طرفداری | در سی و ششمین قسمت از کتاب رود گولیت، به مبحث جنجالی وقتکشی و جاسوسی در دنیای فوتبال پرداختیم و دیدیم که چگونه برخی از تیمها و افراد، از هر راهی برای برنده شدن استفاده میکنند. این قسمت نیز، ادامهٔ همان فصل یازدهم این کتاب است.
ورود مربی به ماجرا
به عنوان یک مربی، شما همواره به دنبال راههایی هستید که با بهرهبرداری از نقاط ضعف حریف و تأکید بر نقاط قوت خودی، تیم مقابل را غافلگیر کنید. اگر یک مهاجم دارید که میتواند با سر خوب گلزنی کند، باید به راههایی فکر کنید که توپهای هوایی زیادی به او برسانید. اگر تیم مقابل مدافع چپ ضعیفی دارد که در شروع حملات ناتوان است، باید کاری کنید که او مجبور به آغاز حمله شود؛ بنابراین، مدافع راست و مدافعان میانی حریف را یارگیری میکنید. در این شرایط، مدافع چپ مجبور به دریافت توپ میشود و شما به این حلقهٔ ضعیف اجازه میدهید کمی سرگردان شود و در نهایت، همان اشتباه همیشگی تکرار خواهد شد.
این تاکتیکها باید همراه با حرکاتی که تیم شما از لحظه باز پسگیری توپ از اشتباه مدافع چپ حریف انجام خواهد داد، از قبل مورد بحث و بررسی قرار گیرند. یک سرمربی به این شکل بر بازی مسلط میشود. اثربخشی تاکتیکهای شما، اغلب به واکنش سرمربی تیم مقابل بستگی دارد.
اگر تیم حریف بتواند شما را غافلگیر کند، باید با سرعتی برقآسا شرایط را ارزیابی کنید. اگر آرایش تیمم را تغییر ندهم، چه خطری مرا تهدید میکند؟ آیا میتوانم با یک تعدیل جزئی یا یک تغییر در جایگاه بازیکنان، وضعیت را اصلاح کنم؟ آیا حرکت تاکتیکی آنها مزیتی را در جای دیگری برای من ایجاد میکند؟ چقدر باید منتظر بمانم تا دست به کار شوم؟
یک دقیقه ممکن است خیلی طولانی باشد و نیم ساعت خیلی کوتاه؛ به عبارت دیگر، این همیشه یک تصمیم منطقی نیست و گاهی اوقات یک واکنش غریزی است. در عین حال، اعتماد به نفس تیم و همچنین اعتماد آنها به شما بهعنوان سرمربی و به تاکتیکهای شما، در خطر است. این ترکیبی پیچیده از عواملی است که باید در نظر بگیرید.
بنابراین، باید به خودتان زمان بدهید. گاهی اوقات فکر میکنید: خب، وضعیت معقول به نظر میرسد، میتوانیم به همین منوال ادامه دهیم. با این حال، من اگر فکر میکردم در صورت ادامه با همان الگو، گل خواهیم خورد، هرگز در انجام تغییرات تردید نمیکردم. گاهی اوقات جایگزینی سریع بازیکنی که عملکرد ضعیفی دارد، ضروری است.
با این وجود، بیشتر تعویضهای زودهنگام، پس از مصدومیت یا کارت قرمز رخ میدهند.
کارت قرمز
کارت قرمز توانایی سرمربی را هم در بداههپردازی و هم در آمادگی قبلی به چالش میکشد. آیا یک سناریوی اضطراریِ قابل اجرا دارید؟ اگر مجبور باشید با ۱۰ بازیکن به کار خود ادامه بدهید، اغلب باید یک تغییر تاکتیکی ایجاد کنید. بسیاری از سرمربیان یک مهاجم یا یک هافبک هجومی را از بازی بیرون میکشند و یک مدافع یا یک هافبک دفاعی را بین خطوط وارد زمین میکنند.
در ژانویه ۲۰۱۶، پر مرته ساکر، مدافع آرسنال، در دقیقه هجدهم بازی مقابل چلسی کارت قرمز دریافت کرد. چهار دقیقه بعد، مهاجم تیم یعنی اولیویه ژیرو بیرون رفت، تا گابریل پائولیستای مدافع، وارد زمین شود، تئو وولکات به خط حمله منتقل شد و آرسنال بدون یک وینگر به بازی ادامه داد. اولین فکر ونگر این بود: باید دفاعم را سامان بدهم. این حتی مهمتر از آن بود که ژیرو، مهاجم اصلی تیم، بازی خوبی را پشت سر میگذاشت. در خط حمله، ونگر سرعت وولکات را انتخاب کرد، با این فکر که اگر چلسی سبک بازی هجومیتری را در پیش بگیرد، فضای بیشتری در خط دفاع آنها ایجاد خواهد شد؛ که البته این اتفاق نیفتاد.
