داستان رقابت دیناموها و لوکوموتیوها، تونلهای مخفی زیر زمین، مردانی درشتاندام با صورتهای یخ زده، تئوریسینهای بیبدیل، مدالهای طلای المپیک، شیرجههای یاشین، گلهای ماساپوست و گرگوژ لاتو، تکنیک ناب بلوخین و هاجی، شوتهای استویچکوف، پاننکای پاننکا، اندیشههای لوبانفسکی و لوچسکو، سفرهای بورا میلوتونویچ، نبردهای بالکان، غولهای دریای سیاه، فوتبال و اسلحه، فوتبال و زندان، فوتبال و برف.... "مجله فوتبال совспорт футбол" شوروی سابق و روسیه امروز، 65 ساله شد.
همانقدر که برای مصاحبهها و مطالب دسته اول فوتبال آلمان باید به آرشیو قدیمی کیکر رجوع کنیم، تاریخ فوتبال فرانسه و داستانهای گابریل آنو و پاپا ژول ریمه را در فرانس فوتبال بجوییم و در شوت و مچ وقایع هفتگی زمینهای گلآلود انگلیس را دنبال کنیم، "مجله فوتبال" شوروی/ روسیه، مهمترین و اصلیترین هفته نامه فوتبال بلوک شرق دیروز و کشورهای تجزیه شده امروز است. مجلهای که در آخرین روز ماه می سال 1960، به عنوان ضمیمه فوتبالی روزنامه ورزش شوروی منتشر شد و پس از آن، در نخستین شمارهها وقایع یورو 1960 فرانسه که به قهرمانی شوروی منجر شد را را پوشش میداد.
خبر تاسیس مجله، در ماههای ابتدایی سال 1960 توسط والنتین گراناتکین، رئیس فدراسیون فوتبال اتحاد جماهیر شوروی، اعلام شد. سپس نیکولای رومانوف، رئیس شورای مرکزی اتحادیه انجمنهای ورزشی، از اعضای اتحادیههای کارگری و همچنین اتحادیه جوانان کمونیست- لنینیست، سردبیر مجله را معرفی نمود: مارتین ایوانویچ مرزانوف
مارتین ایوانیچ مرزانوف نخستین سردبیر مجله فوتبال شوروی
مرزانوف سردبیر بخش فوتبال روزنامه سووتسکی اسپورت و سردبیر هفتهنامه فوتبال بود. او تمام دوران جنگ جهانی را به عنوان خبرنگار جنگی برای روزنامههای اصلی کشور گذراند. مرزانوف بود که گزارش لحظه به لحظه تسلیم آلمان نازی را در پراودا نوشت. او پس از جنگ نیز بازیهای فوتبال لیگ شوروی را برای روزنامههای مختلف پوشش میداد. مرزانوف 60 ساله، در سال 1960 انتشار مجله فوتبال را آغاز کرد. مجلهای که امروز و پس از 65 سال مثل هر چیز دیگر بلوک شرق آن زمان از آن تب و تاب افتاده و صرفا خوانندگانی داخلی دارد.
دیگر نه خبری از تیم ملی روسیه در تورنمنتهای مهم است و نه فوتبال شرق اروپا قدرتی برای عرض اندام برابر غولهای غربی دارد. کرواسی 2018 ، تنها موفقیت تیمی از اروپای شرقی در تورنمنتهای بزرگ فوتبالی پس از دهه 90 میلادی و تجزیه کشورهای بزرگ منطقه بود. خبری از ظهور ستارگان بزرگ نیست، امتیاز میزبانی، به اکراین، لهستان و روسیه برای رسیدن به جمع بزرگان کمک نمیکند و باشگاهها در مقابل ورود بی حد و حصر سرمایهگذاران عرب و آمریکایی و ... به 5 لیگ معتبر غرب اروپا یکسره تسلیم شدهاند. همه چیز مثل خانه مرزانوف بزرگ ویران شده. مگر آنکه...
مجله فوتبال روسیه در ماه می امسال و به مناسبت شصت و پنجمین سالگرد انتشار مجله و همچنین یکصد و بیست و پنجمین سالگرد تولد مارتین ایوانوویچ مرزانوف در ویژهنامهای به سراغ پاول مرزانوف، نوه مارتین مرزانوف رفته.
پاول چندین سال است که در حال بازسازی خانهی ییلاقی پدربزرگش در آبخازیست. قطعه زمین کوچکی در ساحل دریای سیاه در روستایی به نام گولریپش که در طول جنگهای آبخازیا در اوایل دهه ۱۹۹۰، ویران شد. او همچنین یک وبسایت ویژه با مقالات و عکسهای منحصر به فرد خاندان مرزانوف با آدرس gulripsh.ru. تاسیس نموده و به دنبال احیای خاطرات پدربزرگ است. صحبتهای پاول مرزانوف درباره پدربزرگ، فوتبال روسیه، شوروی و ... خواندنی است...
