1. The Wailing (شیون)
اتفاقی در روستای کوچکی در کرهی جنوبی در حال وقوع است. مردم بیمار هستند. چشمهایشان همچون خون قرمز میشود. پوستهایشان همچون سوختگی ملتهب و تاولزده است. قتلها افزایش پیدا کردهاند. هویت قاتلان مشخص است: یکی از اعضای خانوادهها. اما هویت چیزی یا کسی که آدمها را مجبور به انجام چنین اعمال شنیعی میکند، نه. وقوع اتفاقات عجیب و غریب در این روستا به یک روتین عادی تبدیل شده است. اگر تمام اینها کافی نبود، باید بگویم این روستا از مشکل زامبیهای سرگردان و حضور ارواح خبیث و جنگرفتگی هم رنج میبرد. میگویند یک جادوگر ژاپنی هم بالای تپه زندگی میکند و همهچیز تقصیر سحر و جادوهای اوست. وظیفهی حل تمام این مشکلات برعهدهی افسر پلیس سادهای است که خانوادهاش هم دچار این اتفاقات عجیب شده است و باید در جریان هیاهویی که مغز همه را قفل کرده است به دنبال جواب بگردد. ساختهی ۱۵۶ دقیقهای حماسی نا هونگ جین، داستان کاراگاهی/ماوراطبیعه درجهیکی است. از پیچیدگی و عمق قصه و معمای مرکزی گرفته تا بحثهای زیرمتنیاش دربارهی بیگانههراسی و فیلمبرداری زیبایش. این از آن فیلمهایی است که نباید در هنگام تمایشایش دنبال سر درآوردن از ماجرا باشید، بلکه باید اجازه بدهید همچون قهرمان بیچارهی قصه در عمق سرگردمی و گیجی جاری در فیلم غرق شوید. زومجی در نقد فیلم مینویسد: «"شیون" شاید به خاطر زمان طولانیاش کسلآور یا به خاطر روایتِ نه چندان نامفهوماش، گیچکننده به نظر برسد، اما اینطور نیست و طرفداران داستانهای کاراگاهی تیر و تاریک نباید آن را به هیچوجه از دست بدهند. "شیون" یکی از آن فیلمهای جنایی/ماوراطبیعهای است که اعصابتان را به لرزه میاندازد و نفستان را بند میآورد. فیلم بعد از تمام شدن تازه برای تماشاگران شروع میشود و آنها را مجبور به فکر کردن به مفاهیم و معمای مرکزیاش میکند».
2. The Conjuring 2 (احضار 2)
جیمز وان شاید برای مدتی وارد دنیای ماشینبازهای «سریع و خشمگین» شده بود و با کوباندن ماشینهای گرانقیمت به یکدیگر سرش را گرم میکرد، اما این فیلمساز خیلی زود فهمید که این کار نمیتواند جایگزین حرفهای اصلیاش شود: ترساندن مردم تا سر حد مرگ. بنابراین بعد از کمی این پا و آن پا کردن به فرانچایز «احضار» برگشت و برای قسمت دوم اِد و لورین وارن ( با بازی پاتریک ویلسون و ورا فارمیگا) را برای کاراگاهبازی به یک خانهی جنزدهی دیگر در انگلیس فرستاد و یک راهبهی شیطانی هم به جانشان انداخت. در زمانی که پیدا کردن دنبالههای خوب نادر است، وان با «احضار ۲» ما را به ضیافت هیجان و ترسی دعوت کرد که با سکانسهای جان به مرگکنندهاش و حرکات سیال دوربینش تزیین شده بود. «احضار ۲» نه تنها بزرگتر از قسمت اول است، بلکه شامل صحنههای ترسناک بسیار مهندسیشدهتر و میخکوبکنندهتری میشود. منتقد زومجی در نقد این فیلم میآورد: «ساختن فیلم خوبی در چارچوب ژانر و رعایت تکتک عناصر تعریفشدهی داستانگویی ساده نیست. "احضار ۲"یک فیلم ژانرِ بینظیر است. یک بلاکباستر ترسناک که تقریبا میتوان با جرات گفت چنین چیزی این روزها در هالیوود وجود خارجی ندارد و البته درست مثل همهی بلاکباسترهای درجهیک، به چیزی بیشتر از یک سواری سرگرمکنندهی هوشمند و لذتبخش تبدیل نمیشود. آیا این دستاورد کمی است؟ معلومه که نه!».
