آندرانیک نالبندیاندر مورد يك سوءظن بيجا، سرسپردگي به خشم و تراژدي محبت و خيانت*
تراكتورسازي امسال با ريختوپاشهاي بيسابقه محمدرضا زنوزي، تختگار در مسير قهرماني حركت ميكند. آنها به معني واقعي كلمه ليگ را جذاب كردهاند. قدرت كمنظير اين تيم، تجمع انبوهي از ستارههاي سرشناش و البته سكوهاي اغلب پر ورزشگاه يادگار، رنگ و لعابي مضاعف به ليگ هجدهم بخشيده؛ اما صد افسوس كه همپاي تمام اين فاكتورهاي ستودني، سياهه بلندبالايي از بهانهها هم براي دوست نداشتن اين تراكتور در كار است؛ چيزهايي كه نميتوان نديد و نميتوان ديد و نگفت.
یک مساله به شدت آزاردهنده در مورد تراکتورسازی این است که این تیم به زبان «فوتبال» حرف نمیزند. جغرافیاي فوتبال جهان بر اساس مرزبندی باشگاهها، فلسفه و هویت تاریخی و اجتماعی آنها شکل میگیرد، اما بسیاری از عوامل مرتبط با باشگاه تراکتورسازی اصرار دارند این تیم را در تمامی زمینهها دقیقا معادل شهر «تبریز» تفسیر کنند. چنین اتفاقی تقریبا هیچ کجای جهان رخ نمیدهد. همین پنجشنبه گذشته مس سونگون قهرمان لیگ برتر فوتسال شد، اما در مراسم قهرمانی این تیم برخی از عوامل باشگاه با پرچم تراکتورسازی به جشن و پایکوبی پرداختند. مساله طوری است که انگار اینها شهروند خارجی هستند و بعد از قهرمانی تنها با پرچم کشور خودشان حاضرند جشن بگیرند. این «فوتبال» نیست. ماجرای دربی خندهدار تراکتورسازی و ماشینسازی هم پردهای دیگر از همین داستان است. بحث مالکیت مشترک دو تیم به کنار، اما اینکه هواداران یک باشگاه در دیگری ذوب شدهاند و یک کل واحد را تشکیل دادهاند ابدا قابل درک نیست. گزارشگر همین داربی بیحال روز پنجشنبه، جایی از حرفهایش میگفت: «زمانی در مسابقات رودرروی دو تیم، هواداران تراکتور و ماشین به صورت نصف- نصف در ورزشگاه باغشمال مینشستند، اما امروز خبری از هواداران ماشین نیست.» چرا نیست؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ آنها چگونه تصمیم گرفتهاند تیمشان را عوض کنند و هوادار باشگاه بزرگتر باشند؟ مگر تجارت است؟ انگلیسیها به عنوان مبدعان فوتبال در جهان میگویند: «یک مرد میتواند شغلش، حزبش، وطنش و حتی همسرش را تغییر بدهد، اما تیم فوتبالش را هرگز.» پس این چه فرهنگ غیرفوتبالی منحرفی بود که پایگاه اجتماعی ماشینسازی را رو به زوال برد و از این تیم، یک حیاط خلوت امن و کامل برای تراکتورسازی ساخت؟ تیمی که مثل آب خوردن میزبانیاش را به تراکتور میبخشد، بازیکنان مازاد برادر بزرگتر را جذب میکند و مهرههای کلیدیاش را در اختیار آن قرار میدهد. حتی غیبت مقطعی ماشینسازی در سطح اول فوتبال ایران هم توجیه درستی برای این اضمحلال و خودباختگي تاریخی نیست؛ مگر خود تراکتورسازی سالها در دسته پایینتر توپ نزد؟ اصلا مگر همین حالا داماش گیلان با اسم و عنوانی عاریهای در لیگ دسته دوم حضور ندارد؟ پس چرا داماشیها از فرصت لیگ برتری شدن سپیدرود سود نمیبرند و در دل این تیم هضم نمیشوند؟ شاید پرآشوبترین منطقه به رسمیت شناختهشده در نقشه فوتبال جهان، ایالت باسک اسپانیا باشد؛ اما حتی در همین منطقه هم یک داربی بسیار جدی و خشن بین اتلتیک بیلبائو و رئال سوسیهداد برگزار میشود؛ همانطور که در کاتالونیا اسپانیول برای بارسا، رقیبی به مراتب موذیتر از رئال مادرید به شمار میآید. این حرفها، این رقابت و مبارزه ازلی و ابدی حتی به کوچکی و بزرگی تیمها هم ربطی ندارد. در تورین هیچگاه برای هواداران تورینو مهم نبوده که یوونتوس تبدیل به چه باشگاه بزرگی شده و شهرتش تمام عالم را فتح کرده است. آنها حاضرند همه مسابقات دنیا را ببازند، اما یووه را ببرند.
