اختصاصی طرفداری- دیشب توی یکی از آخرین شبکه های مجازی بازمانده از فیلترنیگ کشورمان، کلیپی را می دیدم از یکی از شومن های ایرانی که برای بچه های یک مدرسه دخترانه ابتدایی مشغول اجرای برنامه بود، عموم شرکت کنندگان این برنامه را دختران کلاس اول و دوم ابتدایی تشکیل می دادند و برنامه به سبک میهمانی های شبانه با رقص نور و آهنگ های مهیج در حال اجرا بود و نشاط هیجان انگیز دو سه دختر 7 یا 8 ساله با مانتوهای فرم مدرسه حس و حال دیگری به فضا داده بود. با آن صورت های معصوم و نگاه های نابالغ و دستانی که به بیگناه ترین شکل ممکن در هوا در حال پیچ خوردن بود، به غایت شبیه فرشته هایی بودند که در پرتره های قدیمی در حال تعمید مسیح هستند. در ثانیه های پایانی آن فیلم یک دقیقه ای، شومن معروف در حالی که از هیجانِ رو به فزونی فرشته های معصومِ داستان یا با لحن خودش گودزیلاهای دهه نودی احساس خطر کرده بود، دخترِ نازم گویان آنها را به آرامش دعوت می کرد و با درماندگی از غیر قابل مهار بودن این شیاطین معصوم می نالید.
نمی دانم چندتای شما خاطره شیرین بازی استقلال و دالیان سال های نه چندان دور را به خاطر دارید. آزادی در حال انفجار بود که یکی از بحث برانگیزترین سوت های تاریخ فوتبال بعد از انقلاب ما در اتاق فکر صدا و سیما زده شد. به علت هم زمانی بازی با ایام عزاداری سید الشهدا، صدا و سیما از پخش مستقیم بازی صرف نظر کرد و این صدای معصومیِ خبرخوان بود که توی اخبار ورزشی به سینمایی ترین شکل ممکن نتیجه را برایمان قرائت کرد: نماینده کشورمان استقلال، بازی را خیلی خوب شروع کرد و دو گل وارد دروازه حریف کرد اما متاسفانه در 15 دقیقه 3 گل دریافت کرد، هنوز کلام منعقد نشده بود عرق سرد روی پیشانی میلیون ها تیفوسی تاجی خشک نشده بود که از اتاق فرمان توی گوش معصومی گفتند که همین حالا علیرضا اکبورپور هرکول اتمی استقلال موفق شد گل مساوی را وارد دروازه دالیان کند و بازی به وقت های تلف شده خواهد رفت. نقل این بازی و آنچه پس از آن رخ داد را همه می دانید آنچنانی که حتما خاطراتان هست خاطره تلخ بازی جوبیلو ایواتا و حسرت صد و بیست هزار نفریش را و این که اگر و فقط اگر یک چهارم موقعیت هایش را هم سید علی موسوی تبدیل به گل کرده بود خیلی سال پیش تاج آسیا ستاره سوم را هم روی سینه چسبانده بود.
از آن سال ها تا امروز توی فوتبال ما خیلی چیزها عوض شده، خیلی کم پیش بیاید که فوتبالیستی از اصفهان به عشق استقلال شب اول امضای قرارداد را توی ماشین یک هوادار و شب دوم را توی خانه اش بخوابد، خیلی سخت پیدا شود مجید نامجو مطلقی که توی آخرین مصاحبه قبل رفتن، صد هزار جمله با نام استقال بسازد، تازه اگر دلمان بخواد هم دیگر شوربختانه شانه های خسته آزادی خیلی برهوت تر از آن است که توان تحمل دیوانگی صد و بیست هزار تیفوسی عاشق را داشته باشد. سال های سال است که استقلال رنگ فینال آسیا را ندیده و در سیکلی معیوب مثل چوب دوی امدادی لابه لای دستان نام هایی آشنا و هزار البته تکراری نظیر منصوریان و مظلومی و قلعه نویی چرخیده، خیلی سال است که دیگر نه قهرمانی هایش شیرینی آن قهرمانی مقتدارنه با منصور خان را زیر دندان لاجوردی ها می آورد و نه شکست هایش رنگ غرور نایب قهرمانی آسیا با ناصر خان را دارد. نشان به این نشان که همین فصل پیش که به قول داشعلی منصوریان فضای نشاط بر تیم حاکم شده بود و استقلال بی رحمانه رقیبان را قصابی می کرد هم روی سکوها خبر خاصی نبود آنچنانی که به شخصه می شناسم خیلی از طرفداران وطنی تاج را که در این سال های اسارت و تبعید، خود را با محبوب دیرینه غریبه یافتند و رفتند پی زندگیشان.
