اختصاصی طرفداری- بهنام ابوالقاسم پور مهاجم سابق باشگاه های سایپا، پرسپولیس و پاس اولین سوژه مصاحبه های حضوری طرفداری بود. هرآنچه فکر می کنید، لازم بود از او پرسیده شود، در این گفت و گو وجود دارد. تماشای این فیلم و خواندن متن مصاحبه را از دست ندهید.
سلام و عرض ادب دارم خدمت بینندگان عزیز، مخصوصاً رسانه طرفداری
با نام بهنام ابوالقاسم پور همه یاد ناصر حجازی می افتند. شما استقلال بازی نکرده اید، استقلالی نبوده ولی با نام شما یاد ناصر حجازی می افتند. بازی معروف ۴-۳، چه جریاناتی داشت؟
در آن زمان در تیم سایپا بودیم که با استقلال بازی داشت. فکر می کنم آنها قبل از آن بازی به تیم جوبیلو باخته بودند و میخواستند ناصر خان را تغییر دهند اما فرصتی دیگری به ایشان دادند قبل از آن نیز ما بازی خودمان را 1-0 به پرسپولیس باخته بودیم. در آن بازی قرار نبود من بازی کنم اما چون آقای علیدوستی خیلی به من اعتماد داشت، با وجود مصدومیت به من گفت باید بازی کنی. بازی شروع شد و علی موسوی یک گل به ما زد، بعد ما یک گل زدیم اما استقلال با دو گل پاسخ داد و نیمه اول با حساب 3-1 به سود آنها پایان یافت. در شروع نیمه دوم در یک صحنه به صفدر یوسف لو پاس دادم و او توپ را به گل تبدیل کرد. بعد از آن دوباره روی یک کرنر من موفق به باز کردن دروازه پرویز برومند شدم و فکر می کنم گل چهارم را هم از غفلت کاظم محمودی استفاده کردم و حتی خود هواداران نیز فکر چنین اتفاقی را نمی کردند. ما بازی خیلی خوبی انجام دادیم ولی فکر می کنیم بازیکنان استقلال داخل زمین خیلی حرفای های ناصر خان را گوش نمی دادند.
شما در آن بازی خودتان دیدید که بازیکنان از فرمان مربی اطاعت نکنند، مثلا بازیکن تعویضی بگوید در آن پست بازی نمی کنم و از این قبیل موارد؟
در تعویض ها نه، ولی برای تغییر پست ها خودم دیدم که ناصر خان به شخصی گفت جا به جا شو ولی شرایطش به وجود نیامد و انجام نشد که پس از آن ناصر خان رفت و روی نیمکت نشست. اما تیم ما خوب بازی کرد و 4-3 بردیم. از آن پس ناصر خان به هر تیمی رفت، ذوب آهن، استقلال رشت و هر جای دیگر، من گلم را زده بودم و به قول معروف حالتی شده بود که هرجا میرفت من به آن تیم گل می زدم.
در همان روز بعد از بازی با سایپا ناصر خان اخراج شدند، گفته می شود آقای علیدوستی از این اتفاق خیلی ناراحت شده، وضعیت خود شما در واکنش به این اتفاق چه بود؟
خب ناصر خان انسانی دوست داشتنی بود، خودم هم قلبا ناراحت شدم که گل های من باعث تغییر این مربی بزرگ و با شخصیت شده بود. تیغ سایپا برنده بود و خیلی از این تیترها را در روزنامه زده بودند. اون شرایطی که برای استقلال می دیدم قلبا ناراحت بودم. بعد از آن تیم استقلال از هم پاشید و از آن پس، اختلافات در استقلال شروع شد تا به الان. قلباً هم ناراحت بودم، البته از اینکه تیمم برده بود خوشحال بودم، پس از آن بازی منصور خان پورحیدری مرا به تیم ملی دعوت کرد.
آن زمان هنوز به پرسپولیس نرفته بودید. در آن زمان استقلالی بودید یا پرسپولیسی؟
از قبل پرسپولیسی بودم. چون من بچه شهر ری بودم، رو به روی مغازه پدرم ایستگاه اتوبوس بود و همیشه اتوبوس های دو طبقه را سوار می شدیم و به استادیوم می رفتیم. من عاشق بازی حمید علیدوستی بودم، علی پروین را هم خیلی دوست داشتم و همیشه می گفتم خدایا یعنی می شود این افراد را من از نزدیک ببینم؟ قسمت این بود که هم با آقای علیدوستی هم بازی شدم و هردوی ما جزو بهترین گلزنان لیگ شدیم. پس از آن ایشان مربی من شد و افتخار این را هم داشتم که شاگرد آقای پروین بودم.
