اسنوبال شخصیتی محوری در رمان «مزرعه حیوانات» جورج اورول است که نماد آرمانگرایی فکری و انقلابی پاک در جنبش بلشویکی، معادل لئون تروتسکی، است. او یک خوک باهوش، کاریزماتیک و با قدرت سازماندهی بالاست که عمیقاً به اصول حیوانگرایی و رهایی واقعی حیوانات باور دارد. اسنوبال، نه با قدرت نظامی، بلکه از طریق مناظره، آموزش و برنامهریزی (مانند طرح آسیاب بادی)، رهبری میکند و سعی دارد مزرعه را به یک آرمانشهر سوسیالیستی مشارکتی تبدیل کند. او نیروی محرک تدوین اصول انقلاب و سازماندهی دفاعی مزرعه بود، اما فاقد بیرحمی لازم برای مبارزه با قدرتطلبی بیحد و مرز ناپلئون بود و به همین دلیل به سرنوشت غمانگیز تبعید و بدنامی دچار شد.
اسنوبال نمایندهٔ نیروی فکری و ایدئولوژیک انقلاب مزرعه است، کسی که شدیداً به اصول اولیهٔ حیوانگرایی (Animalism) باور داشت و میخواست آن را با خرد و مشارکت عمومی پیش ببرد.
نقش در رهبری و آموزش
اسنوبال یک معلم بود. او نه تنها توانست هفت فرمان پیچیده را به یک شعار ساده و قابل فهم ("چهار پا خوب، دو پا بد") تقلیل دهد، بلکه انرژی زیادی را صرف تشکیل کمیتههای کوچک کرد؛ از کمیتهٔ خواندن و نوشتن گرفته تا کمیتههای عملیاتی. هدفش این بود که تمام حیوانات، حتی آنهایی که سواد کمتری داشتند، در ادارهٔ مزرعه احساس مالکیت و مسئولیت کنند. این روش، کاملاً در تضاد با رویکرد ناپلئون بود که فقط به تربیت پنهانی سگها به عنوان ابزار قدرت متکی بود. اسنوبال با اقناع و ناپلئون با اجبار رهبری میکرد.
طرح آسیاب بادی: چشمانداز آینده
مهمترین نماد اسنوبال، آسیاب بادی بود. این طرح صرفاً یک پروژهٔ مهندسی نبود، بلکه یک رویای سوسیالیستی بود. اسنوبال استدلال میکرد که با نیروی برق، حیوانات میتوانند کار خود را به شدت کاهش دهند، مثلاً فقط سه روز در هفته کار کنند، و زمان بیشتری برای مطالعه، بحث و تفکر داشته باشند. آسیاب بادی برای اسنوبال یعنی رفاه عمومی و رهایی از کار طاقتفرسا، در حالی که ناپلئون پس از اخراج او، از همین پروژه صرفاً برای نمایش قدرت و افزایش تولید به نفع خود استفاده کرد.
شکست مناظره در برابر قدرت
اورول از طریق اسنوبال نشان میدهد که چرا انقلابها منحرف میشوند. در لحظهٔ اخراج اسنوبال، مشخص میشود که قوهٔ استدلال و سخنوری اسنوبال (که توانسته بود حیوانات را مجاب کند به طرح آسیاب بادی رأی دهند) در برابر قوهٔ نظامی ناپلئون (سگهای تربیت شده) هیچ قدرتی ندارد. این فرار نمایانگر این حقیقت تلخ است که در یک نظام توتالیتر، فکر و خرد همیشه قربانی قدرت و زور میشوند.
مسیر جایگزین: مزرعه تحت رهبری اسنوبال
اگر اسنوبال برندهٔ نبرد قدرت میشد، مزرعهٔ حیوانات به احتمال زیاد مسیری کاملاً متفاوت و انسانیتر را طی میکرد، اما با چالشهای خاص خود روبرو میشد.
اگر اسنوبال رهبر میماند، مزرعه به سمت یک نظام شورایی و مشورتی حرکت میکرد. اصول اولیهٔ حیوانگرایی (مانند برابری مطلق و ممنوعیت تبدیل شدن به انسان) با سختگیری بیشتری رعایت میشدند و هرگونه تغییر در قوانین با بحث عمومی و نه دستور خفا صورت میگرفت. در این مزرعه خبری از تصفیههای خونین و اعدام حیوانات بیگناه نبود، زیرا اسنوبال از خشونت سیستماتیک پرهیز میکرد. باکسر، اسب فداکار، احتمالاً میتوانست بازنشسته شود و مورد احترام قرار گیرد، نه اینکه با بیرحمی به کشتارگاه فرستاده شود.
