکرد و سپس آنها را رهبری مینمود. همانطور که معمولاً در مورد بازرگانان صدق میکند، محمد در سفرهایش با اعضای ادیان مختلف ملاقات و گفتوگو میکرد.
بر اساس منابع متأخر، او در حدود سال ۶۱۰ شروع به دریافت وحی الهی کرد. به زودی، این پیامبر جدید شروع به تبلیغ پیام دین جدیدی—اسلام—در شهر زادگاهش مکه نمود. با این حال، مردم مکه آن را خوب دریافت نکردند و در سال ۶۱۴ شروع به آزار پیروان اسلام کردند. همه اینها باعث شد که محمد و پیروانش—مسلمانان—در سال ۶۲۲ به مدینه مهاجرت کنند. این امر جنگی بین مسلمانان و مکه آغاز کرد و تا سال ۶۲۹ مکه شکست خورد و فتح شد.
بر اساس منابع اولیه مسلمانان، در این زمان، حدود سال ۶۲۸، محمد فرستادگانی به دولتهای همسایه فرستاد و از رهبرانشان خواست تا به اسلام بپیوندند و در برابر خدای یکتا—الله—سر تعظیم فرود آورند. شاه ساسانی قباد به فرستاده مسلمان توهین کرد، در حالی که فرستاده به رومیان در قلمرو غسانیان کشته شد. این امر موجب حمله یک ارتش کوچک مسلمان شد که در سپتامبر ۶۲۹ در موته توسط غسانیان و رومیان شکست خورد. همان منابع ادعا میکنند که محمد تصمیم گرفت برای تلافی، ارتش ۳۰ هزار نفری را به قلمرو بیزانس بفرستد و شهر تبوک را تصرف کرد. با این حال، بیشتر منابع مدرن با این رویدادها موافق نیستند.
در هر صورت، فتوحات محمد در عربستان ادامه یافت. تا سال ۶۳۱، بیشتر شبهجزیره عربستان تحت کنترل مسلمانان بود. محمد یک سال بعد درگذشت. در مورد روند جانشینی منابع متناقضی وجود دارد، اما یکی از نزدیکترین متحدان محمد—ابوبکر—به عنوان جانشین او با عنوان خلیفه انتخاب شد؛ او اولین خلیفه از خلفای راشدین بود.
در همین حال، قباد دوم که در فوریه ۶۲۸ شاه ساسانی شد، بلافاصله شروع به کشتن برادرانش برای تثبیت تاجوتخت کرد که این امر منجر به تشدید اختلافات بین اشراف پارسی و اشکانی شد. قباد در سپتامبر بر اثر طاعون درگذشت، و هرچند پسر ۸ ساله او به عنوان اردشیر سوم شاه بعدی شد، اما امپراتوری تحت کنترل یکی از اعضای جناح اشکانی، وزیر ماهآذرگشنس، قرار گرفت. این موضوع جناح پارسی را عمیقاً نگران کرد، بنابراین با شهربراز، ژنرال خسرو، متحد شد. شهربراز در آوریل ۶۳۰ حمله کرد و پایتخت را تصرف نمود، اردشیر و ماهآذرگشنس را کشت و خودش شاه شد. قلمرو ساسانی اکنون در حالت جنگ داخلی بود.
با استفاده از این شرایط، فرمانداران یمن و مازون استقلال خود را از تیسفون اعلام کردند، که آنها را به طعمهای آسان برای خلافت نوظهور تبدیل کرد. تنها ۴۰ روز پس از به تخت نشستن شهربراز، او کشته شد و رهبر جناح اشکانی، فرخ هرمزد، بوران، دختر خسرو، را به شاهی رساند. این اولین ملکه در تاریخ ساسانی چند ماه بعد توسط پسر شهربراز، شاپور، سرنگون شد. برای توقف جنگ بین جناحها، فرخ پیشنهاد ازدواج بین شاپور و دختر دیگر خسرو، آذرمیدخت را داد، اما او امتناع کرد و این اشرافزاده در اواخر ۶۳۰ تاجوتخت را برای خود تصاحب کرد. او در سال ۶۳۱ توسط هواداران آذرمیدخت کشته شد، پس از آن او خود به تخت نشست. پسر فرخ، رستم، نیروهایش را به سمت تیسفون حرکت داد تا انتقام پدرش را بگیرد و در راه ارتشهای آذرمیدخت را شکست داد. پس از تصرف پایتخت، او بوران را به عنوان ملکه بازگرداند.
اتحاد حاکم بوران و رستم توانست رهبر جناح پارسی، پیروز، را متقاعد کند تا از خصومتها دست بردارد. با این حال، پس از عزیمت رستم از پایتخت به مرز، فیروزان در ژوئن ۶۳۲ بوران را کشت. رستم سپس دوباره به سمت پایتخت حرکت کرد. به گفته برخی منابع، ارتشهای فیروزان و رستم از خونریزی خسته شده بودند و ژنرالهای خود را مجبور به توافق کردند. یکی از آخرین اعضای خاندان ساسان، نوه ۸ ساله خسرو دوم، به عنوان یزدگرد سوم تاجگذاری شد. اگرچه جنگ داخلی اکنون پایان یافته بود، قلمرو ساسانی به شدت آسیبپذیر بود، زیرا جناح اشکانی اساساً بخش شمال شرقی امپراتوری را کنترل میکرد، در حالی که مهاجمان ترک از قفقاز و آسیای مرکزی حمله میکردند.
