این متن براساس زندگی نامه سرالکس فرگوسن است که درباره اختلاف دیوید بکام و سرالکس و جدایی بکام است
من رشد فوتبال او را شاهد بودم. بین اسکولز، گیگز و بکهام قطعا دیوید پسر دوست داشتنی من بود. او در جولای 1991 به یونایتد پیوست. هر چند بعد ها از او به عنوان یکی از اعضاء کلاس ۹۲ یاد شد. قهرمانی در جام حذفی جوانان همراه بزرگانی چون نیکی بات، رایان گیگز وگری نویل انجام ۳۹۴ بازی در ترکیب اصلی و به ثمر رساندن ۸۵ گل از جمله گل از وسط زمین او به ویمبلدون باعث شد او به جهان معرفی شود.
زمانی من یونایتد را ترک کردم گیگز و اسکولز همراه من بودند، اما در آن زمان 1۰ سال از جدایی دیوید می گذشت. در روز چهارشنبه مورخ 1۸ جون ۲۰۰۳ ما خبر انتقال دیوید به رئال مادرید را به رسانه ها اعلام کردیم. مبلغ این قرارداد ۲۴/۵ میلیون پوند بود. در آن زمان این خبر مانند بمب در دنیا صدا کرد و به یکی از لحظات به یاد ماندنی باشگاه بدل شد. من هیچ کینه ای از دیوید نداشتم، ندارم و نخواهم داشت. من او را دوست دارم و فکر می کنم او شگفت انگیز است. اما شما نباید به آنچه خوب هستید قانع شوید.
دیوید تنها شاگرد من بود که شهرت را به فوتبال ترجیح داد او شناخته شدن در بیرون زمنی فوتبال را به عنوان اولویت اصلی خود انتخاب کرد. شخصیت ها در نوجوانی شکل می گیرند. برای مثال رونی از شرکت های مختلفی پیشنهاد های زیادی داشت اما او فوتبال بازی کردن را انتخاب کرد. چرا که شخصیت او متفاوت بود یا در مورد دیگری سعی داشتند گیگزی را از ما جدا کنند، و این اتفاقی بود که هرگز رخ نداد!
در فصل آخر حضور دیوید در اولدترافورد ما او را زیر نظر داشتیم. او به شدت افت کرده بود و ما شایعاتی مبنی بر مذاکرات بین او و مادرید می شنیدیم همین عوامل باعث شد ما نهایتا اجازه خروج او را صادر کنیم.
تنش میان ما که موجب آشوبی بزرگ در تیم شد از فوریه ۲۰۰۳ آغاز شد، جایی که ما با حساب دو بر صفر نتیجه را به آرسنال واگذار کردیم. اشتباه دیوید در آن بازی نابخشودنی بود. بدون شک او روی گل دوم آرسنال که توسط سلیوین ویلتورد به ثمر رسید مقصر بود. او خیلی زود از تعقیب ویلتورد دست کشید و روی گل کاملا مقصر بود. اما بعد از بازی او اشتباهش را نمی پذیرفت. من اعتقاد داشتم او باید ویلتورد را تعقیب می کرد درحالیکه او باور داشت تعقیب ویلتورد بی فایده بوده است. پس از بازی در رختکن بین من و او حدودا ۲۰ متر فاصله بود. بین ما ردیفی از کفش ها وجود داشت. دیوید شدیدا عرق کرده بود. من به سوی او رفتم و یکی از کفش ها را به سوی او پرتاب کردم. آن کفش دقیقا به بالای چشم دیوید برخورد کرد. طبیعتا پس از آن ضربه او بلند شد تا به من چیزی بگوید اما بازیکنان او را متوقف کردند. من به او گفتم:" بنشین سرجایت. تو تیمت را سرافکنده کردی. حاال هرچقدر که بخواهی می توانی بحث و مجادله کنی.