3. Don’t Breathe (نفس نکش)
اولین فیلم فد آلوارز بازسازی خونآلود «مردهی شرور» (Evil Dead) سم ریمی بود که اگرچه تمام ویژگیهای فیلم اصلی را حذف کرده بود و از این جهت فیلم بدی بود، اما همزمان نشان میداد که نباید از این کارگردان قطع امید کرد و او برای اثبات خودش به متریال بهتری برای کار کردن نیاز دارد. «نفس نکش» ثابت کرد که ایمانمان به آلواز چندان اشتباه هم نبوده است. حالا برخلاف فیلم اولش بدون اینکه ما مدام به یاد فیلم بهتر دیگری بیافتیم، آلواز میتوانست به راحتی از مهارتهایش در تعلیقآفرینی و به تصویر کشیدن جدال کاراکترهایش با مرگ استفاده کند. نتیجه فیلمی است که شاید به پایانبندی غیرمنطقی و از لحاظ داستانی ناامیدکنندهای میرسد، اما قبل از آن، دست از غافلگیر کردن و حبس کردن نفس تماشاگرانش نمیکشد. داستان دربارهی سه دزد خردهپا است که برای دستبرد زدن به گاوصندوق پیرمرد نابینای تنهایی در حومهی دیترویت به خانه او وارد میشوند و متوجه میشوند که مرد نابینا دیوانهتر و خطرناکتر از این حرفهاست که اجازه بدهد چهارتا بچه سوسول داراییاش را بدزدند. زومجی در بررسی این فیلم میآورد: «در ابتدا اگرچه به نظر میرسد دزدانمان میتوانند پیرمرد را از پشتسر مورد حمله قرار دهند، اما آنها مثل هر دزد خردهپایی که تاکنون به قتل هم فکر نکردهاند، برای مبارزه با پیرمرد تلاش نمیکنند و سعی میکنند راهی برای فرار پیدا کنند، اما بعد از اینکه پیرمرد نشان میدهد که ابایی در کشتن مهاجمان خانهاش ندارد، یخ آنها هم آرامآرام برای دفاع از خودشان باز میشود. اما در این حالت هم هنوز با یک کهنهسرباز طرفیم که قدرت و مهارت بیشتری نسبت به دوتا جوان بیست و چند سالهی نحیف برای مبارزهی تن به تن دارد».
4. Train to Busan (قطار بوسان)
یکی از مفرحترین و هیجانانگیزترین بلاکباسترهای ترسناک ۲۰۱۶، محصولی از کرهی جنوبی بود. «قطار بوسان» که ما را باز دوباره به درون یک آخرالزمان زامبیزدهی دیگر میاندازد، شاید روی کاغذ تکراری و خستهکننده به نظر برسد، اما یئون سانگ-هو در مقام کارگردان موفق شده فیلمی بسازد که یک لحظه دست از دویدن و تحت تاثیر قرار دادن تماشاگرش نمیکشد. داستان دربارهی پدری است که میخواهد با قطار دخترش را برای دیدن مادرش از سئول به بوسان ببرد و درست در این حین، زامبیها تصمیم میگیرند حمله کنند. حالا قهرمانان داستان که به مرور به تعدادشان هم افزوده میشوند در فضای بستهی قطار و شرایط هولناکی که قصد جانشان را کرده، باید انسان باقی بمانند و کمکم این لوکیشن و داستان به فرصتی تبدیل میشود که پدر باید پدر بودنش را به دخترک ثابت کند. «قطار بوسان» در ستایش پدر بودن است و این یعنی باید انتظار داشته باشید که صورتتان را در حال تماشای رابطهی این پدر و دختر خیس پیدا کنید. زومجی در نقد این فیلم مینویسد: «"قطار بوسان" فیلم فاجعهای استانداردی است. بهطوری که میتوان مسیرش را از قبل پیشبینی کرد. جادوی فیلم اما در جزییات و هوشی است که صرف بازآفرینی کلیشهها شده است. در نتیجه حتی قابلپیشبینیترین اتفاقات فیلم هم تکاندهنده و تاثیرگذار میشوند. "قطار بوسان" یک فیلم زامبیمحور واقعی دیگر به فهرست فیلمهای این ژانر اضافه میکند و کاری میکند تا خدا را شکر کنید که فقط در حال تماشای فیلم هستید و خودتان در آن قطار کذایی گرفتار نشدهاید. "قطار بوسان" کمک میکند تا فیلمهای آخرالزمانی زامبیمحور کمی از وحشت گذشتهشان را پس بگیرند و باری دیگر ثابت میکند که چرا ما زامبی سینمای کره هستیم!».
