amin milanoراجع به این حرف که مردها برتر از زنان. مثلا فوتبالشون. که پایین ترم کسی گفته. و بعدشم گفته این اصلا فکته
اشتباه از جایی نشات میگیره که بهش میگن خطای تفکر گروهی (group thinking)
ینی چی؟ ینی اینکه تو خودتو متعلق به یه دسته ای میبینی و چون متعلق به فکتایی پیدا میکنی که عقاید خودتو تایید بکنن
مسئله حالا چیه اینجا . مگه اینکه فوتبال مردا بهتر از زنهاست اشتباهه؟ نه، درسته. یا اصلا مثال های بهتر. چرا ما فیلسوف زن نداریم اونقدر؟ چرا موسیقیدان زن کم داریم ( در مقابل بتهوون و باخ و ... )؟ اینا مگه اشتباهه؟ نه اینا هم فکته. اما ارتباط این با زن ستیزی چیه؟ مسئله اینه که تا 200 سال پیش ینی قبل از شکوفایی مدرنیته، معیار جایگاه افراد قوت فیزیکی و گروهی بوده. یعنی کسی صاحب قدرت بوده ( برگردین به مثلا چند هزار سال قبل) که هم قدرت فیزیکیش بالاتر بوده هم قدرت گروهی که توش زندگی میکرد. متر موفقیت قدرت فیزیکی بوده. و خب این قدرت فیزیکی باعث تا چند هزار سال مردها تو راس قدرت جهان باشن. زنها اصلا حق تحصیل نداشتن. حتی توی اروپا. برای همینه شما فیلسوف زن نمیبینید. موسیقیدان زن نمیبیند. چون رابطه ی زن و مرد رابطه ی محافظ و فرزندآور بوده. یه جورایی حتی این قدرت پیوند خورد به مردانگی. برای همین ساختار روان مرد وسواسه. ساختار وسواسی میترسه از اینکه قوانینی که وضع کرده شکسته بشن. چون اونه که قدر وضع قوانین داره
اما خب با چرخش وظایف تو دنیا، از یه جایی عقل بشر میاد به جایی میرسه که این موضوعو ( مسئله ی قدرت گرفتن مردها به خاطر معیارهای رشد هزاران سال پیش) برای خودش حلاجی میکنه. تازه میتونه بفهمتش. زمانی هم میتونه بفهمتش که عقل جای فیزیک بدنی رو گرفته
حالا ایراد اون ایده کجاست؟ اگر تو بیای بگی مردا برترن. یعنی فرضتو این بذاری که چون مردا همیشه برتر بودن الان هم حق بیشتری باید داشته باشن، یعنی باز داری رویه ی گذشته رو ادامه میدی. یه گروهو ( زنهارو) از یه سری حقوق محروم میکنی بعد میگی این ضعیفه. نمیدونم متوجه میشید یا نه. مسئله ی مرغ و تخم مرغه. یه عده میگن ببین زنا ضعفن. پس نباید حق برابر داشته باشن. ولی مسئله اینه که چون حق برابر نداشتن ضعیف شدن. و تو باز خواستار برابر نبودن حقشونو. یعنی باز میخوای ضعیف باشن
من چپ نیستم. حالمم از مارکس به هم میخوره. ولی تو یه مثال دیگه اون خوب توصیح میده اینو. میگه کارگر وقتی به ارباب خودش نگاه میکنه متوجه نمیشه که آیا اون ارابا چون کتاب میخونه چون سواد داره تئاتر موسیقی گوش میکنه تونسته ارباب این همه رعیت باشه، یا چون ارباب بوده تونسته اینارو به دست بیاره. فکر میکنه چون سواد نداره نمیتونه هیچوقت ارباب باشه. ولی مسئله اینه که هیچوقت فرصت سواد داشتنو نداشته