مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل ششم؛رفتیم تا سر فرعون را بشکافیم؛بخش اول
تمام اطباء از معالجه فرعون ناامید شده بودند، و فقط یک وسیلۀ معالجه باقی ماند و آن این که سرش را بشکافند و ببیند آیا
مغز او عیب دارد یا نه؟
این کار در هر حال مفید بود چون اگر مغز او عیبی داشت، عیب مغز را بر طرف می کردند و در صـورتی کـه عیبـی نداشـت
بخارهای مسموم کننده درون جمجمه خارج میشد و سر فرعون سبک میگردید.
در روزی که قرار بود (پاتور) به کاخ فرعون برود و سرش را بشکافد صبح زود به دارالحیات آمد و مرا فراخواند و یـک جعبـه
سیاه بدست من داد و گفت ابزار جراحی من که در آتش گذاشته شده یا جوشیده شده است در این جعبه میباشد و من میـل
دارم که امروز قبل از این که بکاخ سلطن تی بروم، در این جا سر دو نفر را بگشایم تا این که دست هایم تمرین کند و میخواهم
که تو ابزار جراحی را بمن بدهی.
فهمیدم مساعدتی که میخواهد بمن بکند همین است زیرا وقتی یک شاگرد از طرف طبیب سلطنتی، انتخاب شـد کـه ابـزار
جراحی او را بوی بدهد مثل این است که شاگرد مقرب او میباشد و لیاقت دارد که پیشکار طبی او بشود.
بعد (پاتور) از جلو و من از عقب او وارد قسمتی شدیم که بیماران غیرقابل علاج و مفلوجین و کسانی را کـه از سـر مجـروح
بودند، در آنجا میخوابانیدند.
(پاتور) بعد از ورود بĤنجا سر عدهای را معاینه کرد و دو نفر را برای شکافتن جمجمه انتخاب نمود.
یکی یک پیرمرد غیرقابل علاج که مرگ برای وی سعادت بود و دیگری یک غلام سیاه قوی هیکل که بر اثر این که با سـنگ
ضربتی بر سرش زده بودند، نه میتوانست حرف بزند و نه اعضای بدن را تکان بدهد.
هر دوی آنها را به تالار عمل بردند و بیدرنگ عصاره تریاک را وارد عروق آنها کردند تا این که درد را احساس ننمایند.
من بچابکی سر هر دوی آنها را تراشیدم و بعد روی سرشان محلول شنجرف و کفک مالیدم زیرا در کتاب نوشته شده که قبل
از هر عمل جراحی باید موضع عمل را بوسیلۀ این داروها تطهیر کرد.
(پاتور) کارد خود را بدست گرفت و پوست سر را برید و پوست را از دو طرف دو تا کرد.
در این موقع از دو لب پوست سر خون فرو میریخت ولی (پاتور) توجهی بخون نداشت.
بعد (پاتور) آلت شکافتن استخوان جمجمه را بدست گرفت و در سر فرو کرد و همینکه نوک آلت قدری فرو رفت آنرا بگردش
در آورد بطوری که یک قطعه استخوان مدور از سر جدا شد و مغز نمایان گردید.
(پاتور) نظری بمغز انداخت و گفت من در مغز این مرد هیچ عیب نمی بینم و استخوان را در جای آن نهاد و دو پوست را که تـا
کرده بود بهم وصل نمود و سر را بست. ولی هنگامی که او مشغول بستن سر بود رنگ بیمار چون بنفشه شد و جان سپرد.
وقتی لاشه آن مرد را بیرون بردند چون رئیس دارالحیات و عده ای از محصلین حضور داشتن (پاتور) خطاب به محلصین گفت
یکی از شما که از دیگران جوانتر است برود و برای من یک پیاله آشامیدنی بیاورد زیرا دست من قدری میلرزد.
یکی از محصلین رفت و یک پیاله آشام یدنی برای او آورد و وی نوشید و رعشه دستش متوقف شد و آنوقت امر کرد که غـلام
را برای عمل جراحی ببندند و آهسته افزود وسایل قالبگیری استخوان سر را آماده کنید.
یکمرتبۀ دیگر من ادوات جراحی را بوی تقدیم کردم و وی بدواً پوست سر را شکافت ولی اینمرتبه بدستور او، دو نفر، یکی در
طرف راست و دیگری در طرف چپ جلوی خون ریزی را میگرفتند زیرا (پاتور) نمیخواسـت کـه خـود بـاین کارهـای جزئـی
رسیدگی کند تا این که از کار اصلی باز نماند.
در دارالحیات مردی بیسواد وجود داشت که وقتی بر بالین مریض حاضر میشد خونریزی زخم بیمار بند می آمد ولی (پاتور) در
آنموقع نخواست که از آنمرد استفاده کند بلکه او را ذخیره نمود که هنگام شکافتن سر فرعون، از وی استفاده نماید.
بعد از این که پوست شکافته شد (پاتور) استخوان سر غلام را بمن و دیگران نشان داد و ما دیدیم که قسمتی از استخوان بـر
اثر ضربت سنگ فرو رفتگی پیدا کرده است.