اینکه در تبریز شاهد مسخ شدن چنين فرهنگي هستیم و هواداران وسط داربی شعار «فرق المیر» سر میدهند، اتفاق خوبی نیست. این یعنی آنجا از اصول و استانداردهای فوتبال دور شدهایم و در كژراهه گام بر ميداريم. این یعنی کنش معقول تیممحوری جای خودش را به رويكرد مضر شهرمحوری و قوممحوري داده؛ اما مگر این لیگ قدس است كه استانها با هم بجنگند؟ گویا عدهای نادان یا فرصتطلب، خواسته یا ناخواسته در تلاشاند تا تبریز را مقابل دیگر شهرها قرار بدهند و تراکتور را مثلا نماد بغض فرو خورده اين خطه به شمار بیاورند؛ اما به راستی کدام بغض؟ همه ما از تبعیض و نابرابری، از کمبود و بیعدالتی نالانیم، اما مگر همه کوتاهیها و خبط و خطاها فقط برای تبریز است؟ به راستی در سیستان و بلوچستان چه میگذرد؟ مردم در آبادان و خرمشهر چه دارند؟ در انزلی چطور؟ اصلا شرایط جنوب شهر تهران چطور است و ساكنان مناطق فقیرنشین پایتخت چگونه روزگار میگذرانند؟ این وسط حتی پای برخي ناملایمات فرهنگی را هم نمیتوان وسط کشید؛ چه اینکه اگر مثلا از سوی عدهای تفرقهانداز یا زشتطينت و بدفطرت، لطیفه یا جوک ناپسندی هم ساخته شده، این روبه کم و بیش مربوط به همه جای این سرزمین بوده و همه ما قربانی آن هستیم. اگر اینطور است پس چرا همه تیمهای گیلان یک کاسه نمیشوند و مکتب مجعول درست نمیکنند؟ چرا آن قلیل هواداران ذوبآهن هنوز پای تیمشان هستند و دل به دریای زرد سپاهان ندادهاند؟ آیا بازتولید خشم و خشونت قلبی و ذهنی کافی نیست؟ آقايان، خانمها، به خدا اين «فوتبال» است و آداب و سنتهاي خودش را دارد. مغلطه نكنيد. تن به بازي زشت فرصتطلبان ندهيد.
ماجرای این روزهای تراکتور اما به تراژدی دوستنداشتنی «محبت و خیانت» هم آلوده است. آرشیو بسیاری از رسانههای مکتوب شهادت میدهد سالهایی که تراکتور در دسته پایینتر توپ میزد، چه حجمی از مطالب در ستایش این تیم و هوادارانش نوشته شد و روزنامهنگارها چه ضجهها زدند که جای تراکتور ریشهدار و پرشور در لیگ برتر خالی است. آن روزها حجم رسیدگی مطبوعات و برنامهای همچون نود به تراکتورسازی دسته اولی، حتی از میزان توجه آنها به بسیاری از تیمهای لیگ برتری هم بیشتر بود. روز صعود تراکتور، تبریز جشن گرفت و تمام ایران لبخند زد، اما از آن زمان به بعد کمکم شاهد مرزبندی مخربی بودیم که از سوی برخی عناصر جاهل يا نابهكار شکل گرفت و روز به روز پررنگتر شد. امروز کار به جایی رسیده که سر هر بازی در ورزشگاه یادگار امام، 10 بار شعار «آذربایجان وار اولسون، ایستمین کور اولسون» سر ميدهند. یعنی آذربایجان برقرار باشد و هر که خواهان آن نیست کور شود؛ آیا سوءظنی بالاتر از این ممکن است؟ این «کور باد» خطاب به کیست؟ برقراری و پایداری آذربایجان چه کسی را ممکن است آزار بدهد؟ ما شاید به جبر روزگار مردمان بدی شده باشیم، اما با كدام منطق سياه و با كدام تفكر شوم ميتوان به اين نتيجه رسيد كه خوشی مردم آذربايجان موجب ناخرسندي دیگران است؟ به شهادت کدام قرینه، كدام نشانه چنین شعارهایی آفریده میشود؟ این چه دروغ بزرگی است که برخي به بهانه فوتبال در تبريز میگویند و آنقدر بر آن اصرار میکنند که باورپذیر شود و یک سوءتفاهم به وجود بیاورد؟ طی این سالها به دفعات ثابت شده غم هر گوشه از ایران، اندوه همه مردمان این سرزمین است؛ همانطور که بسیج همگانی در زلزله اخیر کرمانشاه این یکپارچگی و دلدادگي روحی را ثابت کرد. زیاد و کم، همه ما نگران خشکی دریاچه ارومیه بودهایم، به حال زایندهرود تاسف خوردهایم و گرد و خاک اهواز را در ریههایمان حس کردهایم. مگر در ماجرای زلزله ورزقان، جوشش و خیزش عظیم ملی برای تسلای آذربایجان اتفاق نیفتاد؟ مگر هر كدام از ما كم دوست و قوم و خويش آذريزبان داريم و مگر كم برايش حرمت و عشق و عاطفه قائليم؟ پس پشت پرده اين مرزبندي خائنانه چيست؟
