ashkan ramzanzadeمن از یه دختر خوشم میومد
همسایه بود
خودشم خیلی نخ میداد یه روز میخواستم برم فروشگاه سر کوچمون دیدم دختره هم داره میره فروشگاه با خودم گفتم خدایا دمت گرم الان مخشو میزنم.من همیشه شمارمو تو یه برگه مینویسم میزارم پشت قاب گوشیم خلاصه رفتیم فروشگاه منتظر بودم هر وقت میخواد حساب کنه شمارمو بزارم تو جیبش رفتیم جلوی فروشنده تا شمارمو گزاشتم دختره رنگش پرید سریع میخواست بره بیرون گفتم بابا تو که همیشه خودت نخ میدادی یهو فروشنده رو دیدم گفت بیا اینجا پسرم گفتم چیه حاجی گفت من عموشم خلاصه ریدم تو خودم،نشست کلی باهام حرف زد و سس گفت آخرشم گفت دیگه نبینم بری طرفش