آنگاه با کارد مخصوص و اره آن قسمت از استخوان و اطراف آنرا طوری از جمجمه جدا کرد که یک قطعه استخوان بقدر یـک
کف دست باستثنای انگشتها از سر جدا شد و (پاتور) مغز سیاهپوست را که سفید بود و تکان میخورد بهمه نشان داد.
ما دیدیم که مقداری خون روی مغز ف رو ریخته و آنجا بسته شده است (پاتور) گفت علت اینکه این مرد نمیتواند حرف بزند و
اعضای بدن خود را تکان بدهد وجود این خون بسته شده، روی مغز او میباشد.
سپس با دقت خون بسته شده را قطعه قطعه از روی مغز برداشت و نیز یک قطعه استخوان کوچک را که روی مغز افتاده بـود
دور کرد.
در حالی که وی مشغول این کارها بود دیگران با شتاب از روی استخوانی که از سر جدا شده بود قالـب گیـری کردنـد بـدین
ترتیب که با چکش چوبی روی استخوان زدند که فرو رفتگی آن صاف شود و بعد قالب آنرا گرفتند و درون قالب نقره گداخته
ریختند و نقره را در آب جوشیده سر د کردند و به (پاتور) دادند و (پاتور) آن قطعه نقره را که باندازه و شکل استخوان سر بود
روی آن سوراخ بزرگ نهاد، و بوسیله گیره های کوچک نقره باطراف وصل کرد و پوست سر را روی نقره کشید و دوخت و زخم
را بست و گفت اینک این مرد را هوشیار کنید ولی وی نباید تا سه روز حرکت نماید.
مرد را بیدار کردند و وی که قبل از شکافتن سر، نمی توانست حرف بزند و دست و پای خود را تکان بدهد هم حرف زد و هـم
دست و پای خود را تکان داد و (پاتور) بوی گفت که تا سه روز نباید سر را به حرکت در آورد.
وقتی غلام را بردند که در اطاق دیگر بخوابانند (پاتور) بما گفت اگر این مرد تا سه روز دیگـر نمیـرد معالجـه خواهـد شـد و
میتواند از دارالحیات خارج شود و برود و از کسی که سرش را شکسته انتقام بگیرد، سپس محصلین را مرخص نمـود و بمـن
گفت اینکه موقعی است که شما ابزار مرا در آتش بگذارید و بجوشانید تا اینکه نزد فرعون برویم و شما هم بـا مـن خواهیـد
آمد.
من با سرعت ابزار جراحی (پاتور) را شستم و در آتش نهادم و جوشانیدم و از دارالحیات خارج شدیم و در حالی که من جعبه
جراحی او را حمل میکردم در تخت روان سلطنتی که مقابل دارالحیات انتظار ما را میکشید نشـستیم و باتفـاق مـردی کـه
حضور او سبب متوقف شدن جریان خون میشد راه کاخ سلطنتی را پیش گرفتیم.
غلامها تختروان را طوری میبردند که تکان نمیخورد و من در خود احساس مباهات میکردم زیرا میدانـستم عنقریـب وارد
کاخ سلطنتی خواهم گردید و فرعون را از نزدیک خواهیم دید.
بعد از این که قدری با تخت روان حرکت کر دیم بکنار رود نیل رسیدیم و وارد زورق سلطنتی شدیم و راه (خانه طـلا) یعنـی
کاخ سلطنتی را پیش گرفتیم.
وقتی ما بĤنجا نزدیک شدیم آنقدر قایق ها و زورقهای گرانبها که با چوبهای قیمتی ساخته شده بود و قایق هـا و زورقهـای
دیگر دیده میشد که آب نیل بنظر نمیرسید.
مردم دهان بدهان میگفتند که سرشکاف سلطنتی آمد، و همه دست ها را بعلامت سوگواری بلند میکردند و مـیگریـستند
زیرا میدانستند که هنوز اتفاق نیفتاده بعد از این که سر فرعون را شکافتند وی زنده بماند.
بزرگان و رجال درباری مقابل ما دو دست را روی زانوها میگذاشتند و سر را خم میکردند زیرا میدانستند ما کـسانی هـستیم
که حامل مرگ میباشیم.
ما را بطرف خوابگاه فرعون هدایت نمودند و من دیدم که فرعون روی تخت خـوابی دراز کـشیده کـه مخمـل زریـن دارد و
پایههای تخت، مجسمه خدایان میباشد.
در آن موقع فرعون هیچیک از علائم سلطنتی را نداشت و صورتش متورم گردیده، اندامش عریان بنظر میرسید و سر را بـه
یک طرف برگردانیده، از گوشه دهانش آب فرو میریخت.
من وقتی فرعون را با آن وضع دیدم متوجه شدم که قدرت این جهان بقدری ناپایدار است کـه فرعـون در بـستر بیمـاری و
مرگ، با فقیرترین اشخاص که در دارالحیات تحت معالجه قرار میگرفتند و میمردند، فرق نداشت.
ولی تزئینات اطاق با شکوه بود و روی دیوار عکس ارابه های سلطنتی دیده میشد و فرعون در آن ارابه ها بطرف شـیرها تیـر
میانداخت.
با تشکر
مصطفی سلگی