به قلم جف گولدینگ، از نویسندگان وب سایت thisisanfield.com
_____________________________
چهل و دو سال پیش ، لیورپول از یکی از بی نظیر ترین گل های تاریخ خود تا به حال را جشن گرفت ، جایی که 7-0 تاتنهام را از بین برد. جف گولدینگ شاهد این جادو بود و خاطرات خود را با ما به اشتراک می گذارد.
در سال 1978 ، پیروزی 7-0 قرمزها در آنفیلد ، طبق گفته باب پیزلی ، بزرگترین گلی بود که آنفیلد تاکنون دیده بود. من تازه ده ساله بودم ، یک هوادار متعصب لیورپول و من آنجا بودم.
تعطیلات مدرسه تقریباً تمام شده بود ، اما کسی در مورد آب و هوای آن روز چیزی به من نگفت. مطابق عادتم در روزهایی که لیورپول بازی داشت زود از خواب بیدار شدم. پدرم قبلاً بلند شده بود ، صبحانه درست می کردم که تظاهر کنم آن را میخورم، اما سرانجام آن سطل زباله بود! من بیش از آنکه اشتهایی برای غذا خوردن داشته باشم هیجان زده بودم!
صدای رادیو سیتی آشپزخانه را پر کرد. یک انقلاب موسیقی در لیورپول ظهور کرد ، زیرا این شهر تلاش می کرد از سایه بیتل ها بیرون بیاید. این سالی بود که یک باشگاه در شهر ، به نام اریک ، در حال کمک به گروه محلی به نام های اکو و بانیمن بود. این کانون گرم موسیقی زیرزمینی لیورپول بود .
پرده اتاق نشیمن باز بود و بیرون خورشید "پرچم ها را می شکست" ، عبارتی که مادرم از آن علاقه داشت. این بدان معناست که در بیرون واقعاً آفتابی است. گاهی اوقات خیلی گرم می شود ، او "کابین های عرق" می شد. به هر حال به داستان خودمان بازگردیم...
این روز خوبی برای سرزنده بودن بود. آهنگ مورد علاقه من در رادیو بود ، هوا خوب بود ، لیورپول قهرمان اروپا بود و ما فصل 78/79 را شروع کرده ایم چون آخرین را تمام کرده ایم. در روز افتتاحیه ، مقابل QPR در آنفیلد پیروز شده بودیم و موفقیت های خارج از خانه در ایپسویچ تاون و منچسترسیتی را دنبال کردیم. آنها آخرین بازی خود را 4-1 برنده شدند. در کل ، آنها نه گل به ثمر رسانده اند و فقط 2 گل دریافت کردند. دالگلیش قبلاً به ما کمک می کرد کوین کیگان را فراموش کنیم و من نمی توانستم صبر کنم تا به بازی چهارم فصل خود مقابل اسپرز برسم.
خنده دار است که چگونه فوتبال میتواتد به زنگی شما رنگ ببخشد و نقابی بر واقعیت زندگی بزند. این اوقات دشوار بود و اگر آرشیو را مانند من جستجو کنید ، می بینید که والدین من تلاش های زیادی را برای اطمینان از این که من هیچ یک از مشکلاتی را که در طی زندگیشان تجربه کردند، نمی دانم، کرده اند. به یاد می آورم پدر دوست من برای Triumph ، کارخانه ماشین سازی در Speke ، در جنوب شهر کار کرده بود. من این را می دانستم زیرا آنها این ماشین واقعاً جالب به نام TR7 را ساخته بودند.آنچه در آن زمان نمی دانستم ، این بود که شبهه های بزرگی در مورد آینده کارخانه وجود داشت و شغل وی مورد تهدید قرار می گرفت. پدر من در هیئت مدیره آب کار کرده و اعتصاب کرده بود. با این حال تمام دوستان من و من چیزی که همیشه در مورد آن صحبت کردیم فوتبال و لیورپول F.C بود.
