این روزها، عدهای با غرور، فردوسی را به عنوان سند هویت خود میکوبند و شاهنامهی مشهور او را سندی برای جدایی مطلق ایران از جهان اسلام میدانند. در نگاه این جماعت، فردوسی یک فعال سیاسیِ تمامعیار بود که سی سال رنج کشید تا حتی یک کلمهی بیگانه هم به کار نبرد و نیتش چیزی جز مقابله با «اسلام و عرب» نبود. این روایت، ساده، جذاب و متأسفانه، عاری از واقعیتهای متنی است.
به راستی، چگونه یک اثر مشهور ادبی میتواند به این سادگی، به یک اعلامیهٔ سیاسی تکبعدی تقلیل یابد؟ برای فهمیدن این سوءاستفادهی ابزاری، باید از خود فردوسی و متنی که خلق کرده، کمک بگیریم.
دروغ بزرگ: آغاز شاهنامه، نه با اسطوره، که با ایمان
بزرگترین شوک برای کسانی که شاهنامه را سند «ایران غیردینی» میخواهند، دقیقاً در جایی است که کتاب باز میشود. فردوسی کار مشهور خود را نه با ستایش پادشاهان باستانی، بلکه با یک حمد الهی آغاز میکند. این شروع، در بستر فرهنگی آن زمان، یک واقعیت غیرقابل انکار است: سرایندهی شاهنامه، یک مسلمان بود.
پس از ستایش خداوند، فردوسی به ستایش پیامبر اسلام میپردازد. این نه تنها نشاندهندهٔ تعهد دینی فردوسی است، بلکه ثابت میکند که در جهانبینی او، میراث ایران باستان و پذیرش اسلام، دو مقولهی جدانشدنی بودند.
و اما اوج کنایه به هویتطلبان: تأکید بر تشیع. فردوسی پس از پیامبر، مستقیماً به فضائل علی ابن ابیطالب میپردازد:
«منم بندهٔ اهل بیت نبی / سِتایشگرم خاک پای وصی» «که من شهر علمم، علیّم در است / درست این سخن قول پیغمبر است»
این ابیات صریح، که به شیعه بودن او اشاره دارد، چگونه میتواند در روایت «فردوسیِ ضداسلام» جای بگیرد؟ برای این عده، پاسخ ساده است: این ابیات را یا ندیده میگیرند، یا آنها را اضافات و الحاقات بعدی به متن میدانند. این همان گزینشی عمل کردن در مواجهه با متن است که هدف آن نه درک تاریخ، بلکه ساختن یک قهرمان خیالی است.
دلیل کنایه: فردوسی و ناخالصیهای لغوی
ادعای «سرهنویسی مطلق» توسط فردوسی، یک اغراق شدید است. فردوسی کوشید تا زبان فارسی را از زیر بار سنگین واژگان عربی آن دوران نجات دهد، اما او هرگز یک «طالبان زبان» نبود. او میدانست که زبان یک موجود زنده است و برای بیان مفاهیم پیچیدهٔ روزگار، چارهای جز پذیرش برخی واژگان رایج وجود ندارد.
بر اساس پژوهشهای علمی روی نسخههای معتبر شاهنامه (مانند تصحیح دکتر خالقی مطلق)، در کل ۵۰ هزار بیت، حدود ۵۰۰ تا ۷۰۰ واژهٔ عربی یا معرّب به کار رفته است. اگرچه این تعداد در مقایسه با آثار دیگر همعصران فردوسی بسیار کم است، اما وجود همین چند صد واژه، ادعای «خلوص صفر درصد عربی» را به طور کامل باطل میکند.
مهمتر از عدد، نوع واژههاست:
فردوسی نه تنها واژگان مذهبی، بلکه واژگان اخلاقی و حکمی را که از عربی وارد فارسی شده بودند، به کار میبرد. واژگانی مانند:
علم، عقل، عدل، حکمت، تقدیر، عفو، فضل، قضا، قدر، حشر، دین، ایمان.
چرا فردوسی که میتوانست یک حماسهی کامل بدون این واژگان بنویسد، این ناخالصیهای لغوی را پذیرفت؟ زیرا این واژگان حامل مفاهیمی بودند که هزار سال پس از او همچنان در تار و پود فرهنگ ما باقی ماندهاند. فردوسی نشان داد که برای احیای زبان، نیاز به عقلانیت و انعطافپذیری است، نه تعصب کور. او زبان فارسی را به اندازهی کافی قوی میدانست که بتواند واژگان بیگانه را بپذیرد و آنها را هضم کند.
اهمیت این ناخالصیها
کسانی که امروز به دنبال یک فردوسیِ «ضددین» هستند، در واقع یک فردوسی ساختگی را میپرستند. فردوسیِ واقعی، کسی بود که توانست سه جهان متفاوت را در یک اثر جمع کند: اسطورههای باستانی ایران، زبان زندهی فارسی-دری، و اعتقادات عمیق مذهبی.
هدف نهایی این هویتطلبان، نه ستایش شاهنامه، بلکه استفاده از شهرت آن برای مشروعیت بخشیدن به ایدهی «پاکی قومی و فرهنگی» است. اما شاهنامه، با تقدس آغازین و واژگان ناخالصش، درست در مقابل این دیدگاه افراطی میایستد. فردوسی نه قهرمان ایدئولوژیهای افراطی ماست، نه دشمن ادیان. او یک پدیدهی فرهنگی پرتناقض بود که بخشی از بزرگیاش را مدیون همین چندصد واژهی عربی و تعهد دینی است که برخی امروز با عصبانیت از آنها چشمپوشی میکنند. او به ما میآموزد که نیازی به خلوص مطلق نیست.