پاول مرزانوف نوه مارتین مرزانوف
۸۰۰ روبل برای یک کلبه دریایی
پدربزرگم این خانهی ییلاقی را در اوایل دههی ۱۹۵۰ ساخت. من در سال ۱۹۶۰ به دنیا آمدم و در آن زمان خانه پدربزگ برایم مانند قصری مجلل بود.
قبل از ما، اولین کسانی که در اینجا ساکن شدند نویسندگان و خبرنگاران مشهور روس در زمان جنگ بودند - کنستانتین سیمونوف، بوریس گورباتوف و بوریس لاورنیوف. به آنها اجازه داده شد که در این منطقه زمین بخرند و خانهای در آن بسازند. بعدتر آب و هوای آنجا به گورباتوف نساخت و پدربزرگم، مارتین، زمین او را به قیمت ۸۰۰ روبل خرید.
ابتدا پدر و مادرم مرا برای تعطیلات به اینجا می آوردند و وقتی بزرگتر شدم خودم با بچهها میآمدم. سپس جنگ گرجستان و آبخازیا آغاز شد و همه چیز به هم ریخت. در سال 2002 پس از 15 سال توانستم بار دیگر به گلریپش بازگردم. دیوارهای خانه و سقف فروریخته بود. تصمیم گرفتم دور زمین حصار بکشم، کار سختی بود. نمیتوانستم آنجا بمانم و هر بار برمیگشتم گروهی توریها را پاره کرده بودند. بالاخره آجرچینی را آغاز کردم و بازسازی خانه را انجام دادم.
وقتی ۱۴ سال داشتم پدربزرگم فوت کرد. آن روز با او در خانه تنها بودم. مارتین روی تراس نشسته بود و من صدای خس خس نفسهایش را میشنیدم.
یادم میآید پدربزرگ روی صندلی نشست و گفت:
میخواهم روی این صندلی بمیرم، جایی که آنیا روی آن جان داد.
آنیا همسرش، و مادربزرگ من بود که هرگز او را ندیده بودم. پدربزرگم از مرگ آنیا بسیار غمگین بود و هر روز قبل از رفتن به دفتر روزنامه، به مزارش میرفت...
پس از مرگ پدربزرگ و وقتی بزرگتر شدم و فهمیدم او واقعا چه کسی بوده.. من در آن زمان به قدری کوچک بودم که کنستانتین میخائیلوویچ سیمونوف (نویسنده مشهور روسی آثاری چون مردم سرباز به دنیا نمیآیند و زندگان و مردگان) که در همسایگی ما بود را عمو کاستیا صدا میزدم و هیچوقت عکس و امضا گرفتن از او به فکرم خطور نکرد. همچنین زوراب تسرتلی (نقاش و میلیاردر گرجستانی) و نودار دومبادزه (نویسنده، شاعر و فیلمانه نویسی گرجی) آنها همه در دهکده همسایگان ما بودند، شبها به خانه پدربزرگ میآمدند، به او احترام میگذاشتند و ساعتها با هم درباره مطالب مختلف تبادل نظر میکردند.
پدربزرگ من، انسان خاصی بود. کارهایش گاه عجیب و غریب اما با مزه بود. یک بار در کودکی من به اوریون مبتلا شدم و او روی تکه کاغذی همه چیز درباره حال عمومی، دمای بدن، میزان تب و ... من نوشت و روی به نردهها آویزان کرد. تا سوالات دیگران درباره حال من، وقتش را نگیرد! با این حال او عاشق مهمانها بود. همیشه دور و برش شلوغ بود. وقتی پدربزرگ تلویزیون خرید، مردم برای تماشای فوتبال همراه تفسیر سردبیر «فوتبال» سر و دست میشکستند.
سال 1960 سال مهمی برای ما بود، در روز 27 می برادر من به دنیا آمد. آیا پدربزرگ به خاطر به دنیا آمدن نوه جدید خوشحالترین مرد روی زمین بود؟ مطمئن نیستم اما اطمینان دارم دو روز بعد، او از یک تولد دیگر بینهایت شادمان بود: در روز 29 ماه می 1960، مجله فوتبال به سردبیری مارتین ایوانویچ متولد شد!
Caption
حالا علاوه بر همسایههای مشهور، مردم عادی محلی هم مرتباً به دیدن او میآمدند. آنها چه میگفتند:
آقای ایوانویچ، میتوانی ترتیب بازی پسرم را برای دینامو تفلیس بدهی؟
همسابهها فکر میکردند حالا که پدربزرگم سردبیر مجله فوتبال است، همه مربیان شوروی گوش به فرمان او هستند!
پردلکینو* در دریای سیاه
در آن زمان، من اصلاً علاقهای به فوتبال نداشتم. یک بار، پدربزرگ مرا کنار خود نشاند تا گزارش یکی از بازیهای لیگ را برایم بخواند. من، که 12 سال داشتم با کلافگی گفتم:
فوتبال بازیای است که در آن ۲۲ احمق دنبال یک تکه چرم باد شده میدوند.
