پرواز بر فراز آشیانه فاخته یا به قول بعضی ها دیوانه ای از قفس پرید یا One Flew Over the Cuckoo’s Nest ! فیلمی که 5 تا اسکار در حضور فیلم راننده تاکسی گرفت و در واقع یکی از سه فیلم تاریخ سینماست که موفق به دریافت تمام اسکارهای مهم سال شده(به همراه در یک شب اتفاق افتاد و سکوت بره ها) و اولین فیلمی بود که بعد از ۴۱ سال موفق به دریافت ۵ جایزه اصلی اسکار شد. انجمن ملی فیلم آمریکا هم در سال 2007 این فیلم را به عنوان سی و سومین فیلم برتر تاریخ سینما معرفی کرد و پرستار رچد، در سال ۲۰۰۳ به انتخاب انستیتوی فیلم آمریکا در رتبه پنجم منفورترین شخصیتهای تاریخ سینما، پس از شخصیتهایی همچون هانیبال لکتر (سکوت برهها) و نورمن بیتس (روانی، هیچکاک) قرارگرفته است.
در سال 1962 رمان «پرواز بر آشیانه فاخته » نوشته «کن کیسی» منتشر شد. این رمان مورد توجه کرک داگلاس قرار گرفت و حق امتیاز ساخت فیلم رو خرید اما تا ده سال نتونست فیلمش رو بسازه و ده سال بعد هم به اندازه کافی جوون نبود، پس از مشورت سرانجام «میلوش فورمن» اهل چک به عنوان کارگردان و«جک نیکلسون» به عنوان ایفا گر نقش «مک مورفی » انتخاب شدن.
یه فیلم صاف و ساده اما بسیار قدرتمند و تاثیرگذار، یکی از نکات جالب فیلم اینه که بازیگرانی که دیدین(بجز جک نیکولسون و چندتا دیگه) همه واقعا بیمار روانی بودن و بسیاری از ستارههای فیلم، بازیگر نبودن!
مسئولین بیمارستان روانی نماد دولتهای ظالمی هستند که آزادی را از مردم سلب کردهاند و اجازهی کشیدن یک نفس اضافه را هم به زیردستانشان نمیدهند، بیمارستانی روانی که توش براساسِ برنامهریزی و ریاستِ خشک و نظامیوارِ پرستار رچد، همهچیز طبق یک برنامهی شدیدا از پیش تعیینشده جلو میره. محیط آسایشگاه طبق برنامه کاملاً زمان بندی شده اداره می شود. انضباطی که نتیجه برنامه های«رچد» است تا هر گونه شور و شوق زندگی سرمستانه را در بیماران بخشکاند. فضای بیمارستان به عنوان مکانی ترسیم میشود که همه در خواب غفلت به سر میبرند و همهچیز مثل خط ممتدی بدون فراز و فرود است. فیلم در واقع طبیعت بیرحمانهی قابلدرک زندگی رو نشون میده. دربارهی دنیای دیوانهای که هر لحظه ممکنه ما را به دیوانگی بکشاند. فیلم این رو برامون مجسم میکنه که این دنیا نیست که به دور ما میچرخد، بلکه این ما هستیم که باید به ساز دنیا برقصیم. نظم و انظباط عقیم کننده آسایشگاه و تکرار عناصری مثل جلسه روانکاوی ، هوا خوری، قرص روزانه و… آسایشگاه در فیلم به شکل مرموزی تجسم اعمال قدرت برای سر به راه کردن است، که پرستار «رچد» به عنوان مظهر آن شناخته می شود. پرستار «رچد»که از تمامی ابزارهای مجازی که اجتماع متمدن در اختیار او گذاشته است برای سرکوب شور و شعور به اصطلاح روانی ها استفاده می کند.
تجسم یخ زده و بی رحم قانون که دیگر از هرگونه احساس انسانی تهی شده است در سکانسی که با تهدیدی مادرانه باعث خودکشی « بیلی » می شود، به خوبی پیداست. در بیمارستان اعصاب و روان «آشیانهی فاخته» بیمارانی رو میبینم که یک زندگی کسالت بار و تکراری رو پذیرفتن و خودشون رو لایق آزادی نمیدونن. به قول « والتر بنیامین » مسیر تاریخ بشری نه حرکت از بربریت به تمدن بلکه از تیر و کمان به بمب های مگا ترونی است.

فیلم پر از نماد گرایی است، اين فيلم سمبل ونمادي از ديكتاتوري و برده داري مدرن رو نشون ميده كه همه انسانها توسط دولتها وقدرتها مسخ شدن که روشنفکری مثل مک مورفی مثل منجی بیدارشون میکنه، در واقع جای جای فیلم کنایه های زیبای زیادی به کار رفته است، وقتی «مک مورفی» و دیوانه ها ( که به صورت کنایی آنها را دکتر صدا می زند) برای ماهیگیری می روند ، در پایان سفر تصویر آنها را می بینیم که ماهی غول پیکری را به دست گرفته اند که این تصویر در قیاس با شروع فیلم که پزشک معالج عکس خود را در حالی که ماهی بزرگی بدست گرفته است به رخ «مک مورفی» می کشد، آشکارا دارای بار کنایی زیبایی است. در اواسط فیلم احتمالا این سوال را از خودتان میکنید که دیوانه کیست؟ دیوانگی چیست؟ سلامت روانی را چه کسی تعیین میکند و مرز بین دیوانگی و سلامت کجاست؟ این فیلم مرز جنون را از نگاه بیننده جست و جو می کند. به قول دکارت در بین تمامی مردم تنها این عقل است که به عدالت تقسیم شده زیرا همه فکر می کنند به اندازۀ کافی عاقلند.