در اینجا مایلیم حتما این نکته را هم متذکر شوم که از آوردن نام منصور پورحیدری و ناصر خان حجازی سر سوزنی به دنبال این نبودم که با لیست کردن یک سری نام نوستالژیک که از قضا مورد احترام خرد و درشت این فوتبال هم هستند احساسی را زخمی کنم، ابدا، مسئله برای من دقیقا حساسیت و مسئولیتی است که سنگینی آن سال های سال است فراموش شده، صحبت سر جایگاه خطیری است که همین سال ها تا مقام بخت آزمایی سقوط ارزش کرد. نشان به این نشان که در آخرین دوره لیگ آزادگان که با قهرمانی استقلال همراه بود، منصور پورحیدری لژیونری را به استقلال آورده بود به نام رافت قلی اف که خاطرم هست که تمام هفته های آغازین حضورش در استقلال را روی سکوها نشست و مرحوم پورحیدی در جواب خبرنگاری که حکمت ماجرا را جویا شده بود، با همان صراحت محجوبی که همیشه از او سراغ داشتیم جواب داد: خواستم از آن بالا بزرگی استقلال را ببیند و متوجه شود قرار است برای چه تیمی بازی کند. بی هیچ تعارفی می گویم در تمام این سال ها چه در فرازها و چه در فرودها کمتر نامی را روی نیمکت استقلال دیدم که تا این اندازه متوجه سنگینی این بار شده باشد و امروز که به اشارات مکرر شفر درباره جایگاه استقلال و برند بین المللی آن در سطح قاره آسیا فکر می کنم، شمیم حضور دوباره آنهایی که نامشان پیشتر رفت را به خوبی روی نیمکت استقلال حس می کنم.
حالا غبار غیبت این سال ها را جنب و جوش پیرمرد دیگری از دیار عاشقان فوتبال از روی شانه استقلال تکانده است و خیلی ساده لوحانه است اگر فکر کنیم مسئله سوییچ کردن چهار چهار دو به چهار چند چند و چیزهایی از این دست است، ابدا. مساله دقیقا متوجه فرو رفتگی حجم زندگی در شریان های شفر 68 ساله است، طراوتی که حتی زنده ترینِ زندگانِ استادیومِ آزادی، عادل فردوسی پور را هم مدهوش و مات کرد و جوان ترینِ امیدهای استقلال را هم سمپات خودش کرده است. امید گمشده ای که نه فقط گمشده آبی های پایتخت و پایتخت نشینان در همه این سال ها بوده که گمشده تمام نسل من و ماست، اینکه در تاریک ترین شب ها هم روی پنجره مه گرفته اتاقمان طرح فردا را بکشیم و امیدوارم باشیم تا فردایی بیاید که در آن بالاخره زنجیرهای اسارتمان را پاره کنیم و پا روی روزمرگیمان بگذاریم و بیرون بزنیم از خودمان و این حصار تکراری زندگی و دستمان را به سرانگشت آرزو تا دورترین شاخه آرزوها دراز کنیم و ستاره ها را یکی یکی بچینیم و خورشید را هم از جایگاهش به زیر بکشیم و بیاوریمش پایین تا اختصاصی و ویژه یک روز هم که شده برای ما بتابد.
ابدا قصد لوث کردن اهمیت کاری که برانکو و شاگردانش کرده اند را ندارم اما دو سالی هست که سرِ آزمونِ آخرین آزمودنیِ ایرانی، استقلال دو دستی قهرمانی ها را تقدیم رقیب دیرینه کرده است،هر چند عمیقا بر این باورم که خیلی بیشتر از جام های فلزی که از دستان آبی ها سریده است، سوخت اصلی استقلال در این سال ها، الماس امید و اعتمادی است که لابه لایِ انتصاب ها و انتخاب های اشتباه از تاج اعتماد هوادارانش ربوده شده است. به عقیده من گمشده اصلی استقلال شور و هیجانی است که این روزها پیرمرد آلمانی مثل مسیح بر جسمی بی جانش دمیده است، هر چه باشد ما نسلی هستیم که از کودکی آموخته ایم هیجانات مان را کنترل کنیم و بروز ندهیم، حصاری از خودسانسوری به دور خودمان بتنیم و تا ابد به جای پروانه شدن در پیله مان زندگی کنیم جوری که بعضا حتی در ادای ساده ترین و انسانی ترین احساسات و غرایزمان به دیگران نیز به لکنت می افتیم و برگه یادداشت مان را پیدا نمی کنیم. حالا یک پیرمرد شصت و هشت ساله آلمانی که توی تمرینات شلوار جین آبی می پوشد، زنده تر از هر تماشاگری توی استادیوم با هر طپشی همراه با توپ بالا و پایین می پرد تا شور و هیجان و امید را و زنده بودن و زندگی را دوباره به یادمان بیاورد. نمی دام از گلدان خرداد پر حادثه کدام قرعه قرار است برای استقلال بیرون بیاید، همچنانی که نمی دانم جام جهانی چگونه قرار است ترکیب منسجم آبی ها را الک کند، ولی اینقدر می دانم که بعد چند سالی فترت دوباره برگشته ایم، برگشته ایم تا گل های نسرین بچینیم.
تیتر یادداشت برگرفته از کتابی به همین عنوان از ژان لافیت نویسنده فرانسوی می باشد.