مطلب ارسالی کاربران
اعتراف میکنم اعتراف میکنم اینکه چند شب پیش دلرباترین و دست نیافتنی ترین دختر تاریخ سینماییمو دیدم و ..
ساعت 12و 40 دقیقه شب مشغول پریدن از روی شبکه های قارچی ایرانی مسیر یاهست طبق عادت بودم که یه جایی متوقف شدم دیدم بالای آرم نوشته "شهر کاغذی" و کارا دالاوین مدل مشهور هم توی فیلم هست جایی که پسره نریشن میگه عاشق مارگو هست و مارگو دوست پسر دیگه ای داره و... پسره کاملا ناامید بود از دست یافتن به مارگو ...و چقدر همه چیز در سطحی ماهرانه و دست نیافتنی بود بخصص مارگو انگار دختری از یه دنیای دیگه بود اون بازی بی قید وبندانه اش با خیانت دوست پسر و همراهانش و خونسردی چشمان و تیپ این شخصیت با کارادالوینی که همیشه برای من غیر جذاب در هیبت مدل بخاطر عکسهایی که میدیدم ازش چقدر سرد و خشن و ناراحت ! اینجا خونسرد و ارام و کاملا دخترانه اما مرموز و ..تا جایی از فیلم دیدم که اوج و پایان داستان بود برام : مارگو از شهر خودش رفته بود و رمز و رازهایی به جا گذاشت حتی وقتی مادرش تاکید کرد برای بار پنجمه که فرار میکنه من بیننده همراه با دیگر پسرو پسران و همه مردان جهان باور نمی کنیم این یک فرار معمولی باشه ..تا اینجا دیدم و واقعا نیازی ندیدم که بقیه فیلمو ببینم باور نمیکنم توی 20 دقیقه دیدن فیلمی ، تصویرو سینما از قالب خودش برام بیرون بیاد ودوست داشته باشم این دختر دست نیافتنی همچنان ناپیدا و گمشده باقی بمونه و عجیب بود دوبله بی نظیر که روی تمام شخصیتها بدرستی و بی نقص برگردانده شد همه چیز این ساعت که میتونست مثل همیشه بی معنی باشه رو برام تبدیل به شبی عجیب کرده بود ! چطور همه اتفاقات باهم افتاده بود و من اون شب خواب نداشتم و ..