اما این آرمانشهر نیز بدون مشکل نمیماند. سیستم اسنوبال ممکن بود به دلیل بحثهای بیپایان و کمیتههای کند، در اجرای امور دچار ناکارآمدی شود. علاوه بر این، رویکرد او بر مبنای "انقلاب دائمی" تروتسکی بود؛ یعنی تلاش برای صادرات انقلاب به مزرعههای اطراف. این میتوانست مزرعه را درگیر جنگهای خارجی مداوم کند و از تمرکز بر بهبود داخلی باز بدارد. در نهایت، خطر اصلی این بود که شکاف دانش میان خوکهای باهوش و حیوانات بیسواد (مانند گوسفندها و مرغها) همچنان باقی میماند و حتی در بهترین حالت، خوکها به یک الیگارشی بوروکراتیک تبدیل میشدند، هرچند که در دستان اسنوبال، فساد و سوءاستفاده بسیار آهستهتر و با شرارت کمتری رشد میکرد.
تروتسکی و چالشهای اورول در مواجهه با استالین
اسنوبال دقیقاً بر اساس زندگی لئون تروتسکی، یکی از اصلیترین معماران انقلاب بلشویکی و رقیب اصلی استالین، مدلسازی شده است. اورول از طریق تروتسکی، نشان داد که چطور استالین نه تنها دشمنان سرمایهداری، بلکه ایدهآلیستهای سوسیالیست را هم از بین برد.
تروتسکی یک شخصیت بسیار باهوش، کاریزماتیک و با توانایی بالای نظامی بود (او ارتش سرخ را تأسیس کرد). اما در رقابت با استالین، مرتکب چندین خطای استراتژیک شد:
اولویتبندی ایده بر قدرت: تروتسکی درگیر مناظرات نظری و تلاش برای "انقلاب دائمی" بود، در حالی که استالین بر تصاحب پستهای کلیدی بوروکراتیک و کنترل ماشین حزب تمرکز کرد. تروتسکی فکر میکرد استدلال پیروز میشود، استالین میدانست کنترل پیروز خواهد شد.
بیاعتمادی به نخبگان حزب: تروتسکی نتوانست به اندازهٔ استالین در داخل حزب نفوذ کند و از آنجا که به رهبری جمعی اعتقاد داشت، فرصتها را برای سرکوب رقیب از دست داد.
نقد تاریخی اورول بر استالینیسم
دیدگاه اورول به تروتسکی و استالین، دیدگاهی بود که با تجربهٔ جنگ داخلی اسپانیا تقویت شد:
الف. فاجعهٔ هولودومور (کشتار با گرسنگی)
استالین با اجرای طرح اشتراکیسازی اجباری مزارع، باعث قحطی بزرگ در دههٔ ۱۹۳۰ در اوکراین شد که میلیونها نفر در آن جان باختند. ناپلئون در مزرعه حیوانات نیز برای حفظ ظاهر در برابر انسانها، با اجبار مرغها به تخمگذاری و سپس فروش تخممرغهایشان به قیمت ناچیز (که منجر به مرگ آنها شد)، همین روش را در مقیاس کوچکتر پیاده میکند. این اقدامات نماد بیارزش شدن زندگی فردی در برابر اهداف کلان دولت توتالیتر هستند.
ب. مواجهه با هیتلر و دوران جنگ سرد
در زمان اورول، تروتسکی تبعید شده و در سال ۱۹۴۰ ترور شده بود. اما اورول نشان میداد که چگونه استالین با انعقاد پیمان عدم تعرض با هیتلر (که در رمان به عنوان معاملهٔ ناپلئون با فردریک، صاحب مزرعهٔ پینچفیلد، تصویر میشود) آرمانهای کمونیسم را زیر پا گذاشت. پس از جنگ جهانی دوم، استالین با تبدیل شدن به یکی از دو قدرت بزرگ جهان، زمینهٔ جنگ سرد را فراهم کرد. در این فضا، پروپاگاندای استالینی همهٔ شکستها را به "تروتسکیستهای خائن" یا جاسوسانی مانند گلدشتاین نسبت میداد، در حالی که در واقع، این شکستهای سیاست خارجی و داخلی استالین بودند.
ج. جنگ سرد و رقابت فضایی
اگرچه «مزرعه حیوانات» قبل از اوج جنگ سرد و رقابت فضایی نوشته شد، اما منطق داستان کاملاً منطبق بر آن است. ناپلئون (استالین) هرگز نمیتوانست بدون دشمن فرضی (اسنوبال) و ترساندن حیوانات از بازگشت جونز (سرمایهداری) به حکومت ادامه دهد. رقابت فضایی نیز در واقع شکلی دیگر از پروپاگاندا بود: نمایش اقتدار و پیشرفت فنی در حالی که مردم عادی در شرایط سخت زندگی میکردند. این همان کاری است که ناپلئون با بزرگنمایی تولیدات و ارقام دروغین در مزرعه انجام میداد تا حیوانات را به کار بیشتر ترغیب کند.
اورول از این طریق نشان میدهد که دیکتاتوری استالینی، نه بر مبنای سوسیالیسم، بلکه بر پایهٔ دروغ، ترس و قدرت مطلق بنا شده بود، و اسنوبال نماد شعارهای خالصی است که توسط این سیستم به صورت سیستماتیک نابود شد. شعارهایی که البته هیچوقت به کار گماشته نشد تا تکلیفشان در عمل مشخص شود. در نتیجه رهبران در کشورهای دیگر پس از انقلابهای چپگرایانه، همگی تقریبا راه استالین را در پیش گرفتند.