انتخاب ونگر یک راه حل استاندارد است، اما چیزی که در مورد این وضعیت برای من جالب به نظر میرسد، این است که سرمربیان به ندرت با یک تغییر ساده در پست بازیکنان، با کمبود یک بازیکن کنار میآیند. واکنش معمول، تعویض یک مدافع است. آرسنال آن بازی را با چهار هافبک و چلسی با سه هافبک آغاز کرد. پس چرا به یکی از هافبکها _ برای مثال فلامینی _ اجازه ندهیم یک خط به عقب بیاید و در دفاع قرار بگیرد و سعی کنیم قدرت تیم را (در این مورد ترکیب ژیرو - وولکات) حفظ کنیم؟
یک هفته بعد، زمانی که ساوتهمپتون مقابل وست هم یونایتد بازی میکرد و ویکتور وانیاما، هافبک دفاعی تیم، در حدود دقیقه ۵۵ کارت قرمز دریافت کرد، رونالد کومان با وضعیتی مشابه مواجه شد. او مهاجم اصلی خود، گراتزیانو پله را در زمین نگه داشت و سادیو مانه را از بازی بیرون آورد. نتیجهٔ بازی در آن زمان ۱-۰ به نفع ساوتهمپتون بود. پله میتوانست توپ را در خط حمله حفظ کند، که این کار فشار را بر خط دفاع تیمش با وجود حملات بیوقفه وست هم، کاهش میداد.
هیچ پاسخ قطعی وجود ندارد، زیرا دیدگاهها همواره متفاوت هستند، همانطور که کیفیت بازیکنان با یکدیگر فرق دارد. وقتی یکی از بازیکنان شما اخراج میشود، شما یک انتخاب انجام میدهید و امیدوارید که نتیجه دهد. چیزی به نام تصمیم اشتباه وجود ندارد، زیرا همیشه بهانه خوبی دارید که در بازی با ۱۰ نفر در برابر ۱۱ نفر، شانس باخت بیشتر از شانس پیروزی است.
اینکه شما هنوز هم وقتی ۱۰ نفر در مقابل ۱۱ نفر بازی میکنید، شانس دارید، به این دلیل است که یک نوع نیروی محرک، ۱۰ بازیکن باقیمانده را فرا میگیرد و آنها را قادر به دستیابی به ناممکن میسازد، در حالیکه تیم ۱۱ نفره تمایل به احتیاط دارد.
ستارهٔ تیم
زمانی که ادن هازارد در اوج آمادگی بود، مدافعان حریف حتی برای یک لحظه نیز از او چشم برنمیداشتند، بنابراین هازارد نیازی به همگام شدن با آنها نداشت. بهطور معمول، وقتی توپ در اختیار تیم حریف بود، از او انتظار میرفت که به موقعیت دفاعی خود برگردد، زیرا اغلب فقط مسئله عقبنشینی به اندازه ۱۰ متر بود. اگر بازیکن حریف از کنار او عبور میکرد، هازارد از فضا استفاده میکرد و به بازیکنی که پشت سرش بود میگفت: «مواظب باش، داره میاد. مسئولیتش با تو».
تمامی 110 گل ادن هازارد با پیراهن چلسی / ویدیو
اما در اواخر فصل، هازارد فرم خود را از دست داد و مدافعان بهراحتی از کنار او عبور میکردند: از آنجایی که او در آرایش تیمی حرکت نمیکرد و دیگر در زمان مالکیت توپ تفاوتی رقم نمیزد، مورینیو در نهایت او را تعویض کرد. این میتواند موقعیت دشواری برای یک مربی باشد؛ اگر هازارد نمیدانست چرا تعویض شده یا روی نیمکت نشسته است، مربی در خطر از دست دادن حمایت او قرار میگرفت.
لیونل مسی و نیمار هر دو بازیکنان فوقالعادهای هستند. این موضوع جای بحث ندارد. برای من جالب است که ببینم تیمهایی که در برابر بارسلونا بازی میکنند، چگونه سعی میکنند بدون اینکه حتی یک تار موی آنها لمس شود یا درگیری فیزیکی با آنها داشته باشند، این دو نفر را از جریان بازی خارج کنند.
