فیلم از روی داستانی عامهپسند اقتباس شد که به همین نام توسط حبیبالله شهبازی به فارسی ترجمه شده است. چالش میان باندهای مافیایی برای تصاحب هرچه بیشتر قدرت در همه زمینهها، حتی عرصهی فرهنگ و هنر، تم اصلی داستان را تشکیل میدهد. این کشمکش هزینههای گزافی را برای هر یک از بازیگران به دنبال دارد. کشتن و یا قربانی کردن اطرافیان و در قبال آن قربانی شدن خود و فرزندان، نتیجهی بازی در این جبهه است.
بطن و درونمایهی داستان سرشار است از خشونتهای عریان و مستتر در کنشهای متقابل افراد. خونسردی وصفناپذیر دون کورلئونه در صدور دستور برای پیشبرد هدفهای به ظاهر ساده اما اساسی خانواده کورلئونه، بیننده را با شوک غیرمنتظرهای مواجه میسازد. درخواست وکیل دون از کارگردان هالیوود و امتناع او از پاسخ مثبت، خشونتی را به همراه دارد که در نوع خود بینظیر مینماید. کارگردان کشته نمیشود اما بر اثر بریده شدن سر اسبش چنان دچار هجمه روحی و روانی میشود که خواستهی دون را بدون چشمداشتی عملی میکند. حتی در جلسه با سولاتزوی ترک؛ زمانی که محترمانه و حسابشده به پیشنهاد او پاسخ رد می دهد، بیننده نگران و هراسان از عواقب جلسه منتظر اتفاقی خشونتبار است. لوکا براتسی نخستین قربانی به شکل فجیعی کشته شده و در شب کریسمس دون کورلئونه هدف گلوله افراد سولاتزو قرار گرفته و به شدت مجروح میشود.
جنگ بین این دو گروه مافیایی آشروع شده و کشتارها ادامه مییابد، تا اینکه پس از کشته شدن سانی پسر بزرگ دون، داستان صورت تازهتری به خود میگیرد. دون کورلئونه سران خانوادههای مافیایی را به جلسهای دعوت میکند تا از ادامهی این روند که منافع او را هدف گرفته، جلوگیری کند و چنانچه امکان داشته باشد ورق را به سود خود برگرداند. در انتهای جلسه، برخلاف ابتدای آن، لحن دون تغییر کرده و تلویحاً با گویشی طنزآلود میگوید: “من یه آدم خرافاتی هستم اگر اتفاقی برای پسرم بیافته مثلا یه مامور پلیس با تیر بکشدش یا تو سلولش خودشو حلق آویز کنه یاصاعقه انو بزنه انوقت یه عده از حاضرین اینجا را مقصر میدونم…” دون کورلئونه اینگونه، مرحلهی جدیدی را در تعامل میان باندهای مافیایی نوید میدهد. اما اینبار بسیار دقیق و بررسیشده پس از تعیین مایکل به عنوان جانشین و تفویض اختیارات خود به او، در روزهای پایانی عمر، با هشدارهایی جدی به مایکل، در خصوص اطرافیان و دشمنان خانواده، فصل جدیدی را در عملکرد خانوادهی کورلئونه میگشاید. مایکل با ایستادن بر قله تجربیات و فراز و نشیبهای خانواده، همزمان با مراسم مقدس غسل تعمید در کلیسا، سران اغلب خانوادههای مافیایی رقیب را نابود میکند. روح “قدرت” خانوادهی کورلئونه جان تازهای میگیرد و روند نوینی را برای فربهی هرچه بیشتر قدرت خانواده رقم میزند.
فیلم پدرخوانده اثری است با رویکردی کاملاً مردانه که دنیای زنان را تحت سیطره و بازیهای قدرتمدارانهی خود، تحتالشعاع قرار داده است. زنان یا وسیله و بهانهی دعوای مردان هستند (کتک خوردن دختر دون توسط شوهر و کشته شدن سانی در راه خانهی خواهر)، یا قربانی مطامع کوتاه مدت مردان میشوند (کشته شدن همسر مایکل آپولونیا دختر سیسیلی)، و یا خانهدار و آشپز قابلی هستند در دنیای هراسآلود و آکنده از دروغ آفریده مردان، که حق اعتراض و پرسش نداشته و تنها باید سکوت اختیار کنند (کِی زن مایکل در آخرین سکانس با دروغ مسلم مایکل آرام میگیرد). رنگ قالب صحنهها تیره و قهوهای سوخته است که تداعی کننده سبک معماری و ترکیب رنگ مکتب گوتیک میباشد. مردان در اتاقهای تاریک و پنجرههای پوشیده به رتق و فتق امور میپردازند و توطئهچینیها و تعاملاتشان را شکل میدهند.
موسیقی متن فیلم که از ترانههای قدیمی ایتالیایی سرچشمه میگیرد در برخی صحنهها وظیفهی دراماتیزه کردن حوادث را عهدهدار است و در برخی صحنهها پوشش ریاکارانه عملکرد سرشار از خشونت کاراکترها را، کنار میزند و ما را به عمق دنائت خفته در زیر آن رهنمون میسازد.
از شخصیت دون کورلئونه پس از سکانس نخستین فیلم، انتظار داریم که کمتر دچار خطا و لغزشهای سادهلوحانه شود و ادارهی خانوادهی مافیایی خود را به بهترین نحو سامان بخشد. او ستون خانواده است و مربی فرزندان و وابستگان سببی و نسبی خود، تا در کشاکش مرگ و زندگی، همزمان با کشتن رقبا، زنده ماندن و زندگی کردن را تجربه کنند. در سیر جنگ و دعواها، سانی که از سکانس نخست سری پرشور دارد و شخصیتی عصبی مزاج؛ در اوج توهم قدرتمداری و سرخوش از پیروزی بر سایرین و حتی بر داماد خانواده، به طرز ناجوانمردانه و فجیعی به قتل میرسد.در مقابل، مایکل، که نه تنها بیننده، بلکه خود نیز انتظار ندارد روزی چنان وارد معرکه شود که با کشتن یکی از سران مافیا و رئیس پلیس منطقه، مجبور شود به سیسیل پناه برده و پس از کشته شدن سانی و همسر سیسیلیاش جایگزین پدر شود. دو شخصیت سانی و مایکل قبل و بعد از “پدرخوانده” بارها در سایر آثار سینمای بازآفرینی شدهاند.
اگر بر روی شخصیت مایکل، به دلیل حضورش در دو قسمت بعدی پدرخوانده، تمرکز کنیم، شاهد سفر اودیسهوارش در بستر جامعه و خانوادهایم که او را از پسری تحصیلکرده و قهرمان جنگ و محبوب پدر، به یکی از سران تاثیرگذار باندهای مافیایی آمریکا مبدل میسازد. مایکل سفر خود را با ورود به بیمارستانی که پدر در آن بستری است آغاز میکند. تمهیداتی به خرج میدهد تا جان پدر از هجوم دشمنان در امان بماند. به دلیل بیتجربگی، در مواجهه با رئیس پلیس، زبان سرخش پلیس را عصبانی کرده و با مشتی به صورت مایکل فرم چهرهی او را به چهرهی غیرمتعارف پدر نزدیک میسازد. مایکل به تدریج میآموزد که با تدبیر و مدیریت صحیح وارد جهان پیچیده و بیرحم مافیایی شود، در غیر این صورت جان خود و خانوادهاش را به راحتی از دست خواهد داد. با طرح نقشهای حسابشده، در قراری با سولاتزو و رئیس پلیس در یک رستوران، هر دوی آنها به دست مایکل کشته میشوند. مایکل به مخفیگاهی در سیسیل پناه می برد و مرحلهای خاص در میدان مبارزهی باندهای مافیایی آغاز میشود. اوج قدرتنمایی و تکامل نسبی مایکل به عنوان رهبر خانواده، در سکانسهای پایانی آشکار میشود. سکانسهای غسل تعمید در کلیسا و همزمان کشتار رقبای خانوادهی کورلئونه، تهدید سایر سهامداران کازینوی برادر به فروش سهام خود، کشتن داماد خانواده به اتهام دست داشتن در مرگ سانی، کشتن تسیو به جرم خیانت و …
جزئیات و حاشیه های فیلم پدر خوانده
نویسنده/منبع: imdbhouse
