بی سرزمین تر از بادبهترین شکل ممکن از مصطفی مستور
که چند تا داستان کوتاهه
کلن کتابای مصطفی مستور فوق العاده ان و خوبیش اینکه که جمع و جور و خلاصه ان . مخصوصن شاهکارش روی ماه خداوند را ببوس
اینم از متن بهترین شکل ممکن
دقيقهای به وضعيتی که در آن گرفتار شده بود، فکر کرد. بهنظرش رسيد ميليونها قاتل حرفهای بر تکتک سلولهای خونیاش سوار شدهاند و در سرتاسر قلمرو بدنش تاختوتاز میکنند. فکر کرد وسط تماشای فيلم مهيجی در سينما با احترام به او میگويند از سينما بزند بيرون. احساس کرد درست وقتی که فکر میکرده زندگی برای او به بهترين حالتش رسيده است بايد از همهی چيزهايی که برای به دست آوردنشان جنگيده بود، از همهی چيزهايی که عميقا دوست داشت ــ زنش، دخترهايش، شغلش، خانهاش، موقعيتش ــ دست بردارد. حس کرد کسی که نمیدانست کيست يا چيست ناگهان از او میخواهد بازی را رها کند؛ آن هم دقيقا زمانی که او دارد به بهترين شکل ممکن بازی میکند. برای اولينبار احساس کرد دارد چيزی را از دست میدهد که هميشه فکر میکرد تنها متعلق به خودش بوده است. حس کرد در بازی نابرابری فريب خورده است. مثل کودکی بود که ناگهان اسباببازیاش را از او گرفته باشند. دلش خواست بزند زير گريه. دلش خواست جيغ بکشد، اعتراض کند، التماس کند، فحش بدهد. دلش خواست برود وسط خيابان و رو به جايی که نمیدانست کجاست، فرياد بزند: «از جون من چی میخواهيد؟»