روز بعد من او را به دفترم فراخواندم و بازی را همراه یکدیگر تماشا کردیم. اما او هم چنان اشتباه خود را نمی پذیرفت. از زمانی که وی نشست فقط به من گوش می کرد و هیچ حرفی نمی زد. من از او پرسیدم:آیا می فهمی چرا تو را به این جا فراخوانده ام؟ او حتی پاسخ مرا هم نداد. روز بعد داستان ما در مطبوعات بود. گروه آلیس جای لنگه کفش روی ابرو دیوید را برجسته کرده بود. در همین روزها بود که من تصمیم برفروش دیوید گرفتم و این موضوع را به هیئت رییسه اعلام کردم. این پیامی آشنا برای آن ها بود. لحظه ای که بازیکنان فکر کنند از سرمربی بزرگ تر هستند، باید باشگاه را ترک کنند. من همیشه گفته ام: زمانی که مربی جذبه خود را از دست بدهد شما باشگاهی نخواهید داشت همه چیز آشفته خواهد شد و این زمانی است که شما در مشکل گرفتار می شوید.
دیوید فکر می کرد از الکس فرگوسن بزرگتر است. در این موضوع شکی در ذهن من نیست. این که شخص مربی فرگوسن باشد یا هر شخص دیگری مهم نیست، در اصل نام مهم نیست جذبه و اقتدار مهم است. شما نمی توانید در رختکن با یک بازیکن بحث کنید و پاسخ او را بدهید. خیلی از بازیکنان این عمل را امتحان کردند اما تصمیم گیرنده در یونایتد سرمربــی است و این موضوعی بود که بکهام آن را رعایت نکرد.
پس از آنکه ما در لیگ قهرمانان اروپا به عنوان صدرنشین صعود کردیم. حریف رئال مادرید در دور حذفی شدیم. در اسپانیا حرکات دیوید متفاوت بود. از نوع دست دادن با کارلوس گرفته تا دیگر رفتارهایش. به هر حال ما آن بازی را با حساب ۳ بر 1 در برنابئو باختیم. اما پس از آن ما باید به مصاف نیوکاسل می رفتیم. به دیوید گفتم عدم به دلیل علت آمادگی سولشر را جایگزین تو خواهم کرد. در آن بازی ما 6 گل زدیم و سولشر نیز عالی بازی کرد. دیوید قدرت خود را از دست داده بود. او به اندازه کافی خوب نبود. چند روز پیش از بازی برگشت ما با رئال من به او گفتم:"
دیوید توجه کن! من با اوله کار را شروع می کنم و تو باید روی نیمکت بنشینی."
پس از آن او رویش را از من برگردانند و با ناراحتی من را ترک کرد. اما در شب بازی او فوق العاده بود. دیوید در دقیقه 6۳ به جای ورون به بازی رفت و در دقیقه ۸۵ با یک ضربه زیبا دروازه رئال را باز کرد و گل برتری ما را به ثمر رساند. هرچند به واسطه هتریک رونالدو در آن بازی نهایتا ما از دور رقابت ها کنار رفتیم. دیوید سعی داشت هواداران را به وجد آورد اما بدون شک هدف از این حرکت حمله به من بود.
انتقال او به مادرید محمتل به نظر می رسید. اما اولین پیشنهاد رسمی از سوی مادرید در ماه می به ما ارائه شد. زمانی که ما قهرمان لیگ برتر شده بودیم. یک روز پیتر کینان به من زنگ زد و گفت: رئال مادرید دیوید را می خواهد.
من گفتم:"خیلی خوب است." ما انتظار داشتیم رئال مادرید حداقل ۲۵ میلیون پوند را در ازای بکهام به ما بدهد.
پس از آن بار دیگر در حالی که من در فرانسه بودم پیتر به من زنگ زد و گفت:"رئال پیشنهاد دیگری را ارائه کرده است."
من نیز در پاسخ گفتم:" دیوید را به مبلغ کمتر ۲۵ میلیون پوند نخواهم فروخت."
دیوید هم چنان با ما بود. در پیروزی ۴ بر 1 ما در مقابل چارلتون در اولدترافورد ما قهرمان لیگ برتر شدیم. هم چنین در آخرین بازی ما در مقابل اورتون که با پیروزی ۲ بر 1 ما خاتمه یافت دیوید از فاصله ۲۰ یاردی دروازه اورتون را باز کرد.