در همین حال، اولین خلیفه، ابوبکر، بخشی از ارتش خود را تحت فرمان اسامه بن زید در ژوئن ۶۳۲ برای حمله به غسانیان فرستاد، احتمالاً برای بررسی اینکه آیا مرز بیزانس به خوبی دفاع میشود یا خیر. مرگ محمد و عزیمت این ارتش باعث شد بسیاری از قبایل عرب تازهفتحشده فکر کنند که خلافت شکننده است، و در ژوئیه تمام شبهجزیره به جز حجاز علیه ابوبکر شورش کردند در آنچه که جنگ رِده یا جنگ ارتداد نامیده شد، زیرا بسیاری از گروههای شورشی توسط افرادی رهبری میشدند که خود را پیامبر اعلام میکردند.
وضعیت در اطراف مدینه از همه جا بحرانیتر بود، زیرا شورشیان در اواخر ژوئیه تهدیدی برای دومین شهر مهم قلمرو جدید محسوب میشدند. با این حال، ابوبکر به سرعت به منطقه لشکر کشید و شورشیان را در اوایل اوت شکست داد. این فرصت کافی را برای بازگشت ارتشی که به شمال فرستاده شده و نیروی کوچک غسانیان را در اطراف موته شکست داده بود، فراهم کرد.
ابوبکر ثابت کرد که فرماندهی بااستعداد است: به جای متحد کردن ارتشهایش و حمله جداگانه به هر یک از گروههای شورشی، که به شورشیان اجازه میداد بدون ترس از پیامد به پشت جبهه او حمله کنند، ارتش خود را به گروههای کوچکتر تقسیم کرد و این واحدها به دشمنان در اطراف شبهجزیره حمله کردند. این استراتژی به نحو احسن جواب داد و تا مارس ۶۳۳، حاکمیت خلیفه بر کل منطقه بازگردانده شد. ارزیابی میزان تلفات نیروی انسانی خلافت دشوار است، اما منابع تأکید میکنند که ژنرالها و سربازان در این درگیری تجربه بینظیری کسب کردند.
در حالی که جنگهای رده ادامه داشت، رهبر قبیله عرب بنی بکر، مثنی بن حارثه، به قلمروهای ساسانی در جنوب عراق حمله میکرد. جنگهای داخلی ساسانیان این مرز را در معرض حملات قرار داده بود و مثنی، که در دهه ۶۳۰ به اسلام گرویده بود، این موضوع را در اوایل ۶۳۳ به ابوبکر اطلاع داد.
خلیفه تصمیم گرفت که زمان مناسبی برای تصرف عراق است و به یکی از فرماندهان اصلیاش در جنگهای رده—خالد بن ولید—دستور داد تا به این منطقه حمله کند. خالد توانست در پایگاه خود در یمامه ارتشی متشکل از ۱۸ هزار نفر را گردآوری کند و در اواخر مارس ۶۳۳ به سمت عراق حرکت کرد. نامهای به فرماندار ساسانی دست میسان—هرمز—فرستاده شد و از او خواسته شد تسلیم شود. هرمز مطمئنا چنین نکرد، اما نامهای به پایتخت فرستاد و از شاه یزدگرد سوم درخواست نیروی تقویتی کرد.
این نامه احتمالاً حیلۀ خالد بود، زیرا هرمز ۲۰ هزار نفر را جمعآوری کرد و از پایتخت فرمانداری، اُبُلّه، خارج شد تا جاده حیاتی یمامه در نزدیکی کاظمه را دفاع کند. با این حال، خالد نیروهایش را از طریق صحرا حرکت داد و حفیر را تهدید کرد. رهبر ساسانی از این موضوع مطلع شد و مجبور شد از طریق اُبُلّه به سمت حفیر حرکت کند. بر اساس منابع مسلمانان، این دقیقاً همان چیزی بود که خالد امیدوار بود اتفاق بیفتد؛ با وجود جنگهای داخلی، ارتشهای ساسانی هنوز قویتر بودند، زیرا زره و سلاحهایشان آنها را برتر میساخت، و تنها مزیت ملموس نیروهای خلیفه تحرک آنها بود. خالد قصد داشت از این تحرک برای خسته کردن ارتش ساسانی استفاده کند. این به یکی از مهمترین عناصر گسترش اولیه مسلمانان تبدیل شد—تحرک و تهاجم آنها دشمن را مجبور میکرد تا از چندین شهر و دژ دفاع کند، زیرا هرگز مشخص نبود که اعراب به کجا حمله خواهند کرد.
