یکی از خبرها میخواندم که «از سنگ قبرهای سده هشتم و نهم هجری قمری در گورستان تاریخی روستای بنادک سادات یزد به عنوان لاشه سنگ دیوارسازی استفاده شد که همه از بین رفتند.» انگار این جور داستانها تمامی ندارد. یاد سفری به سیستان و بلوچستان افتادم؛ منطقهای از کشور که ظرفیت گردشگریاش بسیار غنی است اما بیمهریها امروز به یکی از فقیرترین نقاط کشور تبدیلش کرده است. «شهر سوخته» فقط یک مورد آن است. فقط کافی است وارد صفحه ویکی پدیای استان سیستان و بلوچستان شوید تا از دیدن آثار تاریخی سرتان سوت بکشد. اما آنچه میخواهم بگویم از خاموش ماندن ظرفیت سیستان و بلوچستان نیست، بلکه از بیمهریهایمان به آثار و بناهای تاریخی است.
سکه ساسانی میخواهی؟ 20 هزار تومان
در یکی از اماکن تاریخی رها شده به چاهی برمیخوریم. میگوید این حفاری غیرمجاز است. توضیح میدهد: «به هرحال نرخ بیکاری بالا رفته است و در مناطقی، بعضی افراد بومی کلنگ بر دوششان میگذارند، به محوطههای باستانی میروند و با این هدف که چیزی نصیبشان شود شروع به کندن میکنند. البته این دیگر شانس آنهاست. ممکن است سکه و طلا گیرشان بیاید و یا اینکه اصلا دست خالی برگردند و فقط آن قسمت را خراب کند.»
از او میپرسم اگر سکه و طلا پیدا شود به چه دردشان میخورد؟ میگوید: بازار عتیقه فروشی کم نیست! میگوید یک سایت خارجی را میشناسد که برای فروش این اجناس در اروپا قیمت گذاشته شده است. اما در تهران قیمت اینها شاید یک پنجم قیمت در اروپا باشد. یک سکه ممکن است در اروپا 200 دلار فروخته شود اما در ایران 40 دلار قیمت داشته باشد. از تعجب میگویم یعنی حدودا 160 هزار تومان که میگوید تعجب ندارد! همین الان سکه ساسانی با 20 هزار تومان میخواهی؟!
ادامه میدهد: سالها پیش این سکهها را به قیمت نقره میفروختند. آن موقعها، فروشندهها متخصص نبودند اما الان فهمیدهتر شدهاند. حالا مثلا اینها را به یک سری افراد خاص و با قیمت دوبله و سوبله نقره میفروشند!
به منوچهری تهران سر بزن تا باور کنی
می پرسم فروشندهها متوجه هستند که این سکهها آثار باستانی است؟ میگوید: حدود 10 سال پیش به چشم خودم دیدم که این سکهها را ذوب میکردند و با آن انگشتر درست میکردند. الان باز بهتر میفهمند. ذوب نمیکنند و در عوض گران میفروشند. سری به منوچهری تهران بزن تا باور کنی! جمعهها هم برو اطراف اداره پست میدان توپخانه؛ آنجا جمعه بازار سکه است؛ فرقی ندارد هم باستانی میفروشند هم جدید. پارکینگ پروانه هم اگر بروی شاید گیرت بیاید.
اسکلت باستانی داخل گونی و کیس کامپیوتر
خنده ندارد، اما لبخند میزنم و میپرسم حالا شما میراث فرهنگیکارها دیگر کجا میتوانید ضرر وارد کنید؟ ظاهرا سوال سختی نبود. جوابش یک کلمه است؛ «موزهها.» بعضی استخوانهایی که کشف میشوند در بدترین شرایط ممکن نگه داری میشوند. آنها را در هر چیزی که گیرشان بیاید میریزند. فرقی نمیکند کیسه گونی باشد یا جعبه کامپیوتر. ادامه میدهد: من در موزه کار نکردم اما با امین اموال یکی از موزهها رفیق بودم. تمام اجناس موزه در دست امین اموال موزه است. حتی رئیس موزه بدون اجازه او نمیتواند به یک اثر دست بزند. قدمت یکی از شیکترین آثار باستانی ایران به بیش از پنج هزار سال میرسد و در میانه راه زابل - زاهدان است. تقریبا کسی نیست که نام «شهر سوخته» را نشنیده باشد. شهر سوخته در میراث جهانی یونسکو ثبت شده است و به همین خاطر در میان آثار باستانی سیستان و بلوچستان از آنهایی است که به خوبی از آن حفاظت و حراست میشود. 280 هکتار وسعت دارد. بازدید از آن چندین ساعت طول میکشد. در میان مسیر بازدید، هنوز تکههای سفال بر روی بسیاری از تپهها دیده میشود. لیدر میراث فرهنگی میگوید: این تکههای سفال به این معنی است که هنوز زیر بسیاری از این تپه ها اماکنی تاریخی است که مدفون مانده و کشف نشده اند. وقتی از او میپرسم چرا؟ سکوت میکند. بعد از چند لحظه که میخواهد بگوید بودجه، نیروی کم و قس علی هذا، یکی دیگر از بازدید کنندگان جوان وسط مکالمهمان میآید. چند دقیقه که صحبت میکند به نظر میآید که او هم دستی بر آتش دارد. از او میپرسم این همه اطلاعات را از کجا داری که میگوید ترم آخر باستان شناسی است. قرار میگذارد تا آثار تاریخی دیگر استان را نشانم دهد.
کیفیت رسیدگی به بعضی از آنها در نقطه مقابل شهر سوخته است. مثلا آتشکده کرکویه نه حفاظی دارد و نه کسی که آن را می پاید. در گوشه و کنار آن از دمپایی پاره دیده میشود تا بطری رها شده آب معدنی. بر روی بعضی از آثار باستانی دیگر هم مثل خیلی جاهای دیگر یادگاری دیده میشود. احتمالا یادگارینویسان قصد داشتهاند نامشان را با درج کردن بر روی دیوارههای آثار باستانی جاودانه کنند. چند سال پیش بود که پاسارگاد حصار کشی شده بود. اما با وجود همان حصارهای شیشه ای کسانی پیدا شده بودند که بر روی دیوار سنگی کاخ نامشان را به یادگار گذاشته بودند. در بین آثار باستانی سیستان و بلوچستان اما چشمم به یکی از یادگاریها میافتد؛ کسی که در کنار نامش شماره تلفنش را هم نوشته بود.