5. Ten Cloverfield Lane (شماره ۱۰ جادهی کلاورفیلد)
دمین شزل سال بهیادماندنیای داشت. او علاوهبر نوشتن و کارگردانی موزیکال اسکاری «لا لا لند»، در نگارش فیلمنامهی «شماره ۱۰ جادهی کلاورفیلد» هم همکاری کرد. فیلمی که دنبالهی معنوی ساختهی جی. جی. آبراهامز و مت ریوز که سال ۲۰۰۸ اکران شد محسوب میشود. اینکه این دو فیلم از لحاظ اسطورهشناسی چگونه به هم مرتبط هستند را هنوز طرفداران به نتیجهی قاطعی دربارهی آن نرسیدهاند، اما «جادهی کلاورفیلد» شاید از لحاظ فرمی کاملا متفاوت باشد و فضای فاجعهای قسمت اول را برای تبدیل شدن به یک تریلر هیچکاکی فراموش کرده باشد، اما از لحاظ مضمون و موفقیت در ترساندن و بازی کردن با روان تماشاگران خیلی به قبلی شبیه است. داستان به دختری به اسم میشل با بازی مری الیزابت وینستد میپردازد که بعد از تصادف اتوموبیل، خودش را در پناهگاه زیرزمینی مرد میانسالی با بازی دیوانهوار جان گودمن پیدا میکند. گودمن به میشل میگوید که دنیای بیرون توسط جنگ اتمی نابود شده و مسموم است و آنها باید تا اطلاع بعدی این پایین بمانند. در ادامه دختر متوجه میشود که وحشت اصلی در پناهگاه و در کنار اوست. زومجی در نقد این فیلم میآورد: «"جادهی کلاورفیلد" ترکیب بینظیری از سرگرمکنندگی، شخصیت و زیرکی است. فیلم هرگز شعور بیننده را دستکم نمیگیرد، به شخصیتهایش اهمیت میدهد و همیشه یک قدم جلوتر از بیننده حرکت میکند. از یک طرف با یک داستان شخصی تاملبرانگیز در قالب میشل طرفیم و از طرفی دیگر فیلم بیننده را بیوقفه در شک و تردید و حدس و گمان نگه میدارد و هیجان را بهطرز ظریفانهای به سوی فینالی انفجاری زمینهچینی میکند».
6. The Eyes of My Mother (چشمان مادرم)
اگر یک فیلم وجود داشته که بتواند از نظر مریضبودن با «شیطان نئونی» رقابت کند، «چشمان مادرم» است. اولین اثر سیاه و سفید نیکولاس پِس به خاطر استایل بصری خیرهکننده و داستان و شخصیتهای تنها و منزویاش که در دسته فیلمهای ترسناک هنری قرار میگیرد، مورد استقبال شدید منتقدان قرار گرفته است. فیلم در یک خانهی روستایی جریان دارد و دربارهی مادری است که قبلا در کشور پرتغال جراح بوده است و حالا با آموزش این حرفه به دخترش فرانچسکا قصد دارد او را با آناتومی بدن آشنا و در مقابل مرگ و خون مقاوم کند. بعد از اتفاق بدی که برای خانوادهی فرانچسکا میافتد، دختر جوان با آسیبهای روانی شدیدی روبهرو میشود و این به بیدار شدن کنجکاویهای منحصربهفردی در وجودش میانجامد. سالها میگذرد و فرانچسکا توانایی برقراری هیچگونه ارتباط احساسی با هیچکسی را ندارد. اما این جلوی او در جستجو در دنیا را نمیگیرد. فرانچسکا با استفاده از علاقهاش به آناتومی بدن و تیغ حراجی دست به کار میشود تا عطشاش را سیراب کند. خلاصه هیچ فیلمی را در سال ۲۰۱۶ نمیتوانید پیدا کنید که بهطور ماهرانه و مؤثری تا این حد افسارگسیخته و تاریک باشد.