ما با ترکیبی از هیجان و اضطراب منتظر این بازی بودیم. تمام صحبت ها مربوط به دو بازیکن جدید اسپورز بود. تاتنهام به تازگی از لیگ دسته دوم قدیمی به لیگ برتر ارتقا یافته بود و با امضای قرارداد دو برنده جام جهانی آرژانتین ، رقیبان را تهدید میکرد. این در حال تبدیل شدن به یک عادت بود که تعداد زیادی از بازیکنان خارجی به بازی در لیگ انگلستان مشغول شوند. همه خرید های خارجی قبلی ما از نوع اسکاتلندی ، ولزی یا ایرلندی بودند.
روز به اندازه کافی سریع برای من نمی گذرد و وقتی سرانجام زمان عزیمت من بود ، با پیش بینی نتیجه بازی از درون در حال له له زدن بودم. به بازی بپردازیم. پدر من به تازگی یک Vauxhall Viva(نوعی خودرو) دست دوم را خریده بود ، ما کل زمان صبح آن روز را برای شستن آن گذشتیم. این احتمالاً دست دوم ، سوم یا حتی چهارم بود ، اما یادم است که قرمز روشن و ماشین تمیز و بدون رنگی بود. استعاره ای مناسب برای تیمی که قصد داشت طرف اسپورز را که تا به حال لیورپول را شکست نداده بودند ، در آنفیلد ، از سال تحریریه تایتانیک ، 1912 ، از بین ببرد.
ما در خياباني نزديك زمين پارك كرديم و پدرم به يك بچه ده پنی داد تا مواظب ماشین باشد. این نوعی از راهکار های محافظت از ماشین بود که احتمالاً بقیه هفته ها دختران و دختران محلی را در وضعیت درآمد زایی جالبی قرار داده است به یاد دارم که آرزو می کردیم که نزدیکتر به آنفیلد زندگی کنیم تا بتوانم در برخی از آن مشاغل پاره وقت و باد آورده شرکت کنم.
هنگام ورود ، میخانه آرام بود ، بنابراین باید زود رسیده باشیم. من با پسر عموی خودم تامی نشسته بودم. دایی و پدرم در بار بودند. ما در حال خواندن برخی از برنامه های بازی های خارج از خانه اروپایی بودیم که رفیق پدرم به خانه آورده بود و بحث می کردیم که آیا سرخ ها می توانند شماره سه را به خانه بیاورند. به دلایلی این رفیق ، که من هرگز ندیده بودم تا آن روز ، تمام سوغات روزانه خود را به من اهدا کرده بود ؛ البته من به هیچ وجه شکایتی از این امر ندارم. تا به امروز تنها خاطرات من درباره این مرد سخاوتمندانه این است که وقتی من از کمال تشکر از او تشکر کردم ، موهایم را نوازش کرد و اینکه بعداً یک شرط فیل تامپسون را در سال 81 بدنبال شرطی بد آگاهانه و با مصرف آبجو دریافت کرد.(!)
تاریخ و خاطرات به دیوار خانه ها ، میخانه ها و پیاده روها حک شده است. تا به امروز ، هنگام پیاده روی از میخانه به آنفیلد ، ذهن من به سمت روزهای بوسه خورشید به پشت آفتاب می رود ، سرگردان در کوچه های پشتی در نزدیکی استادیوم و راه رفتن به سمت رستوران ها. ما این روزها کاملاً انتظار نداریم که فقط یک پیروزی بلکه پیروزی از دشمن نیز به دست آوریم. اما احساسات شادی پس از پیروزی ها همواره یکسان هستند
ما در جایگاه اصلی برای این بازی قرار داشتیم. من نمی توانم به یاد داشته باشم که آیا بلیط داشتیم یا اینکه در دروازه پرداخت کرده ایم. صندلی ما بین خط نیمه راه و انتهای جاده آنفیلد بود. من می خواهم در Kop باشم ، یا حداقل به آن نزدیک باشم ، اما قشر کارگر جامعه گویا انتخاب دیگری نداشتند. معلوم شد من نیازی به نگرانی من نیست؛ من برای دیدن جادویی ترین گلی که تاکنون شاهد آن بوده ام به داشتن یک صندلی حلقه ای کوچک هم راضی بودم.