بعد از این اتفاق شما به پرسپولیس رفتید. به هرحال شما پیشنهادهای مالی بهتری هم داشتید، دلیل انتخاب پرسپولیس چه چیزی بود، همین موضوع هوادارای، رسیدن به تیم ملی یا موضوعات دیگر؟
همه می دانند که با پژمان جمشیدی خیلی دوست بودم و به ما دوقلوها می گفتند. آقای علیدوستی از سایپا به پیکان رفت و ما را می خواست، با آقای دادرس مذاکره کردیم، همان سال به ما 50 میلیون تومان نقد می داد، هر نیم فصل 25 میلیون تومان. صحبت کردیم و از طرفی حمید علیدوستی هم آنجا بود که مربی ما بوده و من زندگی ام را مدیون او بودم. با پژمان به دفتر باشگاه پیکان رفتیم و با آقای دادرس صحبت کردیم. ما 50 میلیون را یکجا خواستیم اما آقای دادرس می گفتند پول هر نیم فصل جدا داده خواهد شد. هر طوری بود توافق شفاهی کردیم. از طرفی پژمان هم عشق ماشین بود و رفت یک ماشین بی ام و دید و می خواست که فردا پولش را بدهد. پس فردای آن روز ناصر صرافان زنگ زد و گفت استقلال شما را می خواهد. به پژمان زنگ زدم و او گفت صبر کن. ظهر بود که پژمان زنگ زد. گفت بیا سر توانیر، دفتر آقای پروین. قبل از آن روزنامه ها نوشته بودند بهنام و پژمان به پرسپولیس می روند. ما سه قرارداد امضا کردیم. یک بار آقای عباس انصاری فرد زنگ زد و با او قرارداد بستیم، یک بار دیگر آقای عابدینی زنگ زد و گفت عباس انصاری فرد چه کاره است، صاحب تیم من هستم و باید با من قرارداد امضا کنید. یک بار هم خانه نشسته بودم پژمان به من زنگ زد و گفت صاحبش به من زنگ زد، گفت علی پروین هم گفته قبول ندارم و باید با من قرارداد امضا کنید. همان زمان ناصر صرافان به من زنگ زد و گفت رفتید باشگاه پرسپولیس؟ او گفت با منصور خان صحبت کرده ام و گفته که 30 میلیون برای یک فصل به تو می دهیم. به او گفتم بگذار حالا با علی پروین هم مذاکره کنیم. رفتیم مذاکره کردیم، علی پروین طوری ما را سیاه کرد، 14 میلیون به ما داد، تازه در آن سال خیلی خوب بازی کرده بودیم و قهرمان بودیم. از دفتر علی پروین بیرون امدیم تازه فهمیدم چه کاری کرده ایم. یک میلیون وام هم به ما داد و یک چک هم از ما گرفت البته چک را پس داد. در آن سال با پژمان به پرسپولیس رفتیم و 15 میلیون گرفتم.
پرسپولیس یک فصل جنجالی در سال 1382 داشت. سالی که شما در دربی با گل های خودتان و یحیی گل محمدی مقابل استقلال پیروز شدید و به نوعی علی پروین مقابل اکبر غمخوار سربلند شد. زیرا قبل از آن آقای غمخوار گفته بود که افراد بی انگیزه مانند پروین باید از باشگاه بروند ولی پس از مسابقات، همه پشت علی پروین در آمدند. خودتان بگویید ماجرا از چه قرار بود؟
سال اولی که من به پرسپولیس آمدم، باشگاه بازیکنان خیلی بزرگی نداشت. چند بازیکن جوان مانند احسان خرسندی نیز در تیم حضور داشتند. من نیز آن سال از ناحیه زانو آسیب دیده بودم و آن همان سالی بود که پرسپولیس دو الی سه سال پشت سر هم به استقلال یا می باخت یا مساوی می کرد که ما آمدیم بازی کردیم و بردیم. همان گلی بود که مهدی هاشمی نسب به ثمر رسانده بود و آن حالت ها به وجود آمده بود. بازی بعد که دربی می خواست شروع شود خیلی استرس داشتم. یک یار من تو من می خواستند. افشین پیروانی نیز در جراید با مهدی هاشمی نسب بحث داشتند. بازی قبل نیز پای من در شیراز پیچ خورد. من نیز در آن زمان در ترکیب اصلی بودم. آقای پروین خیلی بابت این مصدومیت ناراحت شدند. یک روز من را صدا کرد و گفت که این بازی باید بازی کنی و یار مستقیم تو مهدی هاشمی نسب است. من نیز بازی کردم و بازی هم مساوی شد. ما آن سال مصدومان زیادی داشتیم. برای مثال برای بازی با فجر سپاه زمانی که با گلزنی ابراهیم اسدی همراه بود، من، حمید استیلی، رضا جباری و سهراب انتظاری آسیب دیده بودیم و روی نیمکت حضور داشتیم. پزشک باشگاه به من گفت باید استراحت کنی و جراحی شوی اما آقای پروین گفت باید بازی کنی. در نهایت آن سال قهرمان شدیم. سال بعد که قرارداد را بستند همان ترکیب سال قبل بودیم و تنها بازیکنان کمی مانند مهرداد میناوند و رضا شاهرودی به پرسپولیس اضافه شدند.