داستان اين است كه برخی بدخواه اصرار دارند از معصومیت یک تیم ریشهدار سوءاستفاده کنند و وحدت ملی و اجتماعی مردمان این سرزمین -ارزشمندترین چیزی که داریم- را به یغما ببرند. هر آنكه گشتي در ائلگلي و آبرسان و چهارراه شهناز زده باشد، ميداند كه فرهنگ امروز تراكتورسازي فرهنگ تبريز نيست و خيلي از مردمان همين شهر هم از آن اعلام برائت ميكنند. اين يك آشفتهبازار عجيب و پر از سوءتفاهم و خيانت است. دروغپردازان تفرقهجو کار را به جایی رساندهاند که برخی در ورزشگاه تبریز با چشم بسته به سنگباران تماشاچیان میهمان بپردازند و تصویر تاریخی مردمان یک شهر متمدن را مخدوش کنند. گاهي ناسپاسی و وهماندیشی کار را به جایی میرساند که تراکتور را «قربانی» مينامند و داد تبعيض و مظلوميت سر ميدهند؛ اما كدام ظلم؟ كدام ظالم؟ تراكتورسازي يكي از معدود تيمهاي تاريخ فوتبال ايران است كه در جدول ردهبندي ليگ سراسري آخر شد و سقوط نكرد. در پايان ليگ آزادگان فصل 80-79 اين تيم در قعر جدول ايستاد، اما با حكم فدراسيون راهي دسته پايينتر نشد و در اولين دوره ليگ برتر حاضر بود. در اين سالها دومين ورزشگاه بزرگ ايران براي تراكتورسازي ساخته شد و حتي وقتي چمن آزادي -تنها زمين درست و حسابي پايتخت- در حال ترميم بود، داربي تهران را به تبريز بردند. بعد از بازگشت تراكتور به ليگ برتر، اين تيم تحت پوشش سپاه قرار گرفت و برخي از بهترين بازيكنان كشور به رايگان برايش توپ زدند. پس از آن هم پروسه خصوصيسازي تراكتورسازي ظرف يك روز به نتيجه رسيد؛ گرهاي كه بيش از 20 سال است براي سرخابيها كور باقي مانده است. تيمي مثل پرسپوليس در جامجهاني 2014 و جام ملتهاي 2015 آسيا حتي يك مليپوش هم نداشت، اما 4 كاپيتان آخر تيم ملي براي تراكتورسازي توپ زدهاند؛ از آندرانيك تيموريان تا اشكان و مسعود و حاجصفي. در ورزشگاه آزادي هرگز قانون 10 درصد براي هواداران تراكتورسازي اجرا نشده و آنها حتي در حساسترين بزنگاهها گاهي تا نيمي از سكوها را پر كردهاند، در تبريز اما همان يكصد طرفدار دست از جان شسته پرسپوليس و استقلال هم ناچارند 90 دقيقه زير باران سنگ بازي را ببينند؛ بدون يك جلسه محروميت، بدون يك خط توبيخ! در فصلي كه ارزانترين بليت ورزشگاه آزادي 15 هزار تومان قيمت دارد و هرگز خبري از وسايل اياب و ذهاب رايگان نيست، تراكتوريها با بليت 500 توماني هر هفته ركوردي تازه ميزنند. با اين اوصاف از كدام تبعيض حرف زده ميشود؟ اگر ظلم اين است، كاش همه ما مظلوم بوديم.
بر خلاف تراكتور اورجينال كه بسيار دوستداشتني بود و سيمايي مهربان از يك دلدادگي پير و پاك به نظر ميرسيد، اين تراكتور را دوست ندارم؛ تيمي سقوط كرده در دامن افراطيگري كه گزارشگر تلويزيونياش را هم وا ميدارد با دندانهاي فشرده راجعبه تيمهاي حريف بزند. حكايت اين تراكتور شايد حكايت تاخت زدن كلبه خشتي عشق با كاخ بنا شده بر نفرت باشد؛ تيمي كه فلسفهاش بزرگ و باشكوه بود، قبل از اينكه بزرگي را در توهمات فانتزي و كثرت جمعيت تپهنشين جستجو كند. در كشوري كه با هزاران مصيبت ريز و درشت دست به گريبان است، فوتبال بايد مفر روح و بهانه دوستي باشد؛ همانطور كه امروز نساجي قائمشهر و سپيدرود رشت و نفت آبادان و ملوان انزلي و سردار بوكان هستند. تراكتور قديم هم بود. يادش بهخير. كاش راهي براي نجات آن همه نجابت وجود داشت.