طی نیم ساعت لیورپول با سه گل پیش افتاد. دو گل از كنی در دقایق 8 و 20 ما را در راه خود قرار داده بودند ، و گل سوم از ری كندی ما را مجبور كرد تا بین دو نیمه آرامش داشته باشیم. Kop به همان اندازه بی رحمانه بود که در بعضی مواقع شوخ طبعی بود ، و هیچ وقت نیازی به مالیدن نمک در زخم های لندن نداشت. "چه اتلاف پول" این روزها شعار کلیشه است. در آن زمان نسبتاً جدید و پر از طنز بود. من و پدرم خندیدیم و با خوشحالی به آن پیوستیم و به زودی به نظر می رسید که همه زمین ها به آنجا می پیوندند. چه کسی می داند چه دو آرژانتینی فکر می کردند ، اما تا آنجا که ما نگران بودیم ، آنها به یک باشگاه اشتباه پیوستند.
سرخ ها در نیمه دوم تعویضی انجام دادند و دیوید جانسون ، پسر بومی شهر را به زمین آوردند. او از ایپسویچ تاون به لیورپول آمده بود ، اما به عنوان بازیکن اورتون شروع به کار کرده بود ، واقعیتی که هیچ کس به آن اهمیتی نمی داد. جانسون از بهترین روزهای بازی خود برای لیورپول نهایت استفاده را برد و به طور میانگین هر 3 بازی یک گل به ثمر رساند ، قبل از این که دوباره در اوایل دهه 80 دوباره به ابی ها بپیوندد. با شروع مجدد بازی ، مردان با رنگ قرمز ، همانند چرخ دنده های ساعت مشغول به سخره گرفتن اسپرز شدند. تاتنهام ، که هنوز از 45 دقیقه اول گویا در شوک بود ، مانند بره هایی که به کشتارگاه میروند، ذبح شدنش اجتناب ناپذیر بود.
جانسون تقریباً بلافاصله نتیجه روی اسکوربورد را به چهار تغییر داد و سپس ده دقیقه بعد پنجمی را نیز اضافه کرد. این عالی بود و من شاهد یک نوع تجاوز بودم! در واقع لیورپول از نظر من توانا بود ، حتی شکست ناپذیر. دیوارهای اتاق خواب من حرم بازیکنان و البته باب پیزلی و شنکس بود. این عادلانه است که می گویم زندگی جوانی من تحت تاثیر این تیم متحول شده است ... کوپ آواز خواند: "پل لندن در حال ریزش است". من خندیدم. تاتنهام فقیر قدیمی.
این روزها درزمانی که تیمی با 5 گل پیش میفتد ، تیم ها بعضی اوقات چند تعویض را انجام می دهند. شاید بازیکنان اصلی استراحت کنند و فقط بازی را ببینند. شاید ذهن آنها روی مصاف بعدی تمرکز کند. آن زمان لیورپول یک ماشین قتل بود و بی امان حمله می کرد ، که توسط جمعیتی خروشان تهییج میشد.
تیم ها به آنفیلد می آمدند و اغلب تحقیر می شدند. این همان چیزی است که عامل ترس آنفیلد را ایجاد کرده است. این به بازیکنان تیم حریف نیز رسیده بود. آنها اغلب قبل از ترک اتوبوس تیم مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. به همین دلیل است که یکی از مدیران مشهور گفت: "تنها چیزی که از آنفیلد می گیرید یک لیوان چای است".
ما دیگر نتوانستیم جشن گل پنجم را تمام کنیم ، وقتی لیورپول یک پنالتی گرفت. اکنون نمی توانم شرایط را به خاطر بسپارم ، اما یادم می آید که فیل نیل روی توپ ایستاد ، دست ها را به کمرش تکیه داده بود ، و منتظر فرمان داور بود. من کنار صندلی خودم ایستادم ، دستهایی کهبه حالت نیایش بر دهان من بودند. نیازی به نگرانی ندارم "Zico" هرگز از دست نداد. او نکرد - 6-0.
