کاربر بارساییهودونگ پادشاه نشد داستان از اینجا شروع میشه
مهیل در رویای فتح سرزمین ناکرانگ بود اما به یک دلیل نمی تونست اونجا رو تصرف کنه و اون وجود یک تبل افسانه ای در سرزمین ناکرانگ بود که هرگاه کشوری به ناکرانگ حمله می کرد این تبل به صدا درمی اومد و باعث میشد ناکرانگی ها از وجود دشمن آگاه بشن ناکرانگ در اصل پایتخت چوسان قدیم بوده که به دست هان افتاده برای حل این مشکل مهیل هودونگ می فرسته تا تبل پاره کنه هودونگ با یکی از دختر های حاکم ناکرانگ ازدواج می کنه و با استفاده از اون دختر تبل پاره می کنه و گوگوریو ناکرانگ فتح می کنه اما بعدها وقتی هودونگ رنج و عذاب دختری که عاشقش بوده رو می بینه خودکشی می کنه