این کار عملاً غیرممکن است. وقتی این دو بازیکن توپ را در اختیار ندارند، به پست خود باز میگردند. اگر میخواهید آنها را از بازی حذف کنید، باید روی بازیکنانی که به آنها پاس میدهند، فشار بیاورید. این شما را به اینیستا و بوسکتس، به عنوان پاسورهای اصلی تیم میرساند. شما باید آنها را مهار کنید و حتی در آن صورت، باز هم باید دعا کرده و امید داشته باشید که این تاکتیک جواب دهد؛ زیرا اگر یکی از بازیکنان شما کم کاری کند، این وظیفه شما به عنوان مربی است که فوراً وارد عمل شوید.
در ایتالیا یک بار تیمی را دیدم که در برابر بارسلونا به همان شیوهای بازی میکرد که چلسی با موفقیت انجام داده بود: با یک بلوک چهار یا پنج نفره در خط دفاع و یک بلوک دفاعی دوم در خط میانی و تنها یک مهاجم و یک مهاجم کاذب در جلوی این دو سد دفاعی. آنها حریفان خود را به چالش میکشیدند: «بفرمایید، هر کاری از دستتان برمیآید، انجام دهید!» حتی به توپهای ارسالی از جناحین اجازه میدادند که وارد محوطهٔ جریمه شوند. مدافعان کناری اصلاً مهاجمانی را که از کنارهها به جلو میآمدند، دنبال نمیکردند.
برای این نوع استراتژی، با دو بلوک دفاعی و بدون مدافعان کناری، شما به یک دروازهبان بزرگ و مدافعان میانی قدبلند با دید عالی برای توپهای هوایی و قدرت سرزنی نیاز دارید. اگر بلوک دفاعی در موقعیت مناسب قرار گیرد، تقریباً هیچ راهی برای عبور از آن وجود ندارد. آن مربی ایتالیایی اهمیتی نمیداد که چه تعداد توپ هوایی وارد محوطهٔ جریمه میشود.
من، با پیشینهٔ هلندی خود نگران بودم که مجبور به دفاع در برابر این تعداد زیاد از توپ هوایی شوم. دائماً به این فکر میکردم: آن توپ را دور کن. برای من، به عنوان یک مربی، خطر قرار دادن تیم در چنین موقعیتی بسیار زیاد بود.
حذف بازیکن ستاره
بهترین راه برای خنثی کردن یک بازیکن خاص، قطع کردن مسیر پاسهای ارسالی به اوست. اگر این روش جواب ندهد، گزینهٔ بعدی درگیری فیزیکی است. اگر تمام بازیکنان شما در نبردهای نفر به نفر خود پیروز شوند، شما بازی را خواهید برد. تنها مشکل این است که من هیچ مربیای را نمیشناسم که در کل زمین، یارگیری نفر به نفر را اجرا کند. گاهی اوقات زوجهایی از بازیکنان را میبینید، اما امروزه بیشتر تیمها به صورت منطقهای دفاع میکنند.
این همان چیزی بود که بازیکنی مانند فرانک لمپارد را بسیار خطرناک میکرد. او به اندازهٔ کافی در اطراف میچرخید تا تیم مقابل را به یک حس امنیت کاذب فرو ببرد و سپس ناگهان در مقابل دروازهبان حاضر میشد. او هرگز در یک خط مستقیم حرکت نمیکرد و هرگز نمیدیدید که لمپارد با تمام سرعت بدود. با وجود تهدیدی که او ایجاد میکرد، نمیشد به راحتی یک یارگیر برای او گذاشت. چیزی که کار را دشوار میکرد این بود که او در واقع یک مهاجم بود که در خط میانی بازی میکرد.
بهعنوان یک مربی، چگونه با او برخورد میکنید؟ باید بازی او را تحلیل کنید، بازیکنان خود را هوشیار نگه دارید و به آنها اطلاعات لازم را بدهید.
در بارسلونا، الگو به این شکل است: مسی به خط میانی عقب میرود. وینگرهای راست و چپ و هافبکها به دنبال او میدوند و مدافعان منتظر پاس عمقی مسی میمانند. دفاع در برابر این وضعیت بسیار دشوار است. هر مدافعی که به دنبال مسی به عقب برمیگردد، فضای بزرگی را پشت سر خود رها میکند، که با نفوذ دیگر بازیکنان به جلو، خطرناک میشود. شما به عنوان حریف، دائماً با دوراهیها روبهرو هستید.