زمین های فوتبال بسیار خراب بودند. نمی توانستی به آسانی توپ را کنترل کنی و باید دو ساعت می ایستادی تا این کار را انجام دهی. به هر حال شرایط خوب نبود و بازی ها را در استادیوم آزادی یا تختی برگزار می کردند. شرایط ما نیز خوب نبود و تقریبا در میانه جدول بودیم. اکثر بازیکنان آسیب دیده بودند. شرایط داشت خوب می شد که به استقلال برخوردیم. زمزمه هایی بود که آقای غمخوار می گفت آقای پروین باید برود. آقای غمخوار می گفت که آقای استیلی و پیروانی نباشند. بازی را نیز خوشبختانه و با لطف خدا بردیم و به طور کلی ورق برگشت. علی پروین نیز شیر شد زیرا قبل از آن مسابقه کمی احتیاط می کرد. بازیکنان نیز آقای پروین را خیلی دوست داشتند. در نهایت بازی ها تمام شد و یادم نیست که چندم شدیم ولی قهرمان نشدیم. آقای غمخوار تصمیم گرفته بود که آقای پروین را اخراج کند. در آن زمان یک سری بازیکن جوان داشتیم که قرارداد داشتند و باید در باشگاه می ماندند. ما نیز هفت نفر بودیم که همه با باشگاه قرارداد داشتیم. خود من نیز آن سال به تیم هایی مانند استقلال، پیکان و ... گل زده بودم. شرایط مان نیز خیلی خوب بود. یک روز آقای پروین همه را جمع کرد و گفت من دیگر نیستم یعنی دیگر نمی خواهم باشم. اما ما هفت نفر که حمید استیلی، پژمان جمشیدی، افشین پیروانی، رضا شاهرودی، علی انصاریان، بهروز رهبری فرد و فکر کنم داود فنایی بودیم و در روزنامه ها به عنوان یاغی نام برده شدیم، پشت علی پروین ایستادیم. در صورتی که این گونه نبود که یاغی باشیم. گاهی اوقات انسان یک ایده ای دارد و سر آن می ایستد و ما نیز این گونه بودیم که گفتیم آقای پروین باشد ولی در دقیقه نود، دو سه نفر از بازیکنان با توجه به این که گفته بودند که قرارداد داشتیم، پا پس کشیدند. خود من نیز قرارداد داشتم و حتی آقای غمخوار گفت که تو گل های مختلفی زده ای و سر تمرین بیا ولی من روی ایده خود ماندم و گفتم که اگر آقای پروین نباشد ما نیستیم. غمخوار گفت چه می خواهی و من گفتم رضایت نامه ام را بدهید و باشگاه به راحتی رضایت نامه ام را داد. حال با توجه به این که رضایت نامه را گرفته بودیم به یک باره از آن جماعت هفت نفر، سه الی چهار نفر سر تمرین رفتند. این در حالی بود که آن ها قسم خورده بودند که پشت پروین هستند. من، بهروز رهبری فرد، علی انصاریان و رضا شاهرودی کسانی بودیم که سر تمرین نرفتیم. این اتفاق در حالی افتاد که سه الی چهار ساعت تا پایان نقل و انتقالات باقی مانده بود. من هم با آقای دادکان تماس گرفتم که در آن زمان مدیر تیم ملی دانشجویان بود و من نیز کاپیتان تیم دانشجویان بودم و به ایشان گفتم که شرایط این گونه شده است. تیم های شهرستانی من را می خواستند اما تیمی تهرانی خواهان من نبود.
آیا بگوویچ و ستاره هایی که به باشگاه آمدند در این تغییر نظر بازیکنان نقش داشتند؟
خیر. زیرا تا قبل از آن آقای غمخوار با ما صحبت می کرد و هنوز بگوویچ نیامده بود. زمانی که آقای غمخوار دید که ما سر تصمیم خود هستیم، به ما گفت آقای بگوویچ گفته که من این چند بازیکن را نمی خواهم. در نهایت چند بازیکن ستاره به تیم اضافه شدند و یک سری ها نیز جدا شدند. من و بهروز رهبری فرد به پاس رفتیم و علی انصاریان نیز به سایپا پیوست. شرایط به گونه ای بود که تیم های زیادی من را نمی خواستند. این در حالی بود که من گل های مهمی به خصوص مقابل استقلال زده بودم. شرایطم خوب بود و مصدومیتم نیز برطرف شده بود. تیم های دیگر نیز بدنسازی کرده بودند و من نیز از هیچ تیم تهرانی پیشنهاد نداشتم. در آن زمان به ملاقات حمید استیلی رفتم. او می خواست آقای فائقی (معاون وقت تربیت بدنی) را ملاقات کند. من نیز با او رفتم. آقای فائقی به من گفت وضعیتت چطور است و من همه چیز را به او گفتم. او گفت مگر می شود هیچ تیمی تو را با چنین عملکرد خوبت در فصل گذشته نخواهد. خدا پدر و مادر آقای فائقی را بیامرزد. هیچ کس از بچه ها به آقای فائقی چیزی نگفت ولی خود او به آقای آجرلو (مدیر عامل وقت پاس تهران) زنگ زد و گفت بهنام ابوالقاسم پور را در تیمت می خواهی؟ او نیز به فائقی گفت صبر کن با تو تماس خواهم گرفت. آقای آجرلو با مجید جلالی تماس گرفت که او نیز نظر مثبتش را در خصوص جذب من اعلام کرد. من نیز از همان جا به باشگاه پاس رفتم و قرارداد سه ساله به ارزش 90 میلیون تومان بستم. این در حالی بود که در آن زمان قرارداد ستاره های دیگر تیم ها 100 الی 150 میلیون تومان بود. به هر حال من دقیقه نود به پاس رفته بودم و این تیم بدنسازی اش تمام شده بود و تیم دیگری نیز من را نمی خواست. فقط تیم های شهرستانی مانند فجر سپاسی، ذوب آهن و ... مرا می خواستند. در نهایت با پاس قرارداد بستم. در آخر می خواهم بگویم من، بهروز رهبری فرد و علی انصاریان روی حرف خودمان در خصوص حرف علی پروین ایستادیم.
چه شد که آن چند نفر به یک باره پشت علی پروین را خالی کردند و در نهایت دودستگی ایجاد شد؟
ما خودمان دقیقا متوجه نشدیم. آن ها بهانه آوردند که ما قرارداد داریم در صورتی که من نیز مانند آن ها قرارداد داشتم. در هر حال گذشته ها گذشته ولی در آن زمان مصاحبه های تندی راجع به آقای غمخوار انجام دادیم. به خصوص بهروز رهبری فرد که اکنون نیز مصاحبه های آتشینی می کند. من نیز بازیکنی پرحاشیه نبودم ولی دو الی سه مصاحبه راجع به آقای غمخوار داشتم که خوب نبودند. در آن زمان مثلا یک فرد با ما سر تمرین می آمد که یا هوادار یا خبرنگار بود. ما نیز با آن ها درد و دل می کردیم اما نمی دانستیم آن ها نفوذی آقای غمخوار هستند و برای او اطلاعات می برند. من نیز یک بار با آقای بهرامی که پدرش نیز خبرنگار بود به شکل درد و دل صحبت کردم اما او آن را چاپ کرد. آن مصاحبه واقعا تند بود و بابت آن واقعا شرمنده شدم. در نهایت این باعث شد اتفاقات حاشیه ای در باشگاه پرسپولیس مانند درگیری بگوویچ با استیلی، افشین پیروانی و... رخ دهد. یک سری بچهها رفتند که آن اتفاقات داخل باشگاه پرسپولیس بین بگوویچ آقای استیلی و پیروانی افتاده بود. ما هم تیم مان پاس بود و علی پروین هم آمده بود پاس. نیامده بود که عضو شود ولی یک شب بازی ما آمد و طبیعی بود که ما هم تیممان قهرمان شود. بالاخره خداداد عزیزی، مهدی هاشمی نسب، بهروز رهبری فر، محمد نصرتی، جواد نکونام و... بودند. تیم ما تیم خیلی بود و آرش برهانی هم بود. کل ستاره های ایران آن جا بودند و واقعاً هم تصمیم گرفته بودند قهرمان بشوند و ما هم تلاشمان را کردیم و همان سال قهرمان شدیم.