مک مورفی دیوانه نیست؛ بلکه به ناحق به جرم شروع به تجاوز جنسی به زندان افتاده؛ در حالی که در واقع منجی فرد مورد نظر از دست اراذل و اوباش بوده است. مک مورفی را از زندان به آنجا آورده اند تا سلامت روانی او که خودش را به تنبلی زده و دست به هیچ کاری نمیزند، را تست کنند. با ادامه پیدا کردن فیلم مک مورفی دیگر نه به عنوان یک فرد که به عنوان نماد آزادی و تلاش برای رهائی برای دیگران مطرح می شود. در جاییمک مورفی خطاب به بیماران میگوید: «شما خیال میکنید چتونه؟ خیال میکنید واقعاً دیوونه اید؟ شماها دیوونه نیستید. شما از اون احمقایی که تو خیابونا پرسه میزنند دیوونه تر نیستید، همین و بس». همانطور که در این فیلم میبینیم که تقریبا همه آنها خود داوطلبانه به آنجا رفته اند چون از دنیای واقعی ترس دارند و از موقعیت های آنها میترسند. مک مورفی شخصی است که به تعدادی از این افراد جرات زندگی در جامعه را میدهد. مك مورفی نقش مصلحی را دارد كه آمده تا معادلات این جامعه ی دروغین را بر هم ریزد. مك مورفی با وارد شدن در این اجتماع و ورود هر چه كه آن ها را از آن منع كرده اند، مبارزه را آغاز می كند. پرستار راچد كه سمبول نظم عمومی است ، در این جنگ عقب نشینی نمی كند. در فرهنگ عامه، پرستار رچد به مظهری از بوروکراسی سرد با خشونت پنهان و ظاهری انسان دوستانه تبدیل شد. او نماینده قوی اجتماع كوبنده و تنبیه گر است و همیشه به تنهایی می كوبد.

بیماران به صف میشوند و قرص و آب میوهشان را میخورند و دوباره به پرسیزنی در فضای محدودِ بخش برمیگردند. بله، نظم چیز خیلی خوبی است. اما از صورتهای این بیماران مشخص است که اگرچه خودشان نمیدانند، اما این نظم اجباری به روتین خستهکنندهای برایشان منجر شده است. هیچ هیجان و لذتی از شروع یک روز جدید در چهرهشان دیده نمیشود.
مک مورفی نه تنها خود همرنگ آنان نمیشود، بلکه در جهت هدایت آنان به راه درست تلاش میکند و این کار او به هیچ وجه مورد پسند مسئول خودخواه و در عین حال موجه ظاهر بخش، یعنی «پرستار راچت» نیست. دهه هفتاد دهه ای بود که به واسطه انقلاب های جهان در دهه 1960 مثل کوبا، کنگو و… و هم چنین ظهور جنبش های آنارشیستی در آمریکا، شخصیت های انقلابی، عاصی، هنجارشکن و… باب روز بودن،
«مک مورفی» آب سردی را از آبسرد کن به سر و صورت جماعت خواب زده می پاشد تا آن ها را نسبت به وهنی که بر آن ها می رود بیدار کند و اوست که همین جماعت را به دنیای واقعی بیرون برده و با شهر و طبیعت و زن و زندگی آشنا می کند. ابتدا مک مورفی برای خرق عادت یکنواخت تیمارستان، پیشنهاد تماشای مسابقات بیسبال سراسری کشور از تلویزیون را میدهد. چیزی که ابتدا با استقبال بیماران رو به رو نمیشود اما بعدا رای میاورد. در جریان یکی از بهیادماندنیترین و مشهورترین سکانسهای کل فیلم، مکمورفی شروع به وانمود کردن میکند. وانمود میکند که در حال تماشای مسابقهی بیسبال است و با خیره شدن به صفحهی سیاه تلویزیون و بالا و پایین پریدن، مسابقهای خیالی را گزارش میکند. مکمورفی هیجان لحظه به لحظهی مسابقه را بازسازی میکند و خیلی زود بقیهی دیوانهها هم به او میپیوندند. خیالپردازی و هیجان مثل یک بیماری واگیردار به همه منتقل میشود. مکمورفی ثابت میکند که کافی است به بیماران فرصت بدهید تا نشان دهند که قدرت خیالپردازی قویای دارند و از دیوانگیشان میتوانند برای لذت بردن از زندگی بهره ببرند. شاید هر فرد عاقل دیگری جای آنها بود، از این صحنه خندهاش میگرفت و عقب میایستاد، اما دیوانهها طوری از توضیحات تند و سریع مکمورفی هیجانزده میشوند که واقعا احساس میکنند در حال تماشای یک بازی واقعی هستند.