نقش مسی در بارسلونا پیش از ورود سوارز: مسی از خط حمله عقب میآید تا برای دیگر بازیکنان فضا بسازد
و صاحب توپ شود، سپس گزینههای زیادی در عمق برای پاس دادن وجود خواهد داشت
اگر بازیکنان به پشت خط دفاعی شما نرسند، خطرناک نخواهند بود. با این حال، اغلب میبینید که مدافعان از تمام ترفندهای موجود برای مهار بازیکنان مهاجم استفاده نمیکنند. شما باید به معنای واقعی کلمه با بدن خود به استقبال این دوندگان بروید. شانهتان را به تنه او بزنید و سرعت دویدن او را متوقف کنید. لازم نیست این کار خشن یا کثیف باشد. فقط یک حرکت ساده: «بوم، اوه! ببخشید».
یک بازیکن باهوش بلافاصله پس از چنین توقفی روی زمین میافتد و با درد فریاد میکشد. گاهی اوقات ممکن است منجر به یک ضربهٔ آزاد شود. حتی ممکن است برای شما یک کارت زرد به همراه داشته باشد، اما اگر میخواهید برنده شوید و بازی را از دست ندهید، باید باهوش باشید. در ابتدا، به عنوان یک بازیکن جوان هلندی، از آنچه میدیدم شگفتزده میشدم، اما در نهایت خودم را وفق دادم.
دفاع (غیر)ورزشی
فوتبال در مکانهای مختلف به روشهای متفاوتی بازی میشود. آنچه ممکن است در ایتالیا «زیرکی» (furbo) باشد، در انگلیس «فریب» (cheating) محسوب میشود. انگلیسیها اغلب دفاع هوشمندانه را ناعادلانه میدانند. آنها روی کین و برایان رابسون را دوست داشتند، بازیکنانی که با گارد باز به نبرد میرفتند؛ رُک، عیان و همانطور که از ظاهرشان پیدا بود. در این شرایط داور تعیین میکند که چه چیزی مجاز است.
سرسخت بودن خوب است، اما کثیف بودن نه. درگیری تهاجمی که در لیگ برتر بسیار رایج است، در قارهٔ اروپا تحمل نمیشود، اگرچه من معتقدم حتی در انگلیس نیز گرام سونس بیشتر از اینکه بازی کند، محروم بود. با حضور سونس در زمین، همهٔ حریفانش در معرض خطر بودند و با این حال، من همیشه او را برای تیم خودم انتخاب میکردم.
در اسپانیا، آندونی گویکوچهآ، زمانی که دیگو مارادونا در بارسلونا بازی میکرد، شهرت مشابهی داشت. او که اصالتاً باسکی بود، بسیار سرسخت بود. او پای دیگو را در حالی که توپی در کار نبود، به عمد شکست و او را به یک سال از میادین دور کرد.
ضربات کشنده دیگو مارادونا به بازیکنان بیلبائو؛ جنجالیترین فینال تاریخ کوپا دل ری در فصل 84-1983
گری پالستر و استیو بروس نیز جزو بهترین مدافعان بودند، اما با سبکی کاملاً متفاوت: بازتر، با استعداد بیشتر برای دفاع منطقهای. آنها روی نبردهای نفر به نفر در کرنرها و ضربات آزاد، سختگیر اما منصف بودند؛ نمونهای از محصولات مکتب فوتبال انگلیسی.
کلودیو جنتیله، مدافع سرسخت ایتالیایی که در جام جهانی ۱۹۸۲ اسپانیا مسئول مهار مارادونا بود، ترفندهای زیادی داشت، اما بیش از حد کثیف بازی نمیکرد. او یک مدافع عالی بود که زیرکانه حریفش را مهار میکرد: دستی به دور بدن شما، هل دادنتان برای برهم زدن تعادل، فشار با بند انگشتان به پشت شما، قلقلک دادن پاهایتان، آرنجی که کمی بیش از حد بالا بود و انواع ریزهکاریهای دیگر؛ در واقع هر عملی که لازم بود تا کارش را انجام دهد: خارج کردن حریف از جریان بازی. او در انجام این کار بدون دریافت کارتهای متعدد، تخصص داشت. جنتیله بازیکنی بود که دوست داشتید در تیمتان داشته باشید و هرگز کنترل خود را از دست نمیداد.