در همان بازی بود که من با پدیده ای به نام رونی آشنا شدم. دیوید نقش پررنگی در قهرمانی ما در لیگ برتر داشت. بنابراین دلیلی نداشت بازی در گودیسون پارک آخرین بازی او برای ما باشد. شاید در آن زمان او هنوز آنقدر تجربه نداشت تا کارهایش را سامان دهد اما هم اکنون به نظر می رسد او در کارهایش نظم و برنامه دارد. هم اکنون او مطمئن تر و با کنترل بهتری زندگی خود را پیش می برد، اما وجود یک ستاره دنیای هنر در زندگی او باعث شد فوتبال او خراب شود.
برای مثال پیش از سفر ما به لسترسیتی او کلاهی بر سر داشت. زمان شام در رستوران او هم چنان کلاه خود را بر سر داشت. من به او گفتم: دیوید کلاهت را از سر بردار، این جا رستوران است." او توجهی به حرف من نکرد. من با تاکید بیشتر گفتم:احمق نباش! کلاهت را بردار. اما او از انجام این کار امتناع کرد.
روز بعد در تمرین پیش از بازی دیوید هم چنان کلاهت خود را بر سر داشت. من به او گفتم:" اگر همین حاال کلاهت را بر نداری تو را در ترکیب تیم قرار نخواهم داد!
او عصبانی شد و سرانجام کلااش را از سر برداشت. سر او بدون مو بود. کاملا اصلاح شده، من به او گفتم:همه این بازی ها به خاطر یک سر کچل بود؟ تو نمی خواستی کسی متوجه سر بدون مویت شود؟
او می خواست کلاه را دقیقا قبل از شروع بازی بردارد تا جلب توجه کند. در این هنگام بود که من فهمیدم تنها مشغله او بازی کردن فوتبال نیست و او به تیم ضرر می زند.
دیوید در باشگاه عالی بود او هر فصل 1۲ الی ۱۵ گل به ثمر می رساند. بازی با توپ او فوق العاده بود و از همه نظر عالی بود. اما با رفتارهایش شانس حضور در بهترین ها و تبدیل شدن به یک اسطوره کامل را از دست داد، چیزی که بعدها حسرتش را خورد.
ماجرا از زمانی که او ۲۲ یا ۲۳ ساله بود شروع شد. او فکر می کرد علیرغم توانایی هایش در فوتبال نمی تواند به یک بازیکن در سطح بسیار بالا تبدیل شود. این برای من بسیار بسیار نا امید کننده بود و من فقط می خواستم از او بپرسم: هــی پسر چه کار می کنی؟!
زمانی که او به یونایتد پیوست، یک پسر کوچک دوست داشتنی بود. او در 16 سالگی دیوانه فوتبال بود؛ شما نمی توانستید توپ را از او بگیرید. او عاشق فوتبال بود و در رویا زندگی می کرد. او می خواست تمام رویاهایش را به واقعیت بدل کند. کاری که شاید اشتباه بود و ما باید او را آگاه می کردیم. در آن زمان برای من سخت بود که بگویم او اشتباه می کند. او آینده روشنی را برای خود می دید اما بزرگترین اشتباه او زمانی بود که سعی کرد به یک آیکون و الگو تبدیل شود. او در این امر موفق شد. مردم از او تقلید می کردند و حرکات او را انجام می دادند اما من یک مرد فوتبالی هستم و دوست ندارم بازیکنانم چیزی غیر از فوتبال ارائه دهند. البته شما می توانید به عنوان تفریح به کارهای دیگری نیز مشغول شوید. من یک اسب دارم، همانگونه که اسکولز و مایکل اوون نیز اسب دارند.
برخی بازیکنان عاشق هنر بودند همانگونه که من نیز یک نقاشی بسیار زیبا از کیارن ریچاردسون در دفتر خود دارم اما شما نباید حاشیه ها را وارد زندگی ورزشی خود کنید و خود را در آن غرق کنید.
متن خارج زندگی نامه است
آمار دیوید بکام 1999 بعد از هجمه سنگین هواداران برای اخراج جام جهانی ۱۹۹۸:
♦️کسب سه گانه
♦️آقای پاس گل یو سی ال
♦️آقای پاس گل لیگ برتر
♦️چهارده گل زده
اما توپ طلا به ریوالدو داده شد