کار به جایی میرسد که مک مورفی حریم های ممنوعه ی عادت هایی را که در بیمارستان نام قانون به خود گرفته اند میشکند. بیماران بیمارستان را سوار بر اتوبوس به لب دریا میبرد. آنان را سوار بر کشتی میکند و به قصد ماهیگیری به دریا میزند.
مک مورفی نه تنها دیوانه نیست، نمیخواهد دیوانه هم جلوه کند؛ لذا از خوردن قرص روزمره ی بیماران خودداری میکند و وقتی هم مجبور میشود آن را بخورد به ظاهر تسلیم میشود اما در واقع با پنهان نمودن قرص در زیر زبان، سر پرستار را شیره میمالد.

رئیس سرخپوست است که تا پیش از این در طول حاکمیت ژانر وسترن همواره به عنوان قبایل وحشی و بدوی نشان داده می شدند. مرد تنومند سرخپوستی که تا به حال خود را کر و لال نشان داده و حالا فقط در حضور مک مورفی است که ماهیت واقعی خویش را آشکار میکند. در طول فیلم تلاش های مک مورفی با حضور رئیس و در واقع اراده او کامل می شود. آشکارترین صحنه سکانس مربوط به بسکتبال است که مک مورفی تمام تلاش را برای پیروزی بر زندانبانان انجام می دهد اما در نهایت این دستهای رئیس است که توپ را به حلقه می اندازد و یا صحنه فرار مک مورفی بر شانه های رئیس.
در سکانس آخر فیلم مک مورفی نه به عنوان “قهرمان” بلکه به عنوان “نابغه قرن” در مبارزه علیه نظام مذکور سرنوشتی جز مرگ عایدش نمیشود. ولی مرگی که نه یک مرگ پوچ و تهی بلکه مرگی که با زیبایی تمام و به دست رئیس. در واقع مک مورفی فضاحت زندان/تیمارستان را به عنوان گوشه ای از تقسیم بندی های سیاسی-اجتماعی مدرن عیان میکنه و مقدمات رهایی رئیس رو فراهم میکنه. در پایان فیلم مک مورفی واقعا دیوانه میشود و رئیس ، مک مورفی را از این عذاب رهایی میبخشد. میگویند وقتی شما تنها آدم عاقل جمع باشید، تبدیل به تنها دیوانهی جمع میشوید. صحنه غم انگیز آخر فیلم کشته شدن یکی از افراد آنجا به خاطر غرور پرستار متکبر آنجا است که موجب خود کشی جوانی دوست داشتنی میشود، مک نمی تواند آن را تحمل کند و با حمله به پرستار باعث شکستن گردن وی می شود که بعد از این اتفاق انواع شکنجه های جسمانی بر روی مک به عنوان درمان صورت میگیرد که دوست سرخ پوست وی، او را از این شکنجه ها رها میکند. این کار برای دیگر بیماان هم بود، عمل جراحی برداشتن تکه ای از مغز روی مک مورفی انجام شده بود و عملا اونو نبدیل به یک گیاه کرده بود همین باعث میشد که توی اون آسایشگاه الگویی به اسم مک مورفی از خاطر بره.
با از جا کندن آبسردکن و خرد کردن شیشه، نماد آزادی در میان باقی افراد زنده می ماند و آن ها با شور و اشتیاق فریاد « دیوانه از قفس پرید !» را سر می دهند، هر چند بدن « مک مورفی » عاجز و بی جان در طبقه بالا روی تخت افتاده باشد. رئیس به زندگی مک، خاتمه میدهد و با تکیه بر قدرت جسمی خویش حصار تیمارستان را در هم میشکند و میگریزد.
این فیلم بسیار خوب سر ساختار های بد دیکته شونده اجتماعی فریاد میزنه. این فیلم را میتوان با وضعیت امروز زندگیمان مقایسه کنیم، یک روند و نظمی که قبل از تولد حتی تعیین شده که تغییر دادنش خطر محسوب میشه، جوری که ریسک خطر تغییر شغل و روند زندگی رو قبول نکنیم. دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی مثل سیستم، اصول، ساختار های ناکارامد و از این دست موراد، با نگاهی دوباره به این فیلم متوجه میشویم که افرادی مشابه پرستار رچت در جامعه ما به وفور یافت میشوند. مجریان نا آگاه قوانین مضحک و نا کارآمد که در حیطه اداری در هر کشوری حضور دارند. اکثر افراد مورد بحث از قبل اجرای مو به موی قوانین تحت اجرای خود به شهرتی دست میابند مانند مدیر مدرسه ای که طبق قانون درب مدرسه را راس ساعت هشت صبح باز میکند ولو اگر دانش آموزی زودتر رسیده باشد. فیلم بیشتر حول محور آگاه کردن افراد جامعه بود، جامعه ای که حتی نمیدونست بیسبال چی هست!