7. The Neon Demon (شیطان نئونی)
وقتی خبر رسید نیکولاس ویندینگ رفن، کارگردان «رانندگی» (Drive) قرار است فیلم ترسناک بسازد، اولین چیزی که به ذهنمان رسید این بود که چه بهتر از این! جنون این کارگردان جان میدهد برای ژانر وحشت. و «شیطان نئونی» همان چیزی است که از این کارگردان دانمارکی دیوانه انتظار دارید. فیلم در فضای بیرحم و پرزرقوبرق مُدلینگ و فشن لس آنجلس جریان دارد و تلاشهای دختر تازهکار و سادهلوحی با بازی ال فانینگ را دنبال میکند که سعی میکند پیچیدگیها و قوانین دنیای جدیدش را کشف کند و یاد بگیرد و زنده بماند. «شیطان نئونی» با نظر ضد و نقیض منتقدان مواجه شد. البته غیر از این هم انتظار نمیرفت. همانطور که گفتم ترکیب جنون رفن با عناصر وحشت به چیزی ختم شده بود که با مذاق هرکسی خوش نمیآمد، اما آنهایی که فیلم را درک کردند، «شیطان نئونی» هم ستون فقراتشان را لرزاند. زومجی در نقدش از این فیلم میآورد: « نیکولاس ویندینگ رفن برای فیلم جدیدش سراغ داستان آشنا (حسادت تا سر حد مرگ) و مضمون آشناتری (مرگ معصومیت) رفته است، اما کارگردانی خارقالعادهی او که بهطرز شگفتانگیزی بین مینیمالیست و مکسیمالیست در نوسان است، قدرتی تازه به آنها داده است. رفن در «شیطان نئونی» بهترین استفاده را از فرم فیلمسازی منحصربهفردش کرده و عصارهی آن را برای بیرون ریختن وحشتهای درونی ما کشیده است. «شیطان نئونی» زیبا اما هولناک، آرام اما پراغتشاش و آشنا اما غافلگیرکننده است. اینجا با نابترین پرسونای هنری رفن سروکار داریم و این یعنی چه شکوه و چه وحشت در بالاترین درجهاش قرار دارد».
8. The Invitation (دعوت)
چند سالی است که یک کلیشهی جدید در حوزهی فیلمهای مستقل راه افتاده است؛ فیلمهایی که روایت خیلی سرراست و حوصلهسربری دارند و ناگهان در پردهی سوم تماشاگران را با یک سورپرایز دیوانهوار روبهرو میکنند و انتظار دارند که مورد استقبال هم قرار بگیرند. «دعوت» فیلمی است که به راحتی میتوانست به یکی از این فیلمها تبدیل شود. اما خوشبختانه تمام اشتباهات اینجور فیلمها را تکرار نمیکند تا به اثری تبدیل شود که از ابتدا تا پایان دارای یکجور اتمسفر آزاردهنده و ناشناخته است؛ تماشای این فیلم مثل شنیدن صدای نفس کشیدن چیزی در پشت گردنتان است که وقتی برمیگردید با فضای خالی روبهرو میشوید. نکتهی جالب ماجرا هم این است که تقریبا تمام فیلم شامل گفتگو و بحث دوستانهی عدهای دور میز شام است. این از آن دعوتهایی است که نباید قبول کنید، اما اگر قبول کردید نگویید که بهتان هشدار ندادم! منتقد زومجی دربارهی این فیلم مینویسد: «"دعوت" از آن تریلرهای آرامسوزی است که تا نتیجهگیری انفجاری پایانیاش سلانه سلانه جلو میرود. اما این فاصله را با کاراکترهای عمیق، شرایط عصبیکننده، مسیر کنجکاویبرانگیز و صد البته پارانویا و بدگمانی آزاردهندهای پر کرده که ما را در تعلیق مطلق نگه میدارد و کاری میکند تا حتی بعد از اتمام فیلم هم نتوانیم این احساسات سیاه را از ذهنمان بیرون کنیم».
