کتابی تراژیک-کمیک... یکی از به یادماندنی ترین رمان هایی که خوندم...
داستان مردی متفاوت...مردی با اصولی که کمتر پیدا می شود.... تقابل سنت و مدرنیته....
داستان مردی که فقط اعداد را می شناسد، حساب و کتاب را بلد است و تو هرگز تصور نمی کنی بتواند چنین عاشق باشد....
چنین بخشنده...چنین خوب....تو با اشک لبخند خواهی زد وقتی کتاب را می خوانی...
و با خود می گویی من او را می شناسم...آه من او را می شناسم......
جمله ای از مجله آلمانی اشپیگل: کسی که از این رمان خوشش نیاید بهتر است هیچ کتابی نخواند!
و من می گویم این کتاب آزمونیست برای وجود قلب در پیکر انسان! زیرا اگر فقط ذره ای قلب در وجودت باشد خواندن این کتاب چشمهایت را تر خواهد کرد....❤
بخشی از کتاب: در زندگی هر کس لحظه ای وجود داد که در آن لحظه تصمیم می گیرد می خواهد چه کسی باشد.....
آقای بکمن من شما رو از نزدیک ندیدم ولی شما قلبتونو به من نشون دادید و حالا شمارو می شناسم.....شما نمی دونید ولی من همیشه قدردان شما هستم:)))🎇🎇🎇🎇🎇