دیر یا زود فرا میرسید. مگر نمیگویند همه چیزهای خوب روزی تمام میشوند؟ مگر دائما چرخه اجتناب ناپذیر را به رختان نمی کشند؟ این که وقتی جرارد اولین بازیاش را برای لیورپول انجام داد استیو مک مانامان بازی میکرد، و وقتی مک مانامان اولین بازیاش را برای لیورپول انجام داد یان راش در خط حمله میدوید، و وقتی راش برای نخستین بار برای لیورپول پا به میدان گذاشت، فیل نیل مدافعی قدیمی بشمار میرفت. همچنین وقتی نیل برای اولین بار راهی میدان شد یان کالاهان ستاره خط میانی بود و کالاهان پیشترها، روزگاری جای بیلی لیدل را گرفته بود و لیدل هم همان بازیکنی بود که کنار باب پیسلی به میدان میرفت.
اینها را میدانستیم٬ ولی طی همه این سالها به او نگاه کردیم. به استیون جرارد. مرد میانی که میتوانست در چند پست بازی کند. مرد میانی که میتوانست از محوطه جریمه خودی تا محوطه جریمه حریف را وقفهناپذیر زیر پا بگذارد... میتوانست هم در گوش راست بازی کند و هم گوش چپ و هم پشت سر مهاجم نوک. میتوانست هم با پا گل بزند و هم با سر. در این اواخر بدل شد به مرد میانی به عقب نشسته جلوی مدافعان... ولی حقیقت این بود وقتی پای مقایسه پیش میآمد جرارد معرکه بشمار نمیرفت. توانایی ارسال پاسهای طلایی از نوع آندره پیرلو، ژاوی و پل اسکولز دو پا را نداشت. هرگز مثل فرانک لمپارد دروازهها را در روندی دائمی فتح نکرد ( ولو آن که همیشه او را بهتر از فرانک قلمداد کردیم). نمیتوانست مثل پاتریک ویرا و روی کین پا به نبردهای تن به تن خشن بگذارد و سربلند بیرون آید. حرکاتش به عنوان یک هافبک هرگز غنای حرکات آندرس اینیستا را نداشتند. جایگیریاش برابر مدافعان با آن چه بوسکتس و ژابی آلونسو انجام دادند حقیر به نظر میرسید.
در تیم ملی انگلیس یکی از ناکامهای بزرگ نسل طلایی بشمار میرفت. نخستین بازیاش برای انگلیس را در یورو 2000 انجام داد که انگلیس طی مسابقات مقدماتی حذف شد. او یکی از گلهای انگلیس طی پیروزی تاریخی 5-1 برابر آلمان در مقدماتی جام جهانی 2002 را زد، ولی آن نبرد به مایکل اوون تعلق داشت و نه او. در جام جهانی 2006 دو گل به ترینیداد توباگو و سوئد زد، ولی ریکاردو ضربه پنالتیاش را در مرحله یک چهارم مهار کرد تا پرتغال راهی مرحله بعد شود. در عصر فابیو کاپلو بازوبند کاپیتانی را بست و روی هاجسون هم او را کاپیتان تیمش خواند. ولی کاپیتانیاش در جام جهانی 2014 مترادف با دو شکست 2-1 برابر ایتالیا و اروگوئه در همان مرحله گروهی بود. انگلیس پس از جام جهانی 1958 هرگز در همان مرحله مقدماتی حذف نشده بود و او در آخرین بازیاش در جام جهانی 2014 برابر کاستاریکا جایش را به فرانک لمپارد داد. استیوی با 114 بازی ملی٬ پیراهن تیم ملی را آویخت که یعنی پس از پیتر شیلتون با 125 بازی و دیوید بکام با 115 بازی سومین رکوردار بشمار میرفت. ولی بدون افتخار، بدون دستاورد...
جایگاه جرارد کنار غولهای آنفیلد هم جدلآور به نظر میرسد. حقیقت این است وقتی پای جام و افتخار پیش میآید جرارد پایینتر از خیلیهایشان قرار می گیرد. گریم سونس که مثل جرارد در خط میانی بازی میکرد طی 359 بازی 55 گل زد، سه بار قهرمان اروپا شد و پنج بار قهرمان لیگ. کنی دالگلیش با پیراهن لیورپول شش بار قهرمان لیگ شد، سه بار قهرمان اروپا، چهار جام اتحادیه و یک جام حذفی. کوین کیگان یک بار قهرمانی اروپا شد، دو بار قهرمانی جام یوفا و سه بار قهرمان لیگ... استیوی هرچند لیگ قهرمانان را فتح کرد، ولی هرگز ـ و این هرگز هم برای طرفداران و هم خود بازیکنان خیلی معنی دارد ـ قهرمان لیگ نشد، و با آن لغزیدنش برابر چلسی در آن نبرد سرنوشت ساز برای فتح قهرمانی لیگ همه آرزوهای لیورپولیها را بر باد داد. تفاوت کلیدیاش با سایر همتایانش در نسل طلاییها این بود که جان تری، ریو فردیناند و فرانک لمپارد چند باری قهرمان لیگ شدند و او نه. آنها بر جام بوسه زدند و او نگاه کرد و نگاه.
ولی حالا که به جرارد نگاه میکنیم بازیکنی را میبینیم که آرزو میکردیم مثل او باشیم. مثل او شانزده سال پیراهن یک باشگاه را بر تن کنیم. وفادار بمانیم و نه بگوییم به خیلی چیزها. همه بیایند و بروند و ما بر جای بمانیم. بیوقفه از هفده هجده سالگی تا سی و چند سالگی. با صورتی کودکانه که آرام آرام چروکها را پذیرفتند. مثل او هم از فاصله دور گل بزنیم و هم با بغل پا از فاصله نزدیک. مثل او پس از زدن گل کودکانه شادی کنیم. مثل او از 9 سالگی – بله 9 سالگی - در یک باشگاه٬ در یک شهر... 10 گل در داربی شهر لیورپول. 9 گل برابر منچستر یونایتد. گلهای تاریخی برابر المپیاکوس، برابر میلان در فینال لیگ قهرمانان. در فینال جام حذفی مقابل وستهام... و همهی اینها با خونسردی٬ بدون به رخ کشیدن و نمایش اغراق شده٬ و با تحمل دیدارهای ملالآور و طرفداران زیاده خواه. با حفظ نوعی کودکی تمام نشدنی. با حفظ غریزه بازی بیچشمداشت. با به دوش کشیدن انتظارات طرفدارانی که از او میخواستند تیمشان را به کرانه قهرمانی برساند و او جانکند و همان جانکندن توام با شکیباییاش بازتابنده خود زندگی بود تا قهرمانی.
صدر