9.Hush (هیس)
مایک فلاناگان شاید سال ۲۰۱۶ را با «اویجی: منشا شر» (Ouija: Origin of Evil)، با موفقیت به پایان نرساند، اما حداقل سال را با یکی از بهترینهای ۲۰۱۶ آغاز کرد. تریلر اسلشر «هیس»، فیلم جمعوجوری بود که بر روی نتفلیکس منتشر شد، اما آنقدر در اوج پایبند ماندن به کلیشهها و عناصر شناختهشدهی ژانر، فیلم مؤثر و درگیرکنندهای بود که ستایش منتقدان را به همراه آورد. فیلم دربارهی زن کر و لالی به اسم مدی است که شبانه در خانهاش مورد حملهی یک مهاجم روانی قرار میگیرد. مهاجم به محض اینکه متوجه میشود قربانی جدیدش نمیتواند صدایش را بشنود و فریاد بکشد، تصمیم میگیرد تا در کشتن این یکی حوصله به خرج بدهد و با او بازی کند. زومجی در نقد این فیلم میآورد: «"هیس" فیلم بسیار ساکت و کمحرفی است. یعنی برخلاف انتظارتان قاتل از آن کسانی نیست که با وراجی کردن روی اعصابِ قربانیاش برود و قربانی هم نمیتواند حرف بزند. از همین رو تمرکز اصلی فیلمساز این بوده تا تماشاگر را از طریق حقهها و ضد-حقههای پرتعدادِ شکارچی و قربانی درگیر فیلمش نگه دارد و او این کار را با رها کردنِ کاراکترهایش برای کنار آمدن با وضعیتشان انجام میدهد. بهطوری که مثلا ۴۰ دقیقهی اواسط فیلم کلا به تلاش مدی برای پرت کردن حواس قاتل و فرار خلاصه میشود که شامل هیچ دیالوگی نمیشود. اما فیلمسازمان که فوت و فن ژانر را مثل کف دستش بلد است، در این مدت با غافلگیریهای متعددی قهرمانش را آنقدر در منگنه قرار میدهد که در پایانبندی فیلم در حالی که قلبتان به دهانتان آمده، داد و فریادتان از شدت هیجان و تنش بلند میشود».
10. The Witch (جادوگر)
ابزار و تمرکز اصلی «جادوگر» برای دلهرهآوری هیولاهای زشت و اکشنهای تند و سریع نیست، بلکه فیلم با اتمسفرسازی خفهکننده و قرار دادن باطمانینهی تماشاگرانش در شرایط کاراکترهاست که استرس را در زیر پوستتان به جنبش میاندازد. «جادوگر» ما را با وحشت واقعگرایانهای روبهرو میکند که قابللمس و باورکردنی است. چون هر لحظه امکان سقوط در چنین کابوسی برای همهی ما وجود دارد. این رئالبودن به خاطر این است که فیلم اهمیت فوقالعادهای به شخصیتها، احساسات و شیاطین درونشان میدهد که در این ژانر اتفاق کمیابی است. شاید به خاطر همین است که تدوینگر فیلم در یکی از مصاحبههایش گفته بود که با این فیلم به عنوان یک درام خانوادگی رفتار کرده بود.
وقتی «جادوگر» عرضه شد، منتقدان آن را به عنوان «بابادوک» و «او تعقیب میکند» سال ۲۰۱۶ توصیف کردند. «جادوگر» همان چیزی بود که طرفداران از ژانر وحشت طلب میکردند: یک اثر روانشناختی خوشساخت و هنری که از ثانیهی اول تا آن پایانبندی دیوانهوار موفق به خلق اتمسفر خفقانآوری میشود که از کمتر فیلمی میبینیم. هر سال یک فیلم ترسناک وجود دارد که فقط فیلم ترسناک فوقالعادهای نیست، بلکه کلا «فیلم» فوقالعادهای است و جایزهی این دستاورد در سال ۲۰۱۶ به ساختهی رابرت اگرز میرسد. دقیقا به خاطر همین بود که طرفداران انتظار نامزدی آن در رشتهی بهترین فیلم اسکار ۲۰۱۷ را میکشیدند. فیلم در نیو انگلند قرن هفدم جریان دارد و به خانوادهای میپردازد که به دلیل تفاوت مذهبشان از محل زندگیشان طرد شده و مجبور به زندگی در کلبهای در نزدیکی یک جنگل بسیار مورمورکننده میشوند. در همین حین خانواده مورد حملهی «چیزی» قرار میگیرد. چیزی که معلوم نیست ناشی از فروپاشی روانی اعضای خانواده است یا موجودی فراطبیعی. اما زیاد مهم نیست. چون یکی از جذابیتهای «جادوگر» تلاش برای پیدا کردن منبع این اتفاقات است و فیلم به مرور نه تنها خودش را لو نمیدهد، بلکه اگرز بهطرز ماهرانهای با ترکیب سورئال و واقعیت، فضای ذهنی پیچیدهی کاراکترها را بازسازی میکند.