وحشتناک بود! مارتین خیلی رنجید مجبور بودم چنین چیزی را از دهانم بیرون کنم! وقتی بزرگتر شدم تصمیم گرفتم با احیای محل زندگی او دینم را به پدربزرگم ادا کنم. او در آن دهکده کوچک، کارهای بزرگی میکرد. مجله فوتبال، اخبار و تحلیلهای بازیکنان قهرمان یورو 1960 را به تمام اروپا مخابره میکرد. آن هم در دوران شوروی زمان جنگ سرد و سختی آمد و شدها. ما فقط میتوانستیم با بلغارستان در ارتباط باشیم. بنابراین همه چیز در اطراف خودمان بود. تئاترها، رفت و آمد نویسندگان، افراد مشهور... به نوعی روستای گولریپش به پردلکینوی دریای سیاه تبدیل شده بود.
* منطقهای در مسکو که خانه بسیاری از نوسیندگان و شعرای مشهور روس در آن بود.
یوگسلاوی- شوروی یورو 1960
قهرمانان از شرق میآیند
نفوذ خبرنگار پراودا
چگونه میتوانم جایگاه مارتین مرزانوف را توضیح دهم؟ در سال ۱۹۷۹، زمانی که پدربزرگم دیگر زنده نبود، پس از اتمام تحصیلاتم در رشته پزشکی وارد ارتش شدم. در آن زمان رفتن به سربازی بعد از اتمام تحصیلات مرسوم نبود و جوانان روس، باید بلافاصله پس از رسیدن به سن قانونی وارد ارتش شوروی میشدند. امام مادرم میخواست من ابتدا درسم را بخوانم. او میدانست پدربزرگم در جوانی کتابی درباره مارشال (بالاترین درجه نظامی شوروی) ایوان باغرامیان فرمانده ارتش شوروی در بالتیک نوشته است. مادر از همین ارتباط استفاده کرد و وقت ملاقاتی از دفتر مارشال گرفت.
پس از آن ملاقات، افسر فرونزنسکی با من تماس گرفت و گفت:
پاول آناتولیویچ، به ما اطلاع دادند که شما میخواهید تحصیلات خود را ادامه دهید، بنابراین برای شما در آرزوی موفقیت داریم، فقط مدرک مربوطه را برای ما بیاورید.
با اینکه شخصیت مارتین مرزونوف در جنگ سکل گرفته بود اما او مردی کاملاً صلحجو بود. به عنوان یادگاری همیشه ضامن یک نارنجک زمان جنگ را در جاسوییچی خود داشت. او همیشه به اصولش پایبند بود. عمویم میرون، برادر بزرگتر مارتین معمار مورد علاقه استالین و طراح خانههای ییلاقی او بود. میرون به جرم جاسوسی و تلاش برای منفجر کردن کاخ کرملین متهم شد، با تمام اتهامات را پذیرفت و کراسنویارسک تبعید شد. اما مارتین هیچگاه از ارتباطات خود برای آن پرونده استفاده نکرد.
جایگاه پدربزرگم این بود. آنهم وقتی خودش دیگر در دنیا نبود و مارشال باقرامیان بازنشسته شده بود. اگرچه وقتی او فوت کرد، فقط ۱۸ روبل در دفترچه حساب پساندازش داشت...
میراث
مرزانوف، پس از تاسیس مجله فوتبال و پایان روزهای پر کار یورو 1960، با قهرمانی شوروی و سپس توپ طلای یاشین، نوآوریهای خود را آغاز نمود. در سال 1961 او جایزه "امتیاز بزرگ مجله فوتبال" را تاسیس کرد. جایزهای که در پایان یک فصل به تیمی با بیشترین برد با اختلاف سه گل در لیگ اعطا میشد. از قضا نخستین برنده جایزه دینامو تفلیس، تیم منطقه مرزانوف بود و پس از آن اسپارتاک مسکو بارها و بارها آن جایزه را از آن خود کرد.
سرانجام و پس از جام جهانی 1966 و عنوان سومی شوروی در خاک انگلستان، مرزانوف نیز از سردبیری مجله استعفا داد و در سالهای پایانی عمر همراه نوه و عروسش در آبخازیا زندگی کرد.
Caption
خانهای که در آن مهمترین مقالات دوران طلایی فوتبال بلوک شرق نگاشته میشد اکنون در چه حالیست؟ من یک خانه جدید آنجا ساختم. فعلا پول کافی برای ساخت یک بنای یادبود در آن ندارم. من خاطرات و یادگاریهای دوران جنگ پدربزرگم را برای نمایش به موزه پیروزی اهدا کردم؛
عصایی که از 45 سالگی همراه او بود و علت استفاده از آن، انفجار یک مین، هنگام عبور او از برلین بود، آن قطعه نارنجک، دستنوشتههای روزی که به همراه افسران ضد اطلاعات بالای سر جنازه هیتلر و گوبلز حاضر شده بود نشان ستاره سرخ.
امیدوارم بتوانم میراث فوتبالی او را با پشتکار و عزمی که خودش داشت حفظ کنم، همانطور مارتین ایوانویچ مرزانوف، با شوق و شور سرمقاله را مینوشت، برای نوشتن گزارش بازی راهی استادیوم میشد، وقایع را یادداشت میکرد، به چاپ میرساند و آن را برای من میخواند...