تا زمانی که هرمز به حفیر رسید، خالد شروع به حرکت به سمت کاظمه کرد. او احتمالاً میتوانست به راحتی شهر را تصرف کند اما نمیخواست توسط ساسانیان زرهپوش محاصره شود، بنابراین نیروهایش در جنوب کاظمه منتظر ماندند و استراحت کردند، در حالی که هرمز به سمت او حرکت میکرد. در روزهای اول آوریل، نیروهای خسته ساسانی نزدیک شدند.
درگیری که در این منطقه رخ داد به طور سنتی به نام نبرد زنجیر شناخته میشود، به دلیل توصیف نیروهای ساسانی در منابع مسلمانان: بر اساس آنها، پیادهنظام ساسانی به یکدیگر زنجیر شده بودند تا خطی منسجم ایجاد کنند یا از هرگونه عقبنشینی جلوگیری شود. با این حال، این از نظر تاکتیکی منطقی نیست، زیرا این کار تحرک پیادهنظام را حتی کمتر میکرد، و هر جنگجو کشته بار اضافی بر دوش همراهانش میگذاشت. همچنین هرگز این توصیف را در نبردهای متعدد بین رومیان و ساسانیان نمیبینیم. به احتمال زیاد، این ناشی از برداشت نادرست از واژه فارسی "سلسله" است که میتواند به عنوان زنجیره کوه یا زنجیره محدودکننده یا خطی واحد از سربازان ترجمه شود، بنابراین کلمه "زنجیر" ممکن است استعارهای از پیادهنظام منظم ساسانی باشد.
در هر صورت، خالد قصد نداشت به نیروهای هرمز استراحت دهد، و آمادهسازیهایش ساسانیان را مجبور کرد در پایان راهپیمایی خستهکننده مستقیماً در غرب کاظمه صفآرایی کنند. آرایش آنها به شکل سنتی مرکز پیادهنظام و جناحین سواره نظام بود. در همین حال، ارتش خالد به روشی مشابه آرایش یافت، اما برای زمان حاضر در صحرا پشت تپههایی که دو ارتش را از هم جدا میکرد، باقی ماند.
این تأخیر فقط بر خستگی ساسانیان افزود، زیرا آنها مجبور بودند در زیر آفتاب با تمام تجهیزات در آرایش خود بمانند. با این حال، این انتظار نمیتوانست مدت طولانی ادامه یابد، زیرا ساسانیان چشمههای منطقه را کنترل میکردند، بنابراین چند ساعت بعد خالد بر روی تپهها ظاهر شد و نیروهایش در فاصلهای از نیروهای هرمز توقف کردند.
تنها منابع اولیه باقیمانده از این درگیری متعلق به مورخان مسلمان است، بنابراین دیدگاه آنها از این نبرد را ارائه خواهیم داد. همانطور که در این منطقه مرسوم و برای نبردهای سنتی رومی، ساسانی و عرب آن دوران متداول بود، نبرد با دوئل آغاز شد، زیرا هرمز به جلو حرکت کرد و از خالد خواست که با او تکبهتک بجنگد. ظاهراً هرمز سپس از اسب پیاده شد و خالد نیز همین کار را کرد.
در حالی که دو فرمانده با هم درگیر شدند و به بنبست رسیدند، چند جنگجوی ماهر ساسانی به خالد حمله کردند. ژنرال عرب دیگری، قعقاع بن عمرو، که در آینده نقش بزرگتری ایفا خواهد کرد، این را دید و تصمیم گرفت به درگیری بپیوندد و به مهاجمان خالد حمله کند. قعقاع و خالد توانستند جنگجویان ساسانی را شکست دهند و هرمز را کشتند.
ژنرالهای عرب به خطوط خود بازگشتند و خالد به نیروهایش دستور داد به جلو حرکت کنند. ارتشها با یکدیگر درگیر شدند. در جناحین، توازن نیروها به هیچ یک از طرفین اجازه نمیداد برتری پیدا کند، در حالی که در مرکز پیادهنظام مسلمان چندین بار به مقابلهای خود حمله کردند، با هم درگیر شدند و عقب نشینی کردند بدون اینکه آسیب زیادی وارد کنند. با این حال، نیروهای مسلمان بسیار استراحت کردهتر بودند، زیرا حتی پیادهنظام سواره به نبرد رسیده بودند. پیادهنظام ساسانی پس از راهپیمایی خود نتوانسته بودند استراحت کنند، و هر حمله آنها را حتی بیشتر خسته میکرد.
در طول یکی از حملات، مرکز خالد توانست خط منظم ساسانی را در چند نقطه بشکند. ارتش ساسانی که پس از دوئل بدون رهبر مانده بود، دچار وحشت شد، و فرماندهانی که جناحین را رهبری میکردند—قباذ و انوشجان—با سوارهنظام خود شروع به عقبنشینی کردند. سوارهنظام مسلمان مقابل آنها سوارهنظام دشمن را تعقیب نکرد و در عوض مرکز ساسانی را محاصره کردند. به زودی نبرد به پایان رسید. منبع روشنی در مورد تعداد تلفات نداریم، اما احتمالاً منصفانه است که فرض کنیم نیمی از ارتش ساسانی از بین رفته است، در حالی که تلفات خالد کمتر از چند هزار نفر بود.