این یک بازی بینظیر بود. مایکل ریچاردز نویسنده لیورپول اکوی آن زمان ، آن را به طور خلاصه بیان کرد:
"آیا تاکنون 50،000 نفر را یک جا خوشحال و سرمست دیده اید؟ خوب ، تماشاگران آنفیلد مرتباً این کار را انجام می دادند که لیورپول با دقت حیرت انگیز توپ را به بیرون می چرخاند. این نمایش برای من تأکید کرد ، به ویژه پس از شکوه و عظمت پیروزی های آنها در ایپسویچ و سیتی در هفته گذشته ، که تیم فعلی لیورپول نسبت به هر طرف دیگری که از زمان جنگ دیده ام ، بهتر و هیجان انگیز تر بازی می کند."
اگر سوت پایان در آن لحظه نواخته میشد ، باز هم این مسابقه به عنوان یکی از بزرگترین بازی های دوران جوانی من در ذهنم هک میشد. با این حال ،نمایش قرمزها هنوز با پایان فاصله داشت. من آن روز بازی را رها نمیکردم ، تا زمانی که شاهد چنین گلی با چنین کیفیتی نبودم ، طوری که اعتقاد دارم مثل آن را هرگز و هیچوقت نخواهم دید
با تشکر از یوتیوب می توانید خودتان آن را تماشا کنید. شاید شما قبلاً دیده باشید. توپ در سمت چپ زمین شكسته می شود ، روبروی انتهای آنفیلد رود (Anfield road) قرار دارد و استیو هایوی روی آن قرار دارد. سطح سر و صدای بالا می رود ، و در من می توانم تری مک درموت را در حال عبور از خط میانه میدان ببینم.هایوی(Heighway بازیکن لیورپول) از جناح گوش پایین حرکت می کند و به سمت بالا نگاه می کند. من می دانم که او قرار است چه کار کند و نفس خود را نگه می دارم.
سرعت حمله لیورپول باعث شده است تا شیرازه دفاع اسپورز از هم بپاشد اما آنها از نظر ظاهری آماده دفاع از یورش هستند. Heighway توپ را به سمت نقطه پنالتی سانتر میکند. در همان لحظه که توپ به نقطه پنالتی میرسد ، مکدرموت نیز آنجاست. توپ و سر او مانند بعضی از رقصهای کیهانی و سیارات که در منظومه دور ستاره شان میگردند ، بر سر مک درموت مینشیند و لحظه دیگر تور را لمس میکند.
شگفتی ، حیرت و شادی غیرقابل تحمل است. چگونه آنها این کار را کردند؟ آنها باید جادوگر باشند. زمانبندی آن ، دقت و سپس ضربه ، هدف ، 7-0. تاتنهام از بین رفت و شادی و هیجان منفجر شد. من می خواستم بارها و بارها آن را زنده کنم. آن زمان هیچ ضبط کننده ویدیو نداریم ، فقط برنامه مچ آو ده دی (MATCH OF THE DAY) و من نمی توانم صبر کنم تا یک بار دیگر آن را ببینم.
من هنوز به یاد دارم که آن شب روی زمین جلوی تله نشسته ام ، با یک لیوان چای و یک بشقاب نان تست برای شام کامل. من ابمیوه ام را با چشمانی گسترده ، و دهانی باز از تعجب نوشیدم. از نظر این همه شکوه و عظمت ، دیدن آن قسمت عالی و باشکوه در تلویزیون قدیمی Color Decca ، که ما از Rumbelows کرایه کرده ایم ، هرگز نمی تواند به ذهن من نزدیک شود.
https://www.youtube.com/watch?v=sFuF...
من از آن زمان تاکنون بارها و بارها آن را دیده ام. من DVD آن گل را تماشا کرده ام ، اما به صراحت شما فقط در تاریخ 2 سپتامبر 1978 باید با من و پدرم در آنجا باشید تا واقعاً قدر آن روز را بدانید. از آن روز تغییرات زیادی در فوتبال بوجود آمده است ، اما برتری بودن در آنجا بودن که تاریخ و خاطرات طولانی زندگی ساخته می شود ، بر یک صفحه تلویزیونی برجسته ، یک حقیقت ابدی است.
__________________________________________________________
ترجمه از سامی هوپیا ( Daniel Mo)
از انجمن لیورپولیای سایت
گل هفتم و استثنایی این بازی
سایر گل های این بازی