پیترو ویرچوود نیز از همین جنس بود. از نظر وفاداری به یارگیری، جنتیله و ویرچوود در یک سطح بودند. من هرگز تصور نمیکردم که ایتالیاییها کثیف بازی میکنند. من برای مدافعان ایتالیایی احترام زیادی قائلم زیرا فرهنگ و دلایلی را که چرا ایتالیاییها به این شکل دفاع میکنند، میدانم. پیروزی مقدس است و اگر گلی دریافت نکنید، نمیتوانید ببازید. این از یک غریزهٔ عمیق برای بقا سرچشمه میگیرد، اگرچه از بعضی جهات تقریباً خندهدار است. به یاد بیاورید که چگونه زین الدین زیدان در فینال جام جهانی ۲۰۰۶ در برلین بین فرانسه و ایتالیا، به دام مارکو ماتراتزی افتاد. زیدان عصبانی شد، با سر به ماتراتزی ضربه زد، کارت قرمز دریافت کرد و از زمین بازی بیرون رفت.
هیچکس دقیقاً نمیداند ماتراتزی چه گفت. هر چه بود، به نتیجهای که میخواست رسید. اگرچه زیدان همیشه خونسرد به نظر میرسید و در زمین زیاد صحبت نمیکرد، ماتراتزی از زمانی که این ستارهٔ فرانسوی در یوونتوس بازی میکرد، میدانست طبع تندی دارد و او بارها از کوره در رفته بود. ایتالیاییها چنین دیدی به یک بازی فوتبال دارند.
آرژانتینیها غریزهٔ بقای حتی قویتری دارند. اگر تکنیک و بینش تاکتیکی آنها را نیز به این اضافه کنید، به احتمال زیاد کاملترین بازیکن را خواهید داشت. آرژانتینیها از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند و از سختگیری و کثیف بازی کردن نمیترسند. آنها بیشرمانه فراتر از حد قابل قبول میروند.
برای مثال، دانیل پاسارلا را در نظر بگیرید. او در سال ۱۹۷۸ که آرژانتین قهرمان جهان شد، بازوبند کاپیتانی را بر بازو داشت و بعداً در ایتالیا بازی کرد، ابتدا برای فیورنتینا (۱۹۸۶-۱۹۸۲) و سپس برای اینتر (۱۹۸۸-۱۹۸۶). پس از اینکه همتیمیاش جوزپه برگومی دو بار نتوانسته بود جلوی ضربهٔ سر من از روی یک کرنر را بگیرد، او با یک آرنج عمدی و وحشیانه، مرا نقش بر زمین کرد.
خاویر ماسکرانو از بارسلونا، یک آرژانتینی دیگر، از همین جنس است. او اغلب زیادهروی میکند، اما کاملاً بیگناه به نظر میرسد. در تکرار صحنه میتوانید ببینید که او استوکهایش را روی پای بازیکن دیگری میگذارد که دردناک است. نیشگونهای کوچک و ناخوشایند هم به کنار. حتی یک تیم فوتبال مانند بارسلونا نیز گاهی به کمی از اینها نیاز دارد. حداقل کسی که مقابله به مثل کند. من از این کار لذت میبرم. شما به چنین بازیکن زیرکی در تیم خود نیاز دارید. او حریفان تهدیدکننده را میترساند. گاهی اوقات طرز رفتار آنها بسیار خندهدار است: کاملاً بیگناه و مقدسنما.
پس از بازی
بازیکنان بسته به نتیجه و اهمیت بازی، صرف نظر از اینکه در بازی چه عملکردی داشتهاند، ممکن است پس از سوت پایان خوشحال باشند یا نباشند. پس از یک بازی عادی در لیگ، دست خود را به نشانه تشکر بالا میبرید، از تماشاگران تشکر میکنید و برای دوش گرفتن میروید. شما کارتان را انجام دادهاید و بازی بعدی در راه است.
پس از قهرمانی در اولین فینال لیگ قهرمانان، در حالت سرخوشی قرار میگیرید و بعداً در تلویزیون تازه میبینید که چه واکنشی نشان دادهاید. میزان سرخوشی، منعکسکننده نحوهٔ به ثمر رسیدن گلها است. فصل گذشته، بازیکنان لیورپول پس از پیروزی ۴-۳ مقابل بروسیا دورتموند از خود بیخود شده بودند. به نظر میرسید که تیم در حال حذف شدن است: آنها در یک چهارم نهایی لیگ اروپا در ورزشگاه آنفیلد، ۳-۱ عقب بودند. اگر بتوانید گل پیروزی را در وقتهای اضافه، مقابل یک تیم بهتر به ثمر برسانید و به مرحله نیمه نهایی صعود کنید، طبیعتاً بازیکنان از خود بیخود میشوند: یک واکنش طبیعی.