اسم علی دایی را آوردید، علی دایی و علی پروین نتوانستند با هم کار کننند. دلیل این که همکاری بین این دو اتفاق نیفتاد چی بود؟
بالاخره جفتشان بزرگ بودند. علی دایی کاپیتان تیم ملی ما بود و بیشترین گل ملی را زده و روی اوج بود. آقای پروین هم بالاخره افتخاراتی داشت، قهرمان و بازیکن تیم ملی بود. من به نظرم حرف و سخنهایی که بین این دو میبردند و میآوردند اختلاف را انداخت و همه آن حرفهایی که به پروین می زدند یا علی پروین میزد و اینها میرفتند به علی دایی انتقال میدادند.
یک شنیده بود که دو سلطان نمیتوانند در یک تیم باشند، این را شنیده بودید؟
دیگر آن موقع این حرف ها را میزدند. حالا ما نفهمیدیم سلطان علی پروین گفته بود یا سلطان علی دایی. ولی خدا شاهد است علی دایی احترام علی پروین را نگه داشت. یعنی ما علی رغم این که بالاخره پاس بودیم و تیممان پرسپولیس بود ولی می دیدیم که در صحبت هایشان عدهای اختلاف را بین این دو انداختند.
یک همبازی خاصی داشتید، از پژمان جمشیدی صحبت کنید.
پژمان سالی که کشاورز بازی میکرد یک داور را زده بود و 6 ماه محروم شده بود. خب ما هم تیم ملی دانشجویان بودیم و آقای احمد سنجری هم مربی ما بود. آقای سنجری به من گفتند که بهنام یک بازیکن من دیدهام سیاه چهره ولی تند و تیز و خیلی هم زشت. گفتند بیا سر تمرین، پژمان هم از آن ته دیدیم که دارد با یک ساک می آید. خلاصه به دل من نشست و فوری هم آمد با من رفیق شد. ما دانشجوها هم دیگر را می شناسیم. آمد با حمید علیدوستی صحبت کرد و خب یک قراردادی سایپا به او گفت که خودش هم باورش نمیشد این چنین پولی را از سایپا بگیرد. آمد و به من گفت بهنام چکار کنم 6 ماه من را محروم کردند. منم بچه شهر ری بودم. برادر داریوش خان، معلم ریاضی ما بود، اول معلم فیزیک برادر بزرگ من بود و بعد معلم ریاضی ما شد. من هم ارتباطی داشتم. ما هم فوتبال بازی میکردیم همیشه می گفت اگر یک موقع با داریوش کار داشتید به من بگویید. ما هم کاری نداشتیم. خلاصه کارمان گیر شد. رفتیم برادر او را دیدم و گفتیم تو را قرآن ما را ببر پیش داریوش خان. ما هم جرئت نمی کردیم داریوش خان دیسپلین داشت و دفترشان در شیرودی بود. من هم پژمان را بردم. پژمان هم آن موقع فیلم بازی میکرد گفتم خودت را بزن ناراحتی و الکی هم گریه کن ما بریم درست کنیم. ما دفترش رفتیم و داریوش خان به خاطر برادرش پذیرفت. آن سال من در سایپا در لیگ برتر بیشترین گل را زده بودم. تیم سایپا هم آمده بود و داریوش خان هم می آمدند بازی را میدیدند و با شناختی که از ما داشتند پذیرفتند ما را. ما آنجا رفتیم به پژمان هم میزدم که گریه کن. به داریوش خان هم گفتم این بچه خوبی است دانشجو است این اگر 6 ماه محروم شود بدبخت می شود. داریوش خان هم طفلک دلش سوخت. گفتند بذار یک کمیته ای دارم تشکیل بشود من خودم درستش می کنم. خلاصه هم پژمان هم مدام عرض ادب می کرد و می گفت آقا ببخشید من معذرت میخواهم. این به دلش نشست و کمک کرد آن 6 ماه را بستند و با هم آمدیم سایپا. حتی تیم ملی هم با هم بودیم. حتی در پاس هم خدمت سربازی پژمان را من درست کردم. یعنی میخواستند بروند جای دیگر خلاصه آمد التماس کرد که بهنام تو را به خدا من را هم ببر. من هم رفتم به آقای آجرلو گفتم. آجرلو هم پذیرفت و آمدش یک ماهی هم رفت سربازی و بعد هم بازی شدیم.
این رگه های بازیگری هم شما در پژمان جمشیدی کشف کردید.
خود پژمان بچه بامزهای بود. ولی هر جا کم میآورد مثلا در اردوی تیم ملی می آمد دنبال من. دیگر ما دو تا می افتادیم به جان یدالله اکبری و مهدی امیرآبادی و حامد کاویانپور و شوخیهایی میکردیم. ولی واقعاً استعداد خیلی خوبی داشت.
می گویند شما نقش های او را کارگردانی می کردید.
آره من کارگردانی می کردم البته خیلی به من هم گفت بیا بازی کن منم گفتم از سن ما گذشته است. به قول معروف آن جوانی بود و شوخی هایی بود که میکردیم. یک سال دو سه میلیارد ضرر زدیم به سایپا.
خاطره ای دارید از این شوخی ها؟ مثلاً همین ضرری که زده شده است.
در اردوی سایپا بودیم. مد شده بود در تیم ملی مهدی هاشمی نسب، بهروز رهبری فرد و علی انصاریان که میآمدند در گوش طرف صدا الکی در می آوردند و ما هم می گفتیم وای نکند چیزی شده باشد و آن شخص فکر می کرد ما چه می گفتیم. خلاصه من، یدالله اکبری، مهدی امیر آبادی از اردوی تیم ملی آمده بودیم. آقای مایلی کهن سرمربی بود و آقای جلالی هم دستیار ایشان بود. ولی گفتند هیچ وقت نگویید کی سرمربی است. پژمان الکی آمد در گوش من صدا در آورد و یه دفعه گفتم وای، پژمان گفت نه. ید الله اکبری هم آمد. آقای مایلی کهن آن سوت در دستش بود و واقعاً هم دوست داشتنی و مرد خیلی خوبی است. آمد گفت کار خودتان را بکنید و با سوت زد پشت پژمان. گفت آقا خیلی بد حرف زد گفت شما کار خودتان را بکنید. آقای مایلی کهن خیلی حساس شد و پرسید که چی گفته؟ او هم گفت آقا مجید گفته آقای مایلی کهن فقط بلد بود کرنر بزند. بچهها هم خندیدند. آقای مایلی کهن به شوخی گفت راست میگوید ایشان هم توی وحدت فلان کار را می کرد. هی تعریف از وحدت می کرد و می گفت 10 دقیقه بازی اش میدادند. ما بازی داشتیم با پرسپولیس. آقای جلالی یک فیلم برداشت و آورد به ما نشان داد. آن موقع هم تخته وایت برد بود گفت آقا یک فیلم آوردم تعصب، غیرت مردانگی، شرافت و همه چیز تو این فیلم هست. آقای جلالی هم هیجان میداد و هی توضیح میداد (با لهجه خود جلالی توضیح می دهد). منم به پژمان گفتم فکر کنم فیلم جکی چان است و امروز تمرین نداریم. وقتی این طوری جو می دهد. بازی وحدت بود با پرسپولیس. نگو که یک هیچ وحدت پرسپولیس را برده است. خلاصه اینو نشون داد دیگه آقای مایلی کهن خیلی ناراحت شده بود. آقای مایلی کهن هم پرسپولیسیه دیگه بالاخره چهارده پانزده جا رگ گردنش را بخاطر پرسپولیس می دهد. فردا آمد دیدیم آقای مایلی کهن انقدر فیلم آورده، ریخت آنجا و گفت: "آقای جلالی اینا هم نشون بده غیرت و تعصب و اینا." بردهایی بود که پرسپولیس، وحدت رو برده بود. خلاصه میانه این دو کمی شکرآب شده بود. طوری شده بود که تیم از دستشان در رفته بود. آقای مایلی کهن دیگر اجازه تمرین به ایشان نداد. آن سال سایپا یکی دو میلیارد برای قهرمانی هزینه کرده بود ولی تیم در نهایت یا یک شوخی پژمان جمشیدی، هفتم هشتم جدول شد. اصلا اردوهای ورزشی به این شکل هست؛ همش کرکر خنده است. یعنی عشقت بخاطر اونه و اگر نباشه، داغون میشی. خاطرات خیلی خوبی بود.
نقش اول کرکره خنده هاهم شما، کارگردان و پژمان جمشیدی بازیگر بودید؟
بیشتر شیطنت ها را من می کردم و خط ها را می دادم و بعد یک دفعه می ریختند بهم.
بلافاصله بعد از اینکه دوران فوتبالتان تموم شد، به سراغ مدیریت رفتید. اتفاقی که مد نبود چرا که بازیکنان بعد از فوتبال به سراغ مربیگری می رفتند.
ببینید سه سالی که من با پاس قرارداد داشتم، همان سال بعدش علی پروین به پرسپولیس برگشت. علی رغم آنکه ما به خاطر آقای پروین رفته بودیم، یک کلام هم به ما نگفت که برگرد. خدا شاهد است ناراحت نشدم ولی بهروز رهبری فرد را خواست، رفت. یکی دوتا دیگه از بچه ها هم خواست. اصلا ناراحت نشدم. بعد از اینکه سه سال در پاس بودم، دیگر ماندم. بهروز به پرسپولیس رفت. ما به عشق علی پروین ایستاده بودیم. با غمخوار دعوا کرده بودیم و سینه خود را سپر کرده بودیم. ایشان ما را نخواست و ما هم چیزی نگفتیم. خب من زمانی که سه سالم با پاس تمام شد، یک تیم مرا خواست که راه آهن بود. خداوکیلی باعث و بانی اش هم امیر قلعه نویی بود. من رفتم در مجموعه انقلاب تمرین کنم، آقای قلعه نویی که دقیق نمی دانم اواخر بازی اش بود یا دوران مربیگری، که پرسید بهنام کجایی؟ گفتم قراردادم تمام شده و هیچ تیمی مرا نمی خواهند. گفت مگر می شود تو را نخواهند. در آن زمان 31 سالم بود و شرایط خیلی خوبی داشتم و مشکلی هم نداشتم. دوباره مجددا تیم های شهرستانی می خواستند و تیمای تهرانی نمی خواستند و با توجه به اینکه درس می خواندم و وابسته به خانواده بودم، تیم های شهرستانی را انتخاب نمی کردم. امیرخان زنگ زد به سرپرست یک تیمی که بهنام بیرون است و بهنام بیاد سر تمرینتون. ماهم رفتیم سر تمرین و یک قرارداد گذاشتند جلوی ما که قرارداد داخلی هم بود امضاء کردیم و رفتیم سر تمرین. یک هفته، ده روز گذشته بود و با توجه به اینکه من خودم ماشین باز هستم و آنموقع ماشین های خوبی می خریدم و سوار می شدم، بچه ها اگر ماشین می خواستند از من سوال می کردند و می گفتند مثلا بهنام آشنا داری فلان ماشین را می خواهیم و من برایشان می آوردم. سر تمرین بودم، سرپرست آن تیم که اسم تیم را نمی آورم، گفت بهنام می توانی برای من یک زانتیا بیاوری. منم آن موقع یک تویوتایی داشتم که تازه آمده بود و کسی نداشت. منم گفتم آره آقا می توانم بیاورم. گفتم آقا می خواهی؟ گفت آره. دیگه ما هم قرارداد داخلی بسته بودیم، 150 میلیون و یکساله و خوشحال به خانه رفته بودیم. سرپرست زنگ زد و منم به رفیقم زنگ زدم و گفتم یک زانتیا خشک بفرست. یک زانتیا خشک فرستاد و ماهم کلید را به او دادیم. یک ربع ده دقیقه بعد دیدم سرپرست زنگ زد و گفت داداش شرایط این ماشین چطوری است؟ منم گفتم چطوری می توانی بدهی. گفت من توقع دارم خودت چیز کنی. بعد پرسیدم کجایی؟ گفت دم در هستم. گفتم آمدم، منتظر باش الان می آیم. دور زدم، به ارواح خاک پدرم یک ذره هم اینور و اونور نمی گم. گفتم اون سوئیچ رو بده. سوئیچ را گرفتم و گفتم من به تو پول می دهم. بچه ها من را می شناسند، اگر آمده بودی در عالم رفاقت به من گفته بودی که بهنام این ماشین را برای من بگیر پول هم ندارم بهت بدهم ولی با این نقشه آمدی بگیری و از قرارداد من کم کنی. گفت نه. تا دید اینطوری شد گفت نه من منظورم اینطوری نبود. سوار ماشین شدم و چون خانه پسرداییم نزدیک آن باشگاه بود، فوری به پسردایی ام زنگ زدم و گفتم این کلید ماشین را بگیر و با من بردار بیار. ماشین را آوردیم، بعد از دو سه روز تمرین، کاپیتان آن تیم صدایم کرد و گفت بهنام مربی می گوید بدنت پیر شده است. از باشگاه که آمدم بیرون، علیرغم اینکه خیلی ها می گفتند نرو و حیف است، خداحافظی کردم و رفتم خانه نشستم. یک روز خیلی اتفاقی رفتم سازمان ورزش شهرداری تهران که توی خیابان کرمان بود. آقای آجرلو اونجا بودند و رفته بودم همینطوری دیدن وی که یک دفعه گفت چکار می کنی. گفتم هیچی فوتبال را گذاشتم کنار حالا ببینم با آن سرمایه ای که پس انداز کردم، چیکار می توانم بکنم. گفت مدرکت چیست؟ آنموقع من لیسانس تربیت بدنی داشتم. یک دفعه گفت میای تربیت بدنی شهرداری؟ گفتم چرا نمی آیم؟ بعد از آن رفتیم تربیت بدنی منطقه 20 و رئیس تربیت بدنی و مشاور شهردار بودم. 12 سال رئیس تربیت بدنی شهرداری بودم تا اینکه رفتم تو کار مدیریت.
ورزشکارانی بودند که در شورای شهر مدیریت کردند، حتی مجلس و بودند ورزشکارانی که در پست مدیریت حضور داشتند. تنها جایی که ورزشکاران و فوتبالیست ها برای مدیریت نمی روند، داخل خود فدراسیون فوتبال یا خود فوتبال است. چه چیزی باعث این اتفاق می شود؟
متاسفانه، متاسفانه، متاسفانه، آدم هایی که باید در شهرداری کار کنند به فدراسیون فوتبال آمده اند و منی که خاکش را خوردم، توی مستطیل سبز بودم، باید به شهرداری بروم. اول اینکه از روی تخصص کسی را دعوت نمی کنند. همه دنبال رابطه هستند. اون اینو بیاره، این اونو بیاره. فلان وزیر، فلانی را ساپورت کند. فلان نماینده مجلس که الان هست و من خودم می دانم، بالاخره یک جاهایی به آدم پیشنهاد می دهند. بعد می بینم دقیقه 90، فلان نماینده مجلس زورش بیشتر بوده، با من هم رفیق بوده، ولی خب زورش بیشتر بوده و کس دیگری را ساپورت کرده و رفته است. بعد در فدراسیون فوتبال ما، نمی خواهم از لفظ های بدی استفاده کنم، یک مشت سن های بالا، غیرتخصصی ها درحال تصمیم گیری برای فوتبال ما هستند. چرا باید علی کریمی، علی دایی، جواد نکونام، مهدی هاشمی نسب، آن هایی که تحصیل کرده هستند و می توانند کارهای اداری کنند، باید به بیرون و دنبال کار دیگه ای بروند؟ چرا باید دنبال حاشیه بروند؟ اینجا بسترسازی نشده از فدراسیون فوتبال که از بچه های تیم مثلا بچه هایی که تجربه دارند استفاده کنند. همه با رابطه آمدند و شما ببینید آقای تاج بوده، آقای کفاشیان بوده، ببینید چه چیزهایی جا گذاشتند. بیایید رزومه ها و کارهایی که کردند را ببینید. طبیعی است که به ماها راه نمی دهند. یعنی نمی توانیم بیاییم! چرا بچه های ورزشی و تحصیلکرده کار نمی کنند. من همیشه به علی دایی میگفتم. الان هم میگویم. میگفتم علی آقا شما چرا کار مدیریتی نمیکنید؟ ایشان راحت میتوانند در AFC و فیفا کرسی بگیرند. به هرحال ایشان آن شخصیت و مقام و اعتبار را دارند. چرا استفاده نمیکنند؟ خب از او نخواستند. اگر یک مشاور خوب از فدراسیون فوتبال میآمد و با ایشان صحبت میکرد این اتفاق رخ میداد. همه اش به دنبال مسائل حاشیهای هستند. چرا با توجه به سوابق تحصیلی حمید استیلی، نباید از ایشان در فدراسیون فوتبال استفاده کنند؟ یا خیلی از دوستان دیگر. خود پژمان جمشیدی در کار مدیریت انسان موفق می شود. چرا رفته سمت هنر؟ چون اینجا به او راه نداده اند. پژمان داشت داغون می شد و یک دفعه خدا او را کمک کرد و با هنر خود به آن سمت رفت. با توجه به تحصیلاتش، او به راحتی می تواند کار مدیریتی انجام دهد. بعد یک مشت آدم مسن از ارگان های دیگری آمده اند و در مورد فوتبال تصمیم گیری می کنند.
مجمع جدید فدراسیون فوتبال که همه پیشکسوتان در آن حق رای دارد. در مورد آن نظری ندارید؟
نمیدانم اساسنامه است، چه چیزی است که آن را طوری طراحی کرده اند که به پیشکسوتان راه ندهند. ما پیشکسوتان خیلی خوبی داریم. هم تحصیل کرده هستند و هم تجربه دارند و آن ها می توانند به فوتبال کمک کنند. ولی متاسفانه اساسنامه درست نیست و پیشکسوتان باید بیرون بشینند یا در هفت تیر یک جام برگزار کنند و بازی کنند و آخر سر هم خدای نکرده فوت کنند و همه الکی شلوغ کاری در بیاورند که خدا فلانی را بیامرزد و تمام. چرا باید اینطوری باشد؟ پیشکسوتی که زحمت کشیده است و تجربه کسب کرده است باید این بیاید این تجربه را در فدراسیون فوتبال انتقال دهد. در فدراسیون هم که راهش نمی دهند و او می رود و معتاد می شود و سکته می کند و میمیرد. به نظر من اساسنامه ما مشکل دارد.
شما زمانی که در سایپا بودید، به چند کودک یتیم کمک میکردید و حتی وقتی که گل می زدید، نذر می دادید.
این اعتقاد من بود و در توان خودم همین حالا نیز پا بر جا است. آخرینش در یاسوج است و باید 5 کیلومتر به کوه بروند تا او را پیدا کنند و پیش من بیاورند. این لطف خدا است. ما هر چه داریم از همین ها است. من اعتقاد دارم اگر به یک بچه یتیم کمک کنیم، قطعا خدا در دقیقه نود چنان به تو کمک می کند که خودت هم باورت نمی شود. این اعتقاد را نه تنها من، بلکه بسیاری از فوتبالیست ها دارند و کمک های این چنینی می کنند.
خبر دارید از آن بچه ها؟
بله. الان بزرگ شدند. یکی را استخدام آتش نشانی کرده ام و دو نفر هم ازدواج کرده اند. از آن ها که ازدواج کرده اند خبر ندارم. از آن زمانی که جهاز آن ها را تهیه کردیم دیگر خبری ندارم اما مطمئنم که آن ها اخبار مرا پیگیری می کنند اما من شماره تلفن آن ها را گم کرده ام. اما بچه های جدیدی هستند که کمک می کنیم و یواش یواش دارند بزرگ می شوند.
کودکی خودتان چطور بود؟
ما بچه شهر ری بودیم. الحمدلله پدر و مادرم، خصوصا پدرم نقش زیادی در زندگی من داشتند. آن موقع متاسفانه محیط شهرری و محله ما خراب بود و معتادهای زیادی بودند اما من آن جا خدا را شکر با حمایت پدرم و عموهایم و پسرعموهایم از آن شرایط بیرون آمدیم.
جواد نکونام پسرخاله شماست؟
پدر پدربزرگ جواد و پدربزرگ من با هم برادر بودند و مادر جواد می شود دختر عموی مادر من. پسر خاله نیستیم اما پدربزرگ های ما با هم داداش بودند. کسی هم این را نمی دانست تا اینکه فوتبال ما تمام شد. رابطه خوبی هم با هم داریم. جواد پسر خوبی است. با اینکه او استقلالی و من پرسپولیسی هستم اما رابطه خوبی داریم.
شما یک بار در خصوص جادوگری در فوتبال افشاگری کردید. خودتان چیزی در این مورد دیده اید؟
من و آقای علی جانملکی، زمانی که این موضوع را با ما گفتند به کلارک رفتیم و آن آقا را از نزدیک دیدیم. وقتی ما وارد شدیم، چند عدد شمع بود و یک کشکول و تاس و قرآن و چند تا مدال از قهرمانان المپیک. وقتی نشستیم که با او صحبت کردیم، او واقعیت را گرفت. او برای ما چای و خرما هم آورد که من اول می خواستم نخورم اما علی جانملکی گفت بخوریم وگرنه یک چیزی می گوید و داغون مان می کند. زمانی که آن جا بودیم یکی از مربیان لیگ برتری به او زنگ زد. شما این را می توانید از آقای جانملکی بپرسید. این آقا می خواست به ما بفهماند که قدرت دارد، تماس را روی اسپیکر گذاشت. خوشبختانه یا متاسفانه آن سرمربی را هم آقای جانملکی شناخت و هم من شناختم. گفت که سلام آقا. من 20 دقیقه تیم را دواندم، هفت هشت دور هم سرعتی رفتهایم که جادوگر گفت زیاد فشار نیاور. همین خوب است. آن سرمربی شش هفت سال با خود من همبازی بود. دیگر آنجا ما فهمیدیم که جادوگری هست.
خودتان دیده اید که در فوتبال دروازه بسته شود یا توپ با جادو گل شود؟ یا این چیزها فقط در بیرون زمین است؟
ما خودمان یک سال قهرمان شدیم و آن موقع مدیرعامل ما برخورد کرد با جادوگری و حتی رفت لگد زد به زیر تاس و کشکول آن جادوگر و گفت تیمی که با جادوگری بخواهد قهرمان شود، آن تیم را نمیخواهم و عذر مربی را هم خواست. زمانی که دنیزلی آمد از من پرسید که چرا بازی نمی کنی و من هم جریان را به او گفتم که به خاطر اینکه مادر من سید است، به من بازی نمی دادند. روز اولی که ما آمدیم اسم و فامیل مادر ما را گرفت و من و خداداد شوخی می کردیم و اول اسم و فامیل را ندادیم. مادر من چون که سید بود، می گفتند که مادرانی که سید هستند، دعا به آن ها اثر نمی کند و من را از تیم بیرون می گذاشت. این را به دنیزلی گفتم و او می گفت که تو در تمرین خیلی خوب و سرحالی و حتی من را برابر سپاهان به عنوان مدافع جلو استفاده کرد. آن مربی یک بار به من گفتند که برابر فلان تیم می خواهم تو را بازی دهم. گفتم آقا بذار. من را در یک بازی در ترکیب قرار داد، خدا شاهد است 4-3 آن بازی را باختیم، 3-1 جلو بودیم. روز بازی جواد نکونام (خودش بعد از بازی برایم تعریف کرد)، با یک نفر تلفنی صحبت کرد، گوشی را قطع کرد. گفتم جواد چه شده؟ گفت هیچی، برویم، داغون شدم. با یک آقایی جر و بحث کرده بود. اصرار کردم بگو چه شده نگفت. بازی آغاز شد و من دو گل زدم. هادی طباطبایی دروازهبان بود، دو گل زدم. 3-1 جلو افتادیم. خدا شاهده بیاختیار ران پای من درد گرفت. با توجه به اینکه آناتومی خوانده بودم میدانستم کدام عضله است. به دنیزلی گفتم تعویضم کن. تعویض شدم آمدم بیرون 10 دقیقه نشستم دردش افتاد. بازی را هم 4-3 باختیم. بازی یکشنبه بود، چهارشنبه همان هفته با الریان قطر بازی داشتیم. خب پایی که کش بیاید چند هفته باید استراحت کند. دردش افتاد و به دنیزلی گفتم. دنیزلی گفت میتوانی بازی کنم گفتم آره. 2-1 الریان قطر را با گلهای من و آرش بردیم. من که اعتقاد به جادو ندارم اما گاهی اوقات تلقین و چیزی که بیش از حد به آدم میگویند و آدم مدام به آن فکر میکند، همان اتفاق میافتد.
اگر جادو جنبل بود چرا اصلا تیمها تمرین میکنند؟
من که اعتقادی ندارم، اما خیلیها این کار را انجام میدهند. با توجه به اینکه آن سال قهرمان شدیم، پاداشهای خیلی خوبی هم میگرفتیم، اما بخشی از پولهایمان را به آن فرد میدادیم و میگفت من خیرات میکنم. خب خود ما مگر نمیتوانستیم این کار را کنیم؟ بچه یتیم تحت پوشش داشتیم! نگو پول را به آن جادوگر میداده و او تقسیم میکرده است. ما به نیت خیرات پول را داده بودیم اما این اتفاق افتاد.
آقا بهنام، سوال آخرم، درباره آن دوربین مخفی که مربوط به اتفاق بازی دربی بود.
این علی انصاریان زنگ زد، من هم در جاده بهشت زهرا بودم. گفت بهنام میآیی درباره اغتشاشات و تماشاچی و اینکه یک نفر یک نفر مرتکب قتل شده صحبت کنی؟ گفتم آره. خلاصه آمدیم و نمیدانستیم که سیاه کردن هست. دیدیم یک نفر را با لباس زندانی و دستبند آوردند داخل. همین که رسید پرید بغل من گفت سالی که تک به تک را با استقلال گل نکردی، من رفتم میدان خراسان یک پسری بی ادبی کرد به شما فحش داد من هم با چاقو زدم به شکمش. گفتم عه عه عه! بعد آن موقع گفت 250 میلیون باید دیه بدهیم. واقعا فکرم به هم ریخت. حین مصاحبه میگفتم خدایا من این 250 میلیون را از کجا جور کنم؟ این بچه برای من گیر افتاده است. این زندانی زمانی که خم شد، در گردنش یک زنجیری دیدم. گفتم کسی که متهم و زندانی باشد، هیچوقت گردنبند ندارد. آنجا یکباره فهمیدم. بلند شد مجری را بزند، من هم بلندش کردم پرتش کردم زمین، دستش شکست. خوشبختانه فکر کنم پخش هم نشد. آخر فهمیدم که این جعلی است. کارهای علی انصاریان هست دیگر.
آقا بهنام خیلی ممنون از شما، پرسش دیگری نیست. اگر صحبتی با بینندگان هست، میشنویم.
خیلی ممنونم از دعوت شما، از رسانه طرفداری هم تشکر میکنم که مرا دعوت کرد. انشاءالله بینندگان هم این مصاحبه را دوست داشته باشند و همیشه سلامت باشند.