“ارنست بورگناین”، “ادوارد جی رابینسون”، “اورسن ولز”، “دنی توماس”، “ریچارد كونته”، “آنتونی كوئین” و “جورج سیاسكات”، همگی از طرف “پارامونت پیكچرز” برای نقش “ویتو كورلئونه” در نظر گرفته شده بودند. “برت لنكستر”، این نقش را میخواست اما به هیچوجه مورد نظر استودیو نبود. وقتی “پارامونت” قصد كرد تا “كارلو پونتی” ایتالیایی را به عنوان تهیهكننده انتخاب كند، كارگردان، “فرانسیس فورد كوپولا”، مخالفت كرد، چون شخصیت “ویتو”، از بچگی در آمریكا زندگی كرده بود و بنابراین نمیتوانست با لهجه ایتالیایی “پونتی” صحبت كند. وقتی مدیران ارشد “پارامونت”، نظر “كوپولا” را پرسیدند، او گفت كه میخواهد برای نقش “دون”، یا از “لارنس اولیویر” استفاده كند یا “مارلون براندو”. “كوپولا”، در مقاله اصلی مجله Cigar Aficionado، چاپ سپتامبر/اكتبر سال 2003، گفت “من میخواستم یك ایتالیایی-آمریكایی داشته باشم یا دستكم یك بازیگری كه آنقدر توانا باشد كه بتواند یك ایتالیایی-آمریكایی را مجسم كند. خوب، آنها پرسیدند “تو چه كسی را پیشنهاد میدهی؟.” من گفتم، “ببینید، من نمیدانم، اما دو بازیگر بزرگ دنیا چه كسانی هستند؟ “لارنس اولیویر” و “مارلون براندو”. خوب، “لارنس اولیویر”، انگلیسی است. او كاملاً شبیه به “ویتو جنوویس” است. چهرهاش عالی است. بعد گفتم ” من میتوانم از همین حالا “اولیویر” را ببینم كه نقش این مرد را بازی میكند، و در قالب او فرو میرود. ” (و) “براندو”، قهرمان قهرمانهای من است. حاضرم هر كاری بكنم كه فقط او را ملاقات كنم. اما او 47 ساله است، یك مرد جوان و خوشچهره است. بنابراین، ما اول از حال و اوضاع “اولیویر” پرس و جو كردیم و به ما گفتند كه “اولیویر”، هیچ كاری را قبول نمیكند. خیلی بیمار است. او به زودی میمیرد و مایل به كار نیست.” بنابراین من گفتم، “چرا سراغ “براندو” نرویم؟” “فرانك سیناترا”، علیرغم تنفرش از این رمان، و مخالفتش با فیلم، برای بازی در این نقش به شخصه، مذاكراتی با “كوپولا” داشت و حتی در یك مقطع، واقعاً به آنها پیشنهاد كرد كه در خدمتشان باشد. با این حال، “كوپولا”، در عقیده خودش برای اینكه “براندو” نقش را بازی كند، مصمم بود. این بار سوم بود كه “براندو” نقشی را بازی میكرد كه چشم “سیناترا” دنبال آن بود، یعنی بعد از “تری مالوی” در “در بارانداز” (1954) و “اسكای مسترسون” در “مردان و عروسكها” (1955). فیلم قبلی “براندو” یعنی “بسوزان!” (1969)، یك افتضاح وحشتناك بود. او نمیتوانست در فیلمهای آمریكایی كاری پیدا كند، چون تلقی خیلی از تهیهكنندهها از او كسی بود كه “روزگارش به سر آمده”. مدیران “پارامونت”، ابتدا قیمت اتحادیه را به “مارلون براندو” برای نقش “دون كورلئونه”، پیشنهاد میدادند. در نهایت، استودیو كوتاه آمد و به اعتبار “كوپولا”، 300.000 دلار به “براندو” پرداخت كردند. رئیس اسبق استودیو “پارامونت”، “رابرت ایوانز”، در كتاب خاطرات خود به نام “این بچه در سینما میماند” (2002)، ادعا میكند كه 50.000 دلار به علاوه چندین امتیاز به “براندو” پرداخت كردند و او قبل از اكران فیلم، امتیازها را به “پارامونت” برگرداند و به جای آن تقاضای 100.000 دلار دیگر كرد چون مشكلات مالی زنانه داشت. “پارامونت” كه مطمئن بود فیلم، تبدیل به یك شاهكار عظیم میشود، بدش نمیآمد این لطف را در حق او بكند. به گفته “ایوانز”، به دلیل همین گوشبری مالی از “براندو” بود كه او حاضر نشد تبلیغات فیلم را انجام بدهد یا در دو سال بعد در قسمت دنباله بازی كند.
در مراسم ازدواج “كانی”، “سانی” را در جایی نزدیك به “لوسی مانچینی” (جینی لینرو)، ساقدوش “كانی” در مراسم، میبینیم (كه یك لباس صورتی به تن دارد). مطابق رمان، “سانی”، “لوسی” را معشوقه خودش میكند (“لوسی” “همان دختر جوان” است كه “دون كورلئونه” به “سانی” دربارهاش میگوید؛ همچنین قبل از آنكه “سانی”، با “كانی” آشنا شود، “لوسی” را میبیند). سرنوشت “لوسی” در رمان و سهگانه فیلم، متفاوت است: در رمان، “لوسی”، در نهایت دنبال كار خودش میرود و در كنار یك دكتر اهل “لاسوگاس”، سر و سامان میگیرد؛ او را مختصراً در “پدرخوانده: قسمت سوم” (1990) به همراه پسرش “وینسنت” كه یك نقش اصلی را بازی میكند، میبینیم.
یك بازی صفحهدار تبلیغاتی به نام “بازی پدرخوانده”، در 1971 روانه بازار شد.
بنا بر مقالهای از “نیكلاس پیلگی” در آگوست 1971، در روزنامه “نیویورك تایمز”، یك بازیگر نقش فرعی، چنان به نقش خودش متعهد بود كه با یك گروه مزدور مافیایی در ماموریتی برای لت و پار كردن اعتصابشكنهای یك جریان دعوای كارگری، همراه شده بود. اما مزدوران، آدرس را اشتباه رفته بودند و نتوانستند اعتصابشكنها را پیدا كنند. نام این بازیگر فاش نشد.
رئیس جرائم مافیایی، “جو كلومبو” و تشكیلاتش، مجمع حقوق شهروندان ایتالیایی-آمریكایی، مبارزهای را برای متوقف كردن روند ساخت فیلم شروع كردند. بنا بر آنچه “رابرت ایوانز” در كتاب خاطراتش گفته، “كلومبو” به خانه او تلفن كرد و او و خانوادهاش را تهدید كرد. استودیو “پارامونت” هم نامههای زیادی را در طول مراحل پیشتولید، از طرف ایتالیایی-آمریكاییها – ازجمله سیاستمداران – دریافت كرد كه این فیلم را به عنوان یك فیلم ضد ایتالیایی، تقبیح میكردند. آنها تهدید میكردند كه شكایت میكنند و روند ساخت فیلم را مختل میكنند. “آلبرت اس رودی”، تهیهكننده، با “كلومبو” كه میخواست كلمات “مافیا” و “كوزا ناسترا”، در فیلم استفاده نشوند، ملاقاتی داشت. “رودی”، به آنها این حق را داد كه فیلمنامه را بازنگری كنند و تغییراتی در آن بدهند. حتی موافقت كرد كه از اعضای مجمع (بخوانید: جنایتكاران) به عنوان سیاهیلشكر و مشاور استفاده كند. بعد از اینكه این توافق انجام شد، نامههای اعتراضآمیز هم متوقف شدند. صاحب استودیو “پارامونت”، “چارلی بلودورن”، قضیه این توافق را در روزنامه “نیویورك تایمز” خواند و چنان از كوره در رفت كه “رودی” را اخراج كرد و تولید فیلم را تعطیل كرد. اما “ایوانز”، “بلودورن” را متقاعد كرد كه این توافق برای فیلم مفید است و به این شكل، “رودی” دوباره استخدام شد.
قیل و قالهای اولیه راجع به فیلم چنان تاثیر مثبتی داشت كه قبل از اتمام كار فیلم، برای یك قسمت دنباله هم برنامهریزی شد.
“جیانی روسو”، از روابط جرائم سازماندهیشده اش استفاده كرد تا امنیت نقش “كارلو ریزی” را فراهم كند، تا جایی كه یك گروه فیلمبرداری را به خدمت گرفت تا شخصاً از خودش تست صدا و چهره بگیرد و بعد آن را برای تهیهكنندهها فرستاد. هرچند، “مارلون براندو” در ابتدا با حضور “روسو” كه پیش از آن هیچ وقت بازی نكرده بود، در فیلم مخالف بود؛ این موضوع، “روسو” را كفری كرد و او شروع كرد به تهدید كردن “براندو”. این عمل متهورانه “روسو”، یك توفیق اجباری برای او از آب درآمد: “براندو” تصور كرد كه “روسو”، نقش بازی میكند و قانع شد كه او برای نقش مناسب است.
این فیلم، در لیست “50 فیلم برتر تلویزیون و ویدئو”ی مجله TV Guide (آگوست 14-8 1998) به عنوان 7مین فیلم انتخاب شد. قسمت دنباله، “پدرخوانده: قسمت دوم” (1974)، امتیاز صدر را نصیب خودش كرد و اول شد.
فیلم، در 10مین سالگرد ویرایش “100 فیلم برتر انستیتو فیلم آمریكا”، به عنوان فیلم 2م برگزیده شد.
فیلم، به عنوان فیلم 3م در لیست “100 فیلم برتر انستیتو فیلم آمریكا” برگزیده شد.
این جمله فیلم “پیشنهادی بهش میدم كه نتونه ردش كنه.”، به عنوان 10مین جمله از “100 جمله برتر فیلمها” از طرف مجله “پریمایر” در 2007 انتخاب شد.
مدیران ارشد “پارامونت” كه از راشهای (فیلم تدویننشده) اولیه فیلم راضی نبودند، تصمیم گرفتند “الیا كازان” را جایگزین “فرانسیس فورد كوپولا” كنند، با این امید كه “كازان” بتواند با “مارلون براندو” كه به طرز وحشتناكی سختگیر بود، كار كند. “براندو”، اعلام كرد كه اگر “كوپولا” اخراج شود، او هم فیلم را ترك میكند و به این شكل، استودیو عقب نشینی كرد. ظاهراً مدیران “پارامونت” از تنفر “براندو” از “كازان”، بر سر شهادت دادن “كازان” در كمیته فعالیتهای ضد آمریكایی در دهه 50 اطلاع نداشتند.
برای كارگردانی فیلم با “سرجیو لئونه” هم مذاكره شده بود، اما او این پیشنهاد را رد كرد چون فكر میكرد داستان فیلم كه مافیا را ستایش میكند، چنان كه باید، جذاب نیست. او بعدها از اینكه این پیشنهاد را رد كرده، پشیمان شد اما به هر حال به كارگردانی فیلم گانگستری به شدت تحسینشده خودش، “روزی روزگاری در آمریكا” (1984) پرداخت.
“رابرت تاونی”، فیلمنامهنویس، صحنه پاسیو بین “دون كورلئونه” و پسرش “مایكل” را نوشت.
“مارلون براندو” میخواست كاری كند كه “دون كورلئونه” شبیه به “یك سگ بولداگ ” به نظر برسد، به خاطر همین برای تست صدا، گونههایش را با پنبه پر كرد. او برای تصویربرداری اصلی، یك لثه مصنوعی در دهانش گذاشت كه یك دندانپزشك آن را ساخته بود؛ این وسیله در حال حاضر در موزه Moving Image “آمریكا” در “كوئینز” “نیویورك”، در معرض دید عموم است.
در تمرینها برای صحنه اتاق خواب، از یك سر اسب مصنوعی استفاده میشد. برای تصویربرداری واقعی، از یك سر اسب واقعی استفاده كردند كه از یك كارخانه تهیه غذای سگ گرفته بودند. “جان مارلی” میگوید كه فریادی كه در فیلم از وحشت میكشد، واقعی بوده چون خبر نداشته كه قرار بوده از یك سر واقعی استفاده كنند.
گربهای كه “مارلون براندو” در صحنه شروع فیلم با خودش دارد، یك حیوان ولگرد است كه او در پاركینگ استودیو “پارامونت” پیدا كرده بود و اصلاً قرار نبوده در فیلمنامه باشد. گربه آنقدر قبراق بود كه خرخرهایش بعضی قسمتهای دیالوگ “براندو” را خفه میكرد و در نتیجه بیشتر جملههای او اجباراً با صدای بلند ادا میشوند.
در طول نماهای اولیه صحنهای كه در آن “ویتو كورلئونه” به خانه برمیگردد و آدمهایش او را از پلهها بالا میبرند، “مارلون براندو” با كلك، زیر بدنش روی تخت، چند وزنه گذاشته بود تا بلند كردنش را سختتر كند.
“
مارلون براندو”، جملههایش را حفظ نمیكرد و در بیشتر زمان فیلم، دیالوگهایش را از روی كارتهای متننوشته میخواند.
درست زمانی كه “ویتو كورلئونه”، قبل از سوءقصد به جانش، پرتقالها را برمیدارد، میتوانیم روی پنجره فروشگاه، پوستری را ببینیم كه مسابقه بوكس “جیك لاموتا” را تبلیغ میكند. “رابرت دنیرو”، نقش جوانی “ویتو” را در “پدرخوانده: قسمت دوم” (1974) بازی میكند و همچنین نقش “لاموتا” را در “گاو خشمگین” (1980) بازی كرد.
“فرانك سیورو”، در صحنهای كه “سانی”، “كارلو ریزی” را لت و پار میكند، به عنوان یك سیاهی لشكر بازی میكند. او بعدها در “پدرخوانده: قسمت دوم” (1974) در نقش “جنكو آبانداندو” ظاهر شد.
وقتی “سانی”، تنها با ماشینش در حال رانندگی است، به آهنگی از پخش 3 اكتبر 1951 رادیو از “راس هوجز” به نام Dodgers-Giants playoff (مسابقه فینال غولهای حقهباز) گوش میدهد كه یك نیمه قبل از آهنگ ” Shot Heard ‘ Round the World ” از “بابی تامسون” بود.
“آلپاچینو”، از یك پلاستیك اسفنجی مخصوص صورت استفاده میكرد كه تمام گونه چپش را میپوشاند و با رنگهای مختلف آغشته شده بود تا با
سایهروشن پوست او هماهنگ شود و اثر كبودشدگی را نشان دهد، و به این شكل القا كننده فك شكستهاش به دست كاپتان “مككلاسكی” باشد.
اسم كلاه سنتی و سیسیلی (كه برای مثال بادیگاردهای “مایكل” میپوشند) “كوپولا” است.
“مایكل كورلئونه”، جدای از همه، تا وقتی درگیر شغل خانوادگی نمیشود، این كلاه كه بخشی از اونیفورم افسران دریایی او است را سرش نمیگذارد.
“فرانسیس فورد كوپولا”، كارگردان، در این فیلم، با خویشاوندانش كار میكرد، (كه در بسیاری از موقعیتها، از كار، یك فیلم خانوادگی میسازد). حضور به ترتیب زمانی در فیلم:
– خواهرش، “تالیا شایر” كه نقش “كانی كورلئونه” را در سرتاسر این سهگانه بازی میكند.
– مادرش، “ایتالیا كوپولا” كه در نقش یك سیاهی لشكر در ملاقات در رستوران بازی میكند.
– پدرش، “كارمین كوپولا” كه در سكانس “ماترس” نقش نوازنده پیانو را بازی میكند.
– پسرانش، “جیان-كارلو كوپولا” و “رومان كوپولا” كه به عنوان سیاهی لشكر در صحنهای كه “سانی”، “كارلو” را لت و پار میكند و همچنین در مراسم تدفین دیده میشوند.
– و دخترش “سوفیا كوپولا”، نوزاد “مایكل ریزی” در غسل تعمید است (او در زمان فیلمبرداری، سه هفتهاش بود).
فیلم، به عنوان برنده 45مین جایزه آكادمی برای بهترین فیلم، اولین فیلم جایزهبردهای بود كه حتی به طور نسبی در “لسآنجلس” ساخته شده، و اولین فیلم كه صنعت فیلمسازی را به تصویر میكشد و اولین فیلمی كه در آن یك تندیس اسكار در معرض دید است.
تقریباً 61 صحنه در فیلم هست كه مردم را در حال خوردن/نوشیدن یا فقط غذا را نشان میدهد.
ملاقات بین سران مافیا، در اتاق هیئت مدیره Penn-Central Railroad فیلمبرداری شد. كه تابلوی نقاشی قطاری كه پشت سر “دون بارزینی” (ریچارد كونته) میبینیم را توجیه میكند.
“نینو روتا”، در ابتدا برای یك جایزه اسكار به خاطر موسیقی متنش نامزد شده بود (و احتمالاً برنده آن هم میشد) اما این كاندیداتوری، وقتی معلوم شد كه او به میزان قابل توجهی از بخشهایی از موسیقی متن قبلیاش برای – Fortunella – 1958 استفاده كرده، ملغی شد.
صدای خاص “دون ویتو كورلئونه”، با الگوبرداری از تبهكار واقعی، “فرانك كاستلو” به این شكل درآمده بود. “مارلون براندو”، او را در جریان دادرسیهایKefauver سال 1951 از تلویزیون دیده بود و نجواهای زنگدار او را در این فیلم تقلید كرده بود.
در صحنهای كه “سانی”، “كارلو” را لت و پار میكند، یك گاری در پس زمینه و یك جعبه چوبی در پیادهرو دیده میشود كه به لحاظ موقعیتی برای پنهان كردن اشیاء كهنه و قدیمی پسزمینه در صحنه قرار داده بودند.
فیلم از اشكال مختلفی از واژههای ایتالیایی بهره میبرد:
– پائولی میگوید ” sweet tonnato” كه یك اصطلاح عامیانه ایتالیایی-آمریكایی است كه تقربیا معادل “حتی اگر” است.
– مایكل توضیح میدهد كه “تام” یك ” consigliere ” است یا یك مشاور.
– “ویتو”، “جانی فونتانی” را یك ” finocchio ” خطاب میكند كه یك واژه توهینآمیز برای یك هم…ج.ن.س.گرا است.
– “سانی”، از “پائولی” به عنوان یك ” stronza ” نام میبرد كه واژهای معادل “عوضی” است.
– “كارلو” و “كانی” در جریان جنگ و دعواهایشان، هر دو میگویند ” vaffanculo ” كه “كثافت” معنی میدهد.
– “دون زالوچی”، فروش مواد مخدر به بچهها را یك ” infamita ” یا یك “ننگ” میداند.
– و هر دو “دون كورلئونه”ها از واژه ” pezzonovante” استفاده میكنند كه به معنای “كالیبر 95” یا به معنای روشنتر، “آدم كلهگنده” است.
نقش موثر: (گری فردریكسون)، كابوی داخل استودیو، وقتی “تام” برای اولین بار با “ولتز” مواجه میشود.
فیلمی كه “مایكل” و “كی” قبل از آنكه “مایكل” بفهمد كه پدرش گلوله خورده، تماشا میكردند، The Bells of St. Mary’s – سال 1954- اثر “لئو مككاری” بود. نام “مككاری” را خارج از سالن موسیقی Radio City میبینیم.
عمارت “جك ولتز” به عنوان عمارت “آلن استنویك” در فیلم Fletch -سال 1985- هم استفاده شد.
وقتی اسم بازیگر كودك سه ساله، “آنتونی گوناریس”، را حین فیلمبرداری صدا میزدند خیلی بهتر جواب میداد. به همین خاطر است كه اسم پسر “مایكل، “آنتونی” است.
در طول سكانسهایی كه در “سیسیل” تصویربرداری شدند، گریم فك شكسته “مایكل” با گریمی كه در سكانسهای فیلمبرداری شده در “نیویورك” استفاده شدند، متفاوت است. این به دلیل آن بود كه استودیو “پارامونت پیكچرز”، هزینه سفر گریمور، “دیك اسمیت”، را به همراه بقیه گروه به “ایتالیا” پرداخت نكرده بود.
مجله Entertainment Weekly ،این فیلم را به عنوان “بهترین فیلم تاریخ سینما” برگزید.
در سال 2007، “انستیتو فیلم آمریكا”، این فیلم را به عنوان 2مین فیلم برتر تاریخ سینما ردهبندی كرد.
این فیلم، در لیست 10 فیلم برتر ژانر گنگستری “انستیتو فیلم آمریكا”، رده نخست را در ژوئن 2008 از آن خودش كرد.
جمله “میخوام پیشنهادی بهش بدم كه نتونه ردش كنه”، از طرف “انستیتو فیلم آمریكا”، به عنوان یكی از گرینههای صدر جدولی 100 جمله برتر فیلمها، انتخاب شد و بلافاصله بعد از جمله “فرانكلی عزیزم، من محل سگ هم بهش نمیگذارم”، از فیلم “بربادرفته” (1939)، رتبه دوم را نصیب خود كرد.
به گفته “آل پاچینو”، وقتی “مایكل”، در صحنه بیمارستان با پدرش عهد میبندد، اشكهایی كه در چشمان “مارلون براندو” حلقه میزند، واقعی بودند.
“جورج لوكاس” در سكانس “ماترس”، از عكس صحنههای جنایت واقعی استفاده كرد. یكی از برجستهترین عكسها، دو پلیس را نشان میدهد كه در كنار چیزی زانو زدهاند كه به نظر مردی میرسد كه روی زمین خوابیده و سرش به یك حصار تكیه داده شده است. آن مرد، “فرانك نیتی” “مزدور” است، دست راست “آلكاپون” كه در واقع با شلیك یك گلوله در سرش، خودكشی كرد.
“سیلوستر استالونه” جوان، برای نقشهای “پائولی گاتو” و “كارلو ریزی” تست داد اما نقش را نگرفت. “استالونه” در عوض تصمیم گرفت نویسندگی را تجربه كند و به خوبی، فیلمنامه اثر تقریباً موفق ” The Lord’s of Flatbush ” -سال 1974- را نوشت. او بعد از این كار، شانس خودش را در “راكی” (1976) امتحان كرد كه به طور اتفاقی در كنار “تالیا شایر” (كانی كورلئونه) قرار گرفته بود.
“فرانسیس فورد كوپولا”، در ابتدا یك فیلم 126 دقیقهای تحویل داد. رئیس استودیو “پارامونت”، “رابرت ایوانز”، این نسخه را رد كرد و درخواست یك فیلم طولانیتر با صحنههای بیشتر درباره خانواده را كرد. ورژن نهایی و اكرانشده فیلم، حدود 50 دقیقه طولانیتر از فیلم اولیه “كوپولا” بود.
“فرانكی آوالون” و “ویك دامون”، دو خواننده معتبر و با تجربه، برای نقش “جانی فونتانی” تست دادند. “فرانسیس فورد كوپولا”، بیشتر تحت تاثیر “دامون” قرار گرفت و نقش را به او داد اما تهیهكنندهها، “آل مارتینو” را انتخاب كردند و از روابط جرائم سازماندهیشده او بهره گرفتند تا مطمئن باشند او به نقش، پایبند میماند. از قضا، “فونتانی” در فیلم، آهنگ “من فقط یك قلب دارم” را میخواند كه اولین ترانه شاهكار “دامون” بود.
“رابرت ایوانز”، بعد از آنكه “پیتر بوگدانوویچ” و دیگران، از قبول كارگردانی این فیلم سر باز زدند، “فرانسیس فورد كوپولا” را استخدام كرد.
بازیگری كه نقش “لوكا براسی” را بازی میكند، یعنی “لنی مونتانا”، چنان از كار كردن با “مارلون براندو” مضطرب بود كه در اولین برداشت صحنهای كه با هم داشتند، چند خط دیالوگ را اشتباه گفت. “فرانسیس فورد كوپولا”، از این اضطراب واقعی خوشش آمد و آن را در فیلم نهایی استفاده كرد. صحنههای “براسی” كه در حال تمرین سخنرانیاش است بعداً اضافه شد.
به گفته “فرانسیس فورد كوپولا”، عبارت “دون كورلئونه”، در واقع، از نظر دستور زبان ایتالیایی نادرست است. در ایتالیایی، خطاب كردن یك نفر به عنوان “دون (آقا/لرد)”، مثل خطاب كردن او به عنوان “عمو” در انگلیسی است. بنابراین شكل صحیح این عبارت، “دون مایكل” یا “دون ویتو” است. “كوپولا” میگوید كه “ماریو پوزو” كه نمیتوانست ایتالیایی صحبت كند، صرفاً به این ایده رسید كه از “دون” با نام خانوادگی یك شخص استفاده كند، و حالا این عبارت تبدیل به یك اصطلاح در فرهنگ عامه شده است.
شخصیت Moe Greene از یك تبهكار یهودی به نام Bugsy Siegel الهام گرفته شده است.
در سكانس ملاقات در رستوران، “سولوزو”، چنان سریع با لهجه سیسیلی با “مایكل” حرف میزند كه نمیشد از زیرنویس استفاده كنند. او با این جمله شروع میكند: “متاسفم. چیزی كه برای پدرت اتفاق افتاد بخشی از كار بود. من احترام زیادی برای پدرت قائلم. اما پدرت، افكارش قدیمیه. باید درك كنی كه چرا من مجبور شدم اون كار رو بكنم. حالا بیا راجع به كاری كه بعد از این میخوایم بكنیم حرف بزنیم.” وقتی “مایكل” از دستشویی برمیگردد، او به زبان سیسیلی ادامه میدهد: “همهچی روبه راهه؟ من به خودم احترام میگذارم، میفهمی، و اجازه نمیدم مرد دیگهای جلوی موفقیتم رو بگیره. چیزی كه اتفاق افتاد غیرقابل اجتناب بود. من همیشه حمایت نامحسوسی از دون های خانوادههای دیگه داشتم. اگه وضع سلامت پدرت بهتر بود، بدون اینكه پسر بزرگهاش بخواد كارها رو اداره كنه، لازم به هیچ بیحرمتیای نبود و ما مجبور به گفتن این مهملات نبودیم. ما مبارزه رو متوقف میكنیم تا حال پدرت خوب بشه و بتونه معاملهرو از سر بگیره. هیچ انتقامی گرفته نمیشه. ما صلح میكنیم. اما خانوادهات دیگه نباید دخالت كنن.”
وقتی “مایكل” و “كی” در حال شام خوردن با هم هستند، آهنگی كه از رادیو شنیده میشود، ترانه “همه زندگی من” از “ایروینگ برلین” است.
صحنهای كه در آن، “انزو”، برای ملاقات “ویتو كورلئونه” به بیمارستان میآید برعكس فیلمبرداری شد، یعنی اول نمای صحنه خارجی را گرفتند. “گابریلی توری”، بازیگری كه نقش “انزو” را بازی میكند، پیش از این، هیچ وقت جلوی دوربین بازی نكرده بود و لرزش عصبی او بعد از رانندگیاش با ماشین، واقعی بود.
صحنههای بیمارستان در دو لوكیشن متفاوت فیلمبرداری شدند: صحنههای خارجی در یك ورودی به بیمارستان Bellevue فیلمبرداری شدند؛ و نماهای داخلی در درمانگاه چشم و گوش New Yorkدر “منهتن” در “نیویورك سیتی”، فیلمبرداری شدند.
“ماریو پوزو” به بزرگترین پسر “ویتو”، اسم مستعار “سانی” را داد كه از اسم مستعار پسر “آلكاپون” (I) گرفته بود. شباهتهای این دو به همین نام ختم میشود. “سانی كاپون” وارد شغل پدرش نشد.
فیلم، در “نیویورك”، و در بیش از 100 لوكیشن جریان داشت و فیلمبرداری شد. در ابتدا، قرار بود كل فیلم در محوطههای پشت “هالیوود” فیلمبرداری شوند تا در هزینههای تولید، صرفهجویی كنند؛ اما طراح تولید، “دین تاولاریس”، تهدید كرد كه به هر كدام از ساختمانهای محوطه پشتی، دو طبقه اضافه میكند تا بتواند نمای “نیویورك سیتی” را دربیاورد. استودیو كوتاه آمد و اجازه تصویربرداری در “نیویورك” را داد.
از آنجا كه Corleone در سیسیلی حتی در اوایل دهه 70 هم خیلی توسعهیافته بود، از شهر سیسیلیایی Savoca، خارج از محدوده Taormina، برای
تصویربرداری صحنهای كه در آن “مایكل” در تبعید در “ایتالیا” به سر میبرد، استفاده كردند.
این، اولین فیلم “جو اسپینل” بود.
تولید فیلم، در 29 مارس 1971 شروع شد، اما “مارلون براندو” بین 12 آوریل و 28 مه به مدت 35 روز برای فیلم كار كرد تا بتواند به تعهداتش با فیلم “آخرین تانگو در پاریس” (1972) عمل كند.
در رمان، اسم كوچك “دون كونئو”، “اوتیلئو” است، اما در فیلم، به افتخار “كارمین كوپولا” او را “كارمین كونئو” نامیدند.
در ابتدا، “فرانك پوگلیا” برای بازی در نقش “بوناسرا” انتخاب شد اما به علت بیماری، مجبور به فسخ قرارداد شد.
“پیتر بارت”، یكی از مدیران “پارامونت”، امتیازهای فیلمنامه “پدرخوانده” “ماریو پوزو” را حتی قبل از اینكه تمام شود، خریداری كرد. آن موقع، فیلمنامه، فقط 20 صفحه بود.
در كنار رمان مرجع “ماریو پوزو”، “فرانسیس كوپولا” هم بنای بسیاری از شخصیتهای فیلم را بر اعضای خانواده خودش گذاشت.
“ماریو پوزو”، الگوی شخصیت “دون ویتو كورلئونه” را از رؤسای اوباش “نیویورك”، “جو پروفاسی” و “ویتو جنووسی” گرفته بود. بسیاری از رخدادهای رمان او بر اساس رویدادهای واقعی هستند كه در زندگی “پروفاسی”، “جنووسی” و خانوادههایشان اتفاق افتاده بود. “پوزو”، ویژگیهای شخصیت “دون ویتو” را از ویژگیهای شخصیتی مادر خودش گرفته بود.
ایده اولیه “پارامونت” این بود كه یك فیلم گانگستری كم هزینه بسازند كه در زمان حال اتفاق میافتد تا یك دوره زمانی در دهه 40 و 50. “فرانسیس فورد كوپولا”، فیلمنامه اولیه “ماریو پوزو” را كه بر اساس این ایده نوشته شده بود، رد كرد.
طبق گفته “فرانسیس فورد كوپولا” در مستند روی DVD، كاتهای بینابینی صحنه غسل تعمید كه با كشته شدن گانگسترها در طول نقطه اوج فیلم همراه است، خوب جواب نداد تا زمانی كه تدوینگر فیلم، “پیتر زینر”، موسیقی متن ارگ را به آن اضافه كرد.
“آل پاچینو”، در برنامه تلویزیونی خانواده پدرخوانده: نگاهی به داخل (1990)، می گوید كه نزدیك بوده او در نیمهراه كار فیلمبرداری از پروژه اخراج شود. یعنی زمانی كه مدیران اجرایی “پارامونت”، صحنههای ابتدایی از “مایكل” را در مراسم ازدواج دیدند و فریاد زدند، “پس كی اون میخواد یه كاری بكنه؟”. اما وقتی در نهایت صحنهای را دیدند كه در آن “مایكل” به “سولوزو” و “مككلاسكی” در رستوران تیراندازی میكند، نظرشان عوض شد و “پاچینو” توانست شغلش را حفظ كند.
طبق گفته “ماریو پوزو”، شخصیت “جانی فونتانی” بر اساس شخصیت “فرانك سیناترا” نبود. هر چند، همه، این طور گمان میكردند، و “سیناترا” از این موضوع حسابی كفری بود؛ وقتی او، “پوزو” را در یك رستوران ملاقات كرد، با داد و فریاد، كلمات ركیك و تهدیدآمیزی نثارش كرد. “سیناترا”، با فیلم هم به شدت مخالف بود. به خاطر این واكنشهای شدید، رل “فونتانی” در فیلم، تا حد دو صحنه كاهش پیدا كرد.
“فرانسیس فورد كوپولا”، اصرار داشت نام فیلم را “پدرخوانده ماریو پوزو” بگذارند تا صرفاً “پدرخوانده” (1972)، چون طرح اولیه فیلمنامه، چنان به رمان “پوزو” وفادار بود كه “كوپولا” فكر میكرد “پوزو”، استحقاق این اعتباربخشی را دارد.
در یك مقطع، حین فیلمبرداری، مدیر تولید “پارامونت”، “رابرت ایوانز”، احساس كرد اكشن فیلم، بیش از حد كم است و در نظر داشت یك كارگردان اكشن را برای تمام كردن كار استخدام كند. “فرانسیس فورد كوپولا” و پسرش “جیان-كارلو كوپولا”، برای راضی كردن “ایوانز”، صحنهای را ترتیب دادند كه در آن “كانی” و “كارلو”، مبارزه طولانیای با هم میكنند. در نتیجه، “ایوانز” به اندازه كافی راضی شد و به “كوپولا” اجازه داد فیلم را تمام كند.
“دایان كیتن”، بیشتر شخصیتپردازی “كی آدامز” را از همسر “فرانسیس فورد كوپولا”، “الینور كوپولا”، الگوبرداری كرده بود.
فیلمبرداری صحنهای كه در آن، “سانی”، “كارلو” (شوهر كانی) را لت و پار میكند چهار روز طول كشید و بیش از 700 سیاهی لشكر را به تصویر كشید.
پدربزرگ و مادربزرگ مادری “آل پاچینو” درست مثل “ویتو كورلئونه” از Corleone در “سیسیلی” به “آمریكا” مهاجرت كرده بودند.
به گفته “فرانسیس فورد كوپولا” در مصاحبهاش با مجله Cigar Aficionado، او در سال 1969، جلسهای با تهیهكنندهها، “آلبرت اس رودی” و “گری فردریكسون” در منزل خودش داشت تا راجع به فیلم The Conversation -سال 1974- بحث كنند. او فیلمنامه را برای “مارلون براندو” فرستاده بود و او حین ملاقات “كوپولا” با تهیهكنندهها با او تماس گرفت و مؤدبانه پیشنهادش را رد كرد. درست قبل از این جلسه، “كوپولا” یادداشتی از یك تبلیغ در روزنامه برای یك رمان در راه به عنوان “پدرخوانده” اثر “ماریو پوزو” برداشته بود. چند ماه بعد، همه این پنج نفر برای بحث راجع به نسخه فیلم این رمان دور هم جمع شدند.
“فرانسیس فورد كوپولا”، برای صحنهای كه در آن “كلمنزا” آشپزی میكند، در ابتدا در فیلمنامه نوشته بود “كلمنزا چند سوسیس برشته میكند”. “ماریو پوزو” با دیدن این جمله، روی “برشته میكند” خط كشید و به جای آن نوشت “سرخ میكند” و در حاشیه متن نوشت، “گنگسترها برشته نمیكنند”.
“فرانكو كورسارو”، یك صحنه در نقش “جنكو آبانداندو” در حال مرگ بازی كرد اما صحنه او حذف شد. در این صحنه كه بعد از مراسم ازدواج اتفاق میافتد، “ویتو كورلئونه” و پسرانش به بیمارستان میروند تا احترامشان به “جنكو” كه از سرطان در حال مرگ است را نشان بدهند. آنها سعی میكنند او را تسلی دهند و “جنكو” به “ویتو” التماس میكند موقع مرگ، كنار او بماند. این صحنه در بعضی از نسخههای تلویزیونی فیلم نشان داده میشود (به جای ورژنهای تدوینشده از صحنههای قتل) و در نسخه “پدرخوانده: رمانی برای تلویزیون” (1977) هم موجود است.
روبانهای روی اونیفورم افسر دریایی “مایكل كورلئونه” Silver Star (ستاره نقرهای) هستند، مدال مخصوص ملوانان و افسران نیروی دریایی، و همین طور قلب ارغوانیرنگ (purple Heart) روی ردیف بالا، و مدال جنگی Asiatic/Pacific (آسیایی/اقیانوس آرام) با یك ستاره و نوكپیكان مخصوص نیروهای مسلح، مدال جنگی اروپا/آفریقا/خاورمیانه با یك ستاره نیروهای مسلح، و مدال پیروزی جنگ جهانی دوم روی ردیف پایینی. همچنین در “پدرخوانده: قسمت دوم” (1974)، “مایكل” به مجمع مربوط به كنگره میگوید كه در طول جنگ، نائل به دریافت صلیب نیروی دریایی شده است.
بنا بر گفته “فرانسیس فورد كوپولا”، فیلمبرداری فیلم، 62 روز طول كشید.
“فرانسیس فورد كوپولا”، در ابتدا با كارگردانی این فیلم موافق نبود، چون فكر میكرد كه این داستان، به نوعی مافیا و حس خشونت را ستایش میكند و اثر بدی روی فرهنگ ایتالیایی-سیسیلیایی خواهد داشت. با این حال، با فكر اینكه فیلم را به صورت تمثیلی از رژیم سرمایهداری آمریكا بسازد، مشتاقانه كار را قبول كرد.
شخصیت “جك ولتز”، آدم با نفوذ هالیوودی، بر اساس شخصیت رئیس “وارنر بروس”، “جك ال وارنر”، ساخته شده بود. ویژگیهای شخصیتی او از رئیس MGM (شركت مترو گلدوین مایر)، “لوئیس بی مایر”، گرفته شده بود كه هوادار پر و پا قرص مسابقات اسبدوانی و صاحب یك گروه اسبهای مسابقه بود. ظاهراً “مایر”، بعد از آنكه پسرخواندهاش، “ویلیام گوئتز” كه رقیب او در مسابقات بود، درگیر فعالیتهای مافیایی شد و در مسابقهای كه اسب “مایر” در آن امید اول قهرمانی بود، تقلب كرد، این ورزش را رها كرد.
“الیویا هوسی” را مسئول انتخاب بازیگران، “فرد روس”، برای نقش “آپولونیا”، در نظر گرفته بود. “فرانسیس فورد كوپولا” در اصل دوست داشت “استفانیا ساندرلی” این نقش را بازی كند اما او نپذیرفت.
آگوست 1971: بر اساس مقالهای از “نیكلاس پیلگی” در “نیویورك تایمز”، “پارامونت” تصمیم گرفته بود برای تقویت موقعیت فیلم، یك سری سس اسپاگتی با آرم “پدرخوانده” وارد بازار كند. همچنین تصمیم داشت نمایندگیهای رستوران Godfather را بگیرد تا در آن، پیتزا، ساندویچهایی با نام قهرمان فیلم، یخهای ایتالیایی و نان و كلوچههای ایتالیایی بفروشند. همچنین تصمیم گرفته شده بود یك سریال تلویزیونی مشابه از این فیلم هم بسازند، اما هیچ كدام از این ایدهها به بار ننشست
1990: این فیلم، برای بخش ثبت فیلمهای ملی، كتابخانه كنگره انتخاب شد.
“فرانسیس فورد كوپولا” قصد داشت “تیموتی کری” را به عنوان بازیگر انتخاب كند اما “کری” نقش را نپذیرفت تا بتواند یك برنامه تلویزیونی بسازد.
بعد از آنكه “رابرت ایوانز” با اصرار خواست كه “جیمز كان” نقش “مایكل” را بازی كند، “كارمین كاریدی” برای نقش “سانی” انتخاب شد. به گفته “ایوانز”، او به “فرانسیس فورد كوپولا” گفت كه فقط در صورتی میتواند از “آل پاچینو” در نقش “مایكل” استفاده كند كه رل “سانی” را به “كان” بدهد. با اینكه “كان”، انتخاب اول “كوپولا” بود اما در نهایت به این نتیجه رسید كه “كاریدی” برای نقش “سانی” بهتر است و نمیخواست دوباره “كان” را به خدمت بگیرد. “ایوانز” روی “كان” اصرار داشت چون میخواست دستكم یك بازیگر “صاحبنام”، نقش یكی از برادران را بازی كند و همین طور به خاطر اینكه “كاریدی” “4’6 فوتی روی پرده، یك سر و گردن از “پاچینو” بلندتر بود. بعدها یك رل كوتاه در “پدرخوانده: قسمت دوم” (1974) به “كاریدی” داده شد. شایع است كه در اصل، “برت رینولدز” برای نقش “سانی” انتخاب شده بود اما “مارلون براندو” حاضر نبود با او كار كند چون او را بیشتر یك ستاره تلویزیونی میدانست.
در طول فیلمبرداری، “جیمز كان” و “جیانی روسو”، با هم كنار نمیآمدند و مرتب با هم بگومگو داشتند. حین فیلمبرداری صحنهای كه “سانی”، “كارلو” را كتك میزند، “كان”، با چوبی كه به طرف “روسو” پرت كرد، صدمه نسبتاً جدیای به او زد، و در واقع دو تا از دندههای “روسو” را شكست و آرنجش را خرد كرد.
در طول صحنه كتابخانه، وقتی خانواده، راحع به این موضوع بحث میكند كه لازم است “مایكل كورلئونه”، “سولوزو” و “مككلاسكی” را بكشد، “سانتینو كورلئونه” را میبینیم كه از روی بیكاری با یك عصا ور میرود. این عصا متعلق به “آل پاچینو” بود كه حین فیلمبرداری صحنه فرار “مایكل” از رستوران، به شدت آسیب دید.
بازیگران یهودی گروه، “جیمز كان” و “ابی ویگودا”، شخصیتهای ایتالیایی را بازی میكنند (سانتینو كورلئونه، سالواتوره تسیو) درحالی كه “الكس روكو” ایتالیاییتبار، نقش یك شخصیت یهودی را بازی میكند (Moe Greene).
هرچند تصویر تیره “گوردون ویلیس”، در نهایت در بسیاری فیلمهای دیگر كپی شد، اما وقتی فیلم كامل شده از لابراتوار برگشت، نظر مدیران “پارامونت” این بود كه این یك تصویر اشتباهی است. آنها دستور یك تصویر متفاوت را دادند اما “ویلیس” و كارگردان، “فرانسیس فورد كوپولا”، قبول نكردند.
“جیمز كان”، از شخصیتهای تئاتری “كمدی موهن” “دان ریكلس”، برای شخصیتپردازی “سانتینو كورلئونه” الهام میگیرد.
“مارتین شین” و “دین استاكول”، هر دو برای نقش “مایكل كورلئونه” تست دادند. “راد استایگر”، برنده اسكار، به شدت برای گرفتن نقش “مایكل” تلاش كرد، حتی با اینكه بیش از حد برای این نقش مسن بود. نقش “مایكل كورلئونه” به “وارن بیتی”، “جك نیكلسون” و “داستین هافمن” هم پیشنهاد شد اما هر سه، آن را رد كردند. (به “بیتی” سمتهای كارگردانی و تهیهكنندگی هم پیشنهاد شده بود.) پیشنهادهای “آلن دلون” و “برت رینولدز” را “فرانسیس فورد كوپولا” نپذیرفت. مدیر تهیه “پارامونت”، “رابرت ایوانز”، میخواست “رابرت ردفورد” برای این نقش انتخاب شود اما “كوپولا” مخالفت كرد چون “ردفورد” بیش از حد “واسپی” (پروتستانهای سفیدپوست اروپاییتبار در آمریكا) بود. “ایوانز” توضیح داد كه “ردفورد” به خاطر درك بالایش از یك “ایتالیایی ساكن شمال”، میتواند برای نقش مناسب باشد. در نهایت، “ایوانز”، مناقشه بر سر بازیگری كه به عنوان “كوتوله” محبوب او بود را باخت. بعد، نوبت به “رایان اونیل” ایرلندی-آمریكایی رسید كه برای تصاحب نقش، پیشتاز باشد، هر چند سرانجام نقش به “جیمز كان” واگذار شد. “آل پاچینو”، قبل از اینكه برای نقش “مایكل” انتخاب شود، برای بازی در نقش اول The Gang That Couldn’t Shoot Straight تعهد داده بود. “كوپولا”، در مصاحبه 2003 خودش در مجله Cigar Aficionado گفت كه “پارامونت”، پارتی بازی كرد و موفق شد “پاچینو” را از قید تعهد رها كند. مدیران ارشد “پارامونت”، به خصوص “ایوانز”، مصرانه با انتخاب “پاچینو” كه در تستهای بازی ضعیف ظاهر شده بود به شدت مخالف بودند، تا زمانی كه اجرای فوقالعاده او را در The Panic in Needle Park -سال 1971- دیدند. وقتی “پاچینو” به گروه پیوست، “كان” هم برگشت سر نقش اصلی خودش یعنی “سانی”. “رابرت دنیرو”، هم برای نقش “مایكل” و هم “سانی” تست داد و قبل از اینكه برای نقش “پائولی” انتخاب شود، تقریباً برای رل “كارلو” در نظر گرفته شده بود. بعد، نقش پیشین “پاچینو” در Gangرا به “دنیرو” پیشنهاد دادند. به لطف “كوپولا”، “دنیرو”، برای گرفتن نقش “پائولی” برگشت. بازی در این نقش، به نوبه خود، فرصت بازی در نقش “ویتو”ی جوان را در قسمت دنباله به “دنیرو” داد كه جایزه اسكار را برای او به همراه داشت و كارهای بعدی او را راه انداخت.
“جیمز كان” در اصل عبارت bada-bing را از یكی از آشناهایش شنیده بود، یك تبهكار واقعی به نام “كارمین پرسیكو”، و آن را فیالبداهه در فیلم استفاده كرد.
“جورج لوكاس” عكسهای “سكانس ماترس” (عكسهای به هم پیوسته صحنههای جرم و تیترهایی راجع به جنگ بین پنج خانواده) را به عنوان لطفی به “فرانسیس فورد كوپولا” كنار هم چید تا او هم در عوض به او برای تهیه اعتبار مالی فیلم “دیوارنوشته آمریكایی” (1973) كمك كند. “لوكاس”، درخواست كرد كه نامش در فهرست اسامی فیلم ذكر نشود.
طبق گفته “فرانسیس فورد كوپولا”، در مستند DVD، در صحنهای كه كاپتان “مككلاسكی” رو به روی بیمارستان با “مایكل” مواجه میشود، افسری كه از دستگیری “مایكل” طفره میرود (“اون پاكه كاپتان. اون یه قهرمان جنگه.”) یك كارآگاه NYPD (دپارتمان پلیس نیویوركسیتی) به نام “سانی گروسو” است، یكی از كارآگاهانی كه به خاطر شركت در نقض مساله “ارتباط فرانسوی” (جریان قاچاق هروئین) مشهور شد.
اولین نامزدی اسكار “آل پاچینو”، شروعی شد برای 4 نامزدی پیدرپی او. شاهكاری كه در آن با “جنیفر جونز” (46-1943)، “تلما ریتر” (53-1950)، “مارلون براندو” (54-1951) و “الیزابت تیلور” (60-1957) سهیم بود.
“آردل شریدان” كه نقش خانم “كلمنزا” را بازی میكند، همسر واقعی “ریچارد اس كاستلانو” بود.
در صحنهای كه “كارلو” از “سانی” كتك میخورد، میتوانیم پوستری را روی دیوار ببینیم كه نام “توماس دیوی” روی آن نوشته شده است. “توماس ای دیوی”، دادستان نیویوركی بود كه در دهه 30، گانگسترها را تحت پیگرد قرار داده بود.
صحنه ابتدایی فیلم كه یك زوم عقبگرد سه دقیقهای از “آمریگو بوناسرا” و “دون كورلئونه” است، با لنزهای زوم كامپیوتری گرفته شده كه پیش از این فیلم، در Silent Running استفاده شده بود.
تنها نظری كه “رابرت دووال” راجع به اجرایش در فیلم میتواند بدهد این است كه آرزو میكرد ای كاش آنها برای شخصیت او “كلاهگیس بهتری میساختند”.
تمام بازیگرانی كه نقش پسرهای “مارلون براندو” را در فیلم بازی میكنند (رابرت دووال، جان كازال، جیمز كان و آل پاچینو) در واقع همگی بین 6 تا 16 سال، كوچكتر از خود “براندو” بودند.
مادر كارگردان، “ایتالیا كوپولا”، صحنهای در نقش اپراتور مركز برق كمپانی Genco Olive Oil (روغن زیتون جنكو) داشت اما در نهایت، در اتاق تدوین، از فیلم حذف شد.
فیلم، در لیست 500 فیلم برتر تاریخ سینمای مجله Empire (سپتامبر 2008) به عنوان فیلم نخست انتخاب شد.
وقتی “مارلون براندو”، جایزه اسكار بهترین بازیگر مرد را برای بازی در این فیلم برد، “ساشین لیتلفدر” را به جای خودش فرستاد تا در مراسم اهدای جوایز حضور داشته باشد. مدیران آكادمی جوایز در آن زمان، “راجر مور” و “لیو اولمان” بودند. وقتی “مور”، تندیس را به “لیتلفدر” تقدیم كرد، او به سردی با او برخورد كرد و به نطقی كه راجع به سوءرفتار صنعت فیلمسازی با سرخپوستان آمریكایی، آماده كرده بود، پرداخت.
در بین بازیگران اصلی، 4 زوج از آنها تاریخ تولد یكسانی دارند: “آل پاچینو” و “تالیا شایر” (25 آوریل)، “دایان كیتن” و “رابرت دووال” (5 ژانویه)، “جیمز كان” و “استرلینگ هیدن” (26 مارس) و “ابی ویگودا” و “آل لتیری” (24 فوریه).
طبق گفته “بتی مككارت”، دستیار “آلبرت اس رودی”، پلیس به “رودی” هشدار داده بود كه مافیا اتومبیل او را تعقیب میكرده است. “رودی” و “مككارت”، ماشینهایشان را با هم عوض كردند تا به این شكل آنها را گم كنند. یك شب، “مك كارت” دید كه شیشههای ماشینش با شلیك گلوله خرد شده و یادداشتی پیدا كرد كه روی آن نوشته شده بود “وای به حالت اگر فیلم را تعطیل نكنی.”
در طول مرحله پیشتولید، “فرانسیس فورد كوپولا”، تست بازیهای غیررسمی خودش را از “آل پاچینو”، “جیمز كان”، “رابرت دووال” و “دایان كیتن”، در خانه خودش در “سان فرانسیسكو” گرفت. این تستها، “رابرت ایوانز” را راضی نكرد و اصرار داشت تست بازیهای رسمی انجام شود. استودیو، 420.000 دلار هزینه تستهای بازی كرد اما در آخر، همان بازیگرانی كه “كوپولا” در ابتدا میخواست، استخدام شدند.
“جری ون دایك”، “بروس درن”، “استیو مككوئین”، “پل نیومن”، و “جیمز كان” برای نقش “تام هگن” تست دادند.
“مارلون براندو”، مبنای قسمتهایی از شخصیتش را روی “آل لتیری” گذاشته بود كه نقش “سولوزو” را بازی میكرد. “براندو”، زمانی كه برای فیلم “در بارانداز” (1954) خودش را آماده میكرد، با “لتیری” دوست شده بود كه با یك عضو مافیایی واقعی، نسبت فامیلی داشت. بعدها، “براندو” و “لتیری”، در فیلم “شب روز بعد” (1968)، با هم همبازی شدند. همچنین “لتیری” به “براندو” كمك كرد تا برای نقش پدرخواندهاش آماده شود و او را برای صرف شام خانوادگی به خانه همان فامیلش برد.
“آرام آواكیان”، در ابتدا به عنوان تدوینگر فیلم استخدام شده بود اما بعد از اختلاف نظرهایش با “كوپولا” از پروژه اخراج شد.
طبق گفته “گری فردریكسون”، “لنی مونتانا” (لوكا براسی) قبلاً به عنوان یك بادیگارد مافیا كار میكرده و تازه به خاطر كار كردنش برای مافیا به عنوان كسی كه عمداً ایجاد حریق میكرد به “فردریكسون” فخرفروشی میكرد.
“ریچارد اس كاستلانو”، جمله “كانولی بخور” (یك نوع شیرینی ایتالیایی) را فیالبداهه گفت.
“جان مارتینو”، زمانی كه “پائولی” راجع به دزدیدن كیسه هدایای مراسم ازدواج صحبت میكند، كلمات Madon یا (Madonna: م.د.و.ن.ا، تصویر حضرت مریم) و sfortunate یا (Unfortunate: بدبخت) را فیالبداهه میگوید.
سیلیای كه “ویتو” به صورت “جانی فونتانی” میزند در فیلمنامه نبود. “مارلون براندو”، فیالبداهه، این سیلی را از خودش در آورد و واكنش مات و مبهوت “آل مارتینو” واقعی بود. طبق گفته “جیمز كان”، “مارتینو نمیدانست بخندد یا گریه كند.”
“جیمز كان”، قسمتی كه عكاس FBI را روی زمین میانداز را بداهه انجام داد. عكسالعمل وحشتزده این سیاهی لشكر، واقعی است.
“فرانسیس فورد كوپولا” مایل نبود به خواهرش، “تالیا شایر”، اجازه دهد برای نقش “كانی” تست بدهد. به نظر “كوپولا”، او بیش از حد برای این نقش زیبا بود و همی طور نمیخواست متهم به پارتی بازی بشود. فقط به درخواست “ماریو پوزو” بود كه “شایر” فرصت پیدا كرد برای نقش تست بدهد.
شخصیت رادیویی، “هاوارد استرن”، گفته است كه با افتخار، هر كدام از بازیگران این فیلم را به عنوان مهمان میپذیرد و آنها میتوانند بدون اطلاع قبلی، هر زمان كه بخواهند در استودیوی او حاضر شوند. هر چند، در طول این سالها بازیگرانی مثل “رابرت دووال” و “جیمز كان”، مهمانهای از پیش برنامهریزی شده برنامه او بودهاند، و از سیاست “فقط بیا” ی او تا زمانی كه یك روز سر و كله “جیانی روسو” آنجا پیدا شد، استفاده نشد. بلافاصله او را تا استودیوی “استرن” اسكورت كردند، و حتی با اینكه آن موقع او بین چند مهمان دیگر از راه رسیده بود، اما “استرن” با او مصاحبه كرد.
“اورسن ولز” یك جورهایی پارتی بازی كرد تا نقش “دون ویتو كورلئونه” را در “پدرخوانده” (1972) بگیرد. اما “فرانسیس فورد كوپولا” كه یكی از دوستداران او بود، مجبور شد تقاضای او را رد كند چون “مارلون براندو” را برای این نقش در نظر داشت و حس میكرد “ولز” برای آن مناسب نباشد.
طبق گفته “آردل شریدان”، كاپتان (و رئیس آینده) مافیا، “پل كاستلانو” از صحنه فیلمبرداری بازدید كرد و با “ریچارد اس كاستلانو” صحبت كرد. بعد از كشته شدن “پل” در 1985 بود كه “ریچارد” برای “آردل” فاش كرد كه “پل”، عمویش بوده است.
تنها فیلمی كه برای كسب نامزدی چهار جایزه اسكار برای منحصراً اجراهای مردانه، برنامهریزی شد.
طبق مصاحبههای “كوپولا” در دی وی دی Restoration ، در ابتدا برنامه ریزی شده بود كه فیلم با یك تنفس كوتاه به خاطر مدت زمان 3 ساعتهاش، تهیه شود. قرار بود این تنفس، بلافاصله بعد از اینكه “مایكل”، “سولوزو” و “مككلاسكی” را میكشد اتفاق بیفتد كه آلات موسیقی اپرا كه وقتی “مایكل” در حال فرار از رستوران نشان داده میشود، شروع به نواختن میكنند را به تصویر میكشید و تصاویر به هم چسبیده “روزنامه” را به دنبال داشت كه اولین صحنه بعد از تنفس به حساب میآمد.
همسر دون، “كارملا كورلئونه”، را در حال آواز خواندن در مراسم ازدواج میبینیم. “مورگانا كینگ” كه نقش “كارملا” را بازی میكند، یك خواننده اپرای مستعد است.
“فرانسیس فورد كوپولا”، در ابتدا نقش “دون ویتو كورلئونه” را به “جوزف كالیا”، بازیگر بازنشسته اهل “مالت”، پیشنهاد كرد اما “كالیا” به دلایل بیماریاش این پیشنهاد را رد كرد.
علیرغم اینكه ادعاهای زیادی راجع به حضور اعضای مافیا در گروه بازیگران میشود، اما “فرانسیس فورد كوپولا” در یك مصاحبه در مه 2009 با “هاوارد استرن” بیان كرد كه هیچ عضوی از گروه جرائم سازماندهیشده به عنوان بازیگر یا مشاور در پروژه نبودند. “كوپولا” در ادامه توضیح داد وقتی یكی از اعضای گروه جرائم سازماندهیشده در فیلم به شخص دیگری “لطف” میكرد یا برعكس در یك عملیات شغلی با همان شخص شركت میكرد، انتظار داشتند مافیاییها مقابله به مثل كنند. او به خصوص، ارتباط “جیانی روسو” را با جرائم سازماندهیشده تكذیب كرد. نزدیكترین اظهارات “كوپولا” راجع به یك گانگستر واقعی در طول مراحل تولید، دست كم تا جایی كه او میداند، راجع به ارتباطی با “لنی مونتانا” بود كه نقش “لوكا براسی” را بازی میكرد. “كوپولا” گفت وقتی از “مونتانا” پرسیده كه آیا میداند چطور فشنگخور هفتتیر را بچرخاند، “مونتانا” جواب داده بود “شوخی میكنی؟ “.
آخرین فیلم استودیویی آمریكایی از “ریچارد كونته”.
روزنامه British Daily Telegraph، اخیراً “پدرخوانده” (1972) را به عنوان “تصویری از پوچی رژیم سرمایهداری آمریكایی و اثرات آن بر خانواده – مثل مرگ یك فروشنده با اسپاگتی و یك امپراتوری جنایتكار” توصیف كرده است.
صحنه غسل تعمید در دو كلیسا فیلمبرداری شد: نماهای داخلی در كلیسای جامع و قدیمی “سنت پاتریك” در “نیویورك” فیلمبرداری شد؛ و نماهای خارجی در كلیسای “مونت لورتو” در “پلیزنتپلینز” در جزیره “استاتن” فیلمبرداری شد.
انتخاب “ریچارد كونته”، ایده مادر “مارتین اسكورسیزی” بود كه از “فرانسیس فورد كوپولا” خواسته بود كه اگر میتواند از او در فیلم استفاده كند.
نزدیك بود “اندی گریفیت” برای نقش “ویتو كورلئونه” انتخاب شود. تست صدای او چنان فوقالعاده بود كه “فرانسیس فورد كوپولا” حاضر بود او را به جای “مارلون براندو” بگذارد.
ظاهراً “رابرت ایوانز”، قبل از اینكه وارد استودیو شود، فیلمهای گانگستریای كه “پارامونت”، قبلاً بیرون داده بود، از جمله فیلم “برادری” (1968) را بررسی كرده بود. او متوجه شده بود كه بیشتر این فیلمها ناموفق بودهاند و اینكه هیچكدام از این فیلمها به دست افراد ایتالیایی-آمریكایی نوشته یا كارگردانی نشده بودند و گفت “فرانسیس فورد كوپولا” را برای كارگردانی استخدام میكند چون میخواهد “بوی اسپاگتی را استشمام كند”.
در سال 1974، “پدرخوانده”، در دو قسمت، در شبكه NBC در دو شب – شنبه 16 نوامبر و دوشنبه 18 نوامبر، از ساعت 9 تا 11 شب – پخش شد. در هر دو شب، راس ساعت 11، مقامات اداره آب شهرداری “نیویورك سیتی”، با مشكل طغیان آب همه توالتهایی كه سیفون آنها حول و حوش همان ساعت كشیده شده بود، مواجه شدند.
• هشدار: اینجا چند گاف داریم.
آیتمهای مربوط به جزئیات فیلم كه در ادامه میبینید حاوی اطلاعاتی است كه میتوانند اهمیت نكات كلیدی طرح داستان را از بین ببرند. اگر هنوز فیلم را ندیدهاید شاید دوست نداشته باشید بیشتر از این چیزی بخوانید.
گاف: وجود پرتقال در سهگانه “پدرخوانده”، حاكی از آن است كه یك اتفاق مرگآفرین به زودی رخ خواهد داد (حتی علیرغم اینكه طراح تولید، “دین تاوولاریس”، ادعا میكرد كه پرتقالها صرفاً برای روشنتر كردن نمای تاریك فیلم استفاده میشدند). این اتفاقات به ترتیب زمان وقوع از این قرارند:
– “هگن” و “ولتز”، راجع به موقعیت “جانی فونتین”، بر سر یك میز با یك كاسه پرتقال روی آن، گفت و گو میكنند، و بعد، “ولتز”، سر جدا شده اسبش را پیدا میكند.
– “دون كورلئونه”، درست قبل از اینكه گلوله بخورد، پرتقال میخرد.
– “سانی”، قبل از اینكه ترور بشود، با ماشین، از پشت یك آگهی تبلیغاتی برای پرتقالهای “فلوریدا”، رد میشود.
– در نشست سران مافیا، كاسههای پرتقال روی میزها گذاشته شده (به ویژه مقابل دون هایی كه در آینده ترور میشوند).
– “مایكل”، وقتی مشغول بحث با “هگن” راجع به نقشههایش است، یك پرتقال میخورد.
– “دون كورلئونه”، قبل از اینكه بمیرد، با یك پرتقال بازی میكند.
– “تسیو”، كه به خاطر تلاشش در جهت خیانت به “مایكل” اعدام میشود، در مراسم ازدواج “كانی” با یك پرتقال بازی میكند.
– و “كارلو ریزی”، كه درست قبل از لت و پار شدن به دست “سانی”، یك لباس نارنجی میپوشد، باعث مرگ “سانی” میشود و خودش را هم در یك اقدام تلافیجویانه خفه میكنند. تنها مرگهای فیلم كه هیچ پرتقالی از پیش، خبر از آنها نمیدهد، ترور “پائولی”، “سالوزو”، “مككلاسكی” و “آپولونیا”، هستند.
گاف: شمارش افراد: 18 (با احتساب اسب)
گاف: صحنه مرگ “دون كورلئونه”، با اینكه در رمان به آن پرداخته میشود، اما در اصل قرار بود كه در فیلم نباشد، چون مدیران استودیو حس میكردند كه مخاطب با دیدن مراسم خاكسپاری، متوجه خواهد شد كه چه اتفاقی افتاده است. “فرانسیس فورد كوپولا”، این صحنه را با سه دوربین، در یك ملك خصوصی در “لانگ آیلند” (یك باغ موقتی كه از پایه درست شده بود و بلافاصله بعد از فیلمبرداری خرابش كردند) و در حالی كه “مارلون براندو” دیالوگهایش را فیالبداهه میگفت، فیلمبرداری كرد.
گاف: قرار بود “فابریزیو”، بادیگارد سیسیلیایی “مایكل” كه بمبی را كار گذاشت كه منجر به مرگ “آپولونیا” شد، را “مایكل” در یك پیتزا فروشی كه او در آمریكا باز كرده بود، پیدا كند و بعد هم در آخر فیلم با شلیك یك گلوله او را از پا درآورد، مثل اتفاقی كه در رمان “پدرخوانده” میافتد. این صحنه فیلمبرداری شد اما در نهایت حذف شد، چون گریمورها چنان صورت “آنجلو اینفانتی” را با خون مصنوعی آغشته كرده بودند كه صحنه، مضحك از آب درآمده بود. تصویر “مایكل كورلئونه” با یك كلاه و تفنگی كه دود از آن بلند میشود، علیرغم حذف نهایی این صحنه، در بسیاری از مجلات استفاده شد. صحنه مرگ “فابریزیو” دوباره برای “پدرخوانده: قسمت دوم” (1974) فیلمبرداری شد، و این بار با استفاده از یك بمب جاسازی شده در اتومبیل (به عنوان آخرین شكل عدالت شاعرانه)، اما این صحنه هم از نسخه نمایشی فیلم حذف شد. این صحنه به “پدرخوانده: رمانی برای تلوزیون” (1977) دوباره اضافه شد.
گاف: “فرانسیس فورد كوپولا”، صحنه ترور “سانی” را در یك برداشت با دوربینهای مختلف كه در هر نما كار گذاشته شده بودند، فیلمبرداری كرد. این كار به دلیل آن بود كه 149 فشفشه با نوار به “جیمز كان” بسته شده بود تا اثر شلیك سریع مسلسل را شبیهسازی كند و آنها نمیتوانستند چنین صحنهای را با چند برداشت بگیرند.
چند گاف: در هر قسمت از فیلم “پدرخوانده”، یكی از برادرهای “كورلئونه” میمیرد. “سانی” در “پدرخوانده” (1972) ترور میشود، “فردو” در “پدرخوانده: قسمت دوم” (1974) به قتل میرسد، و “مایكل” در پایان “پدرخوانده: قسمت سوم” (1990) میمیرد.
منبع: imdbhouse
—–
بررسی رابطه پدرخوانده و مافیا: روایتی خیالی از واقعیتی بزرگ
نویسنده/منبع: جام جم
مجموعه فیلمهای پدرخوانده كه از شبكه یك سیما در حال پخش است، پشتپرده مافیا را رمزگشایی میكند. حتی قبل از این كه اولین قسمت سه گانه «پدرخوانده» در سال 1972 روی پرده سینماها برود، این فیلم جنجال بسیار زیادی درباره خود به پا كرده بود. پدرخوانده یك رمان جنایتكارانه بود كه توسط ماریو پوزو، نویسنده آمریكایی ـ ایتالیاییتبار نوشته شده و در سال 1969 به چاپ رسیده بود.
حتی مدیران شركت انتشاراتی جی پی پوتنام سانز كه این كتاب را روی پیشخوان كتابفروشیها فرستادند، تصورش را نمیكردند كه قصه پوزو بتواند در سطح وسیعی مطرح شود، ولی رمان این نویسنده خیلی زود تبدیل به یكی از موفقترین كارهای ادبی روز شد و برای چندین ماه درصدر پرخوانندهترین كتاب فهرست 10 اثر ادبی هفته در آمریكا قرار گرفت. از همان زمان بسیاری از تحلیلگران هنری پیشبینی كردند كه 2 صنعت سینما و تلویزیون، بزودی این قصه را روی نوار سلولوئید منتقل خواهند كرد.
قصه ماریو پوزو گرچه الهام گرفته از واقعیتهای زندگی آدمها و گروههای مافیایی ایتالیاییتبار مقیم آمریكا بود، ولی افسانهای خیالی از این آدمها را تعریف میكرد كه ارتباطی به واقعیتها و آدمهای واقعا موجود نداشت. چنین قصهای برای 2 دنیای ادبیات و سینمای آمریكا، قصهای غریب و تا حد زیادی سنتشكنانه بود.
صنعت سینمای فرانسه كمی قبل از آن به كمك ژان پییر ملویل تصویری غمخوارانه از گنگسترها ارائه كرده بود، ولی سینمای آمریكا به صورت سنتی تا آن زمان جرات نكرده بود تصویری همدلانه از آدمهای گنگستر روی پرده سینما ارائه كند. انجام این كار را فرانسیس فورد كاپولا به عهده گرفت؛ فیلمسازی كه در كنار وودی آلن و مارتین اسكورسیزی پرچمدار یك نهضت جدید سینمایی در آمریكا بود و سبك فیلمسازی نیویوركی را پایهگذاری كرد.
سیسیلیها در نیویورك
قصه پدرخوانده زندگی خانوادگی كورلئونهها را به تصویر میكشید كه اصلیتی ایتالیایی (اهل سیسیل) داشتند و در نیویورك زندگی میكردند. پدر خانواده دون ویتو كورلئونه، رهبر مافیایی قدرتمندی بود كه كسب و كار خانوادگی را در منطقه لانگ بیچ نیویورك رهبری میكرد. رