ميگویند هنر سینما در هر زمان و مکانی بنا به جبر تاریخ، شمایلی تحسین برانگیز را از هنرمندی رو می کند که در دوران هنروری خود به معنای واقعی کلمه، زبان گویای نسل خود باشد و نماینده لایق برای سلیقه و ذائقه دوستدارانش. از همین رو، سینمادوستان نسلهای پیشین ما، همواره ما را محکوم کردهاند به بت سازی از جوانانی جویای نام که هیچ نبودهاند و فخر می فروشند که مثلا نسل ما رابرت دنیرو و مارلون براندویی داشته، نسل شما چه؟ اما در چند سال اخیر بازیگری مشغول خودنمایی بوده که در مهمترین برهه از تمام دوران کارنامه بازیگریاش، درخشش چشمگیری داشته و همان شمایل مذکور در ابتدای یادداشت را به شایستگی برای نسل کم خاطره ما ترسیم كرده است.
لئو دی کاپریو، نوامبر 1974 متولد شده است. هدف اين يادداشت تشريح بازیهای وی و شمایلی است که در مهمترین سال زندگیاش،۲۰۱۰، ترسیم نموده و اکنون یکی از مهمترین مدعیان کسب جایزه آکادمی اسکار است. سالی که با همکاری وی با یکی از بزرگ ترین پیشکسوتان عالم سینما، مارتین اسکورسیزی آغاز شد و به همکاری با یکی از بزرگترین کارگردانان نسل جدید سینماگران، کریستوفر نولان ختم شد.
۱. زمستان ۲۰۱۰، جزیره شاتر، تد دنیلز، عصیانگر و برونگرا: روان نژندی در بستر خود ناباوری...
دیکاپریو ۳۶ ساله، در چهارمین همکاری خود با اسکورسیزی، در قامت مردی ظاهر میشود که به ظاهر مارشالی است ایالتی که برای بازرسی یک پرونده در زندان بیماران روانی در جزیرهای به نام شاتر، عازم آنجا شده است. تددنیلز اما همانقدر که در ظاهر موجه و منطقی جلوه می کند، همچون سکانس افتتاحیه، همانند همان دریای پرتلاطم، سرشار است از انفعالات درونی؛ انفعالاتی که تمام وجودش را در بر گرفته اند و خود نتیجه امری ریشه دار در گذشته هستند. تد دنیلز، به مرور زمان،پی به حقایقی می برد که هر چند مفید و افشاگرانهاند اما یکی پس از دیگری، یک قدم تدی را به ورطه سقوط نزدیک می کنند تا اینکه در نهایت، تدی یا همان اندرو لیدیس حقیقی با دغدغه فلسفی آخرش به استقبال جنون و دیوانگی می شتابد. اسکورسیزی، به شکل حقیقتا کاملی از شمایل ستارهوار دیکاپریو استفاده می کند. «جزیره شاتر»، فیلم تد دنیلز است. مارتی در «جزیره شاتر» دقیقا همان کاری را با دیکاپریو انجام می دهد که زمانی در «گاو خشمگین» با رابرت دنیرویی انجام داده بود که در اوج دوران بازیگری خود به سر می برد و این به عظیمترین شکل ممکن، فرصت عرضاندام را به دیکاپریو بخشیده است. پرسوناژ مرموز تد دنیلز، اینجا به کمک لئوناردو، با عصیانگری بر مبنای کشف حقیقت شکل میگیرد. دیکاپریو، در تمام سکانسهای فیلم، جاهایی که باید حس شکاکیت و رمزآلودی را به مخاطب منتقل کند. خود حقیقیاش را بروز می دهد. عصبی، مضطرب و با چشمانی جادویی که در حین اعتماد به نفس، سرشار از ترس و انفعالند و بالعکس در سکانسهای انتهایی، درست می شود همان قهرمان بی ثبات مجموعه آثار مارتی. فردی که حال به جای حفظ هویت خود بهعنوان یک مارشال ایالتی، باید ثبات و سلامت عقلانی خود را ثابت کند تا همانند سایر هم مسلکان روانیاش، راهی فانوس دریایی سهمگین نشود. دی کاپریو مبدل میشود به موجودی که دوست می دارد رویه هیولاوار خود را پشت نقاب مردی عدالتخواه پنهان کند. از همین رو است که لئو، در متفاوتترین و احتمالا برترین بازی عمرش، تبدیل به پرسوناژی به یاد ماندنی و چند بعدی میشود. درست همان چیزی که اسکورسیزی در «جزیره شاتر» نیاز داشت.
۲. تابستان ۲۰۱۰،آغاز خلقت، دامکاب، مرموز و خوددار: استخراجگری با ایدههای افراطی...
دیکاپریو پس از بازی تحسین شدهاش در فیلم اسکورسیزی، با یک غافلگیری تمام عیار به آغوش سینمادوستان بازگشت. وی پس از رد پیشنهادات کریستوفر نولان برای بازی در نقش بروس وین در سهگانه بتمنهای وی و همینطور بازی در نقش بوردن در پرستیژ-که در هر دو کریستین بیل جانشین وی شد-بالاخره و به گفته خود نولان، تنها با گذشت 30 دقیقه از ملاقات اولیهشان، پیشنهاد بازی در «آغاز خلقت» را پذیرفت. فیلم جدید نولان از این حیث بدعتی تمام عیار در کارنامه بازیگری لئو محسوب میشود که اولین تجربه وی در ژانر علمی-تخیلی است که متفاوتترین تصویر را از دیکاپریوی محبوب به نمایش می گذارد. نولان در حماسه جدید خود با دقت انتخاب و هوشمندی تمام چنان سنتهای بازیگری دیکاپریو را در هم میشکند که در وهله اول خطرناک جلوه می کند اما تنها با گذشت چندین سکانس از ابتدای فیلم رودست می خوریم. آثار نولان بیشتر آثاری ایدئولوگ و مضمون محورند تا شخصیت محور و بازیگر محور. همین می توانست ریسک بازی در چنین فیلمی را برای ستارهای چون دی کاپریو بالا ببرد اما وی با انتخاب هوشمندانهاش خود را به دستان جادویی نولان می سپارد و نتیجه بیش از آنچه انتظار میرفت خشنودکننده است. بنا بر همان اصل داستانمحوری،کریس نولان،به همان مقدار که با قواعد دنیای حقیقیمان بازی می کند، پرسوناژ تابو شده دیکاپریو را هم، در هم میشکند. به عبارت دیگر، نولان در «آغاز خلقت» با آگاهی از کلیشه ذهن مخاطب نسبت به لئو، هیبت ستارهوار دیکاپریو را خرد می کند و از این میان، مردی شکست خورده و مرموز را بیرون می کشد که شبیه هیچ یک از کاراکترهای بازی شده توسط دیکاپریو نیست. دام کاب در «آغاز خلقت»،دی کاپریو با چنان مهارتی این چند وجهی جدید شخصیتی را چاشنی بازیاش می کند که قابل تحسین است. به نحوی می توان گفت که نقش وی در آن فیلم،وجه گم شده شخصیت تد دنیلز می باشد.دام کاب اینجا اما برخلاف «جزیره شاتر»، قهرمان شکستخورده فیلم، بهجای عکسالعملهای سریع و بیثبات به اتفاقات پیرامونش، بهشدت مرموز است و تودار .وی رازهایی را با خود حمل می کند که بر ملا شدنشان می تواند تمام اطرافیانش را تا مرز نابودی پیش ببرد. اینجا دیکاپریو قهرمانی است که خود بیش از تمام انسانهای پیرامونش نیاز به همدردی و کمک دارد. درست همانند تمامی قهرمان های آثار نولان و البته تدی دنیلز،کاب نیز یک قربانی است. قربانی سرنوشتی که خود برای خود رقم زده و گریزی از آن نیست، به جز تن دادن به قواعد نابودگری که ترسیم کرده و با نطفهگذاری همان ایده، به استقبال مرگ می رود و خود را از جامعه بیرحم پیرامونش می رهاند.
موخره: دی کاپریو در ۳۶ سالگی، به مفهوم عمیق و درستی از بازیگری در سینما دست یافته.۲۰۱۰، سال دیکاپریو است. سالی که وی،در دو فیلم بزرگ از کارگردانانی صاحب سبک و جریان ساز، دو تیپ کاملا متفاوت و در عین حال ملموس و به یاد ماندنی خلق می کند. قهرمانانی که در اوج وارستگی، سیاه و مغلوبند و چیزی برای از دست دادن ندارند.لئوناردو دی کاپریو، اکنون شمایلی را خلق کرده که اگر ادامه دار باشد، او را مبدل می سازد به یکی از سمبل های هنری نسل ما. دی کاپریو مرد بزرگی خواهد شد، مردی از خاطرات نیمه یادآوری شده...