مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه می خواست دلم، چرخ جفا پیشه نداد
وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا
غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ
دید و سنجید و پسندید و فرستاد مرا
در دلم ریخته بس بر سر هم، غم سر غم
دل مخوانید، خدا داده غم آباد مرا
زندگی یک نفسم مایه شادی نشده ست
آه، اگر مرگ نخواهد که کند شاد مرا
ترسم از ضعف، پریدن ز قفس نتوانم
گر که صیاد زمانی کند آزاد مرا
یک دل و این همه آشوب و غم و درد، عماد
کاش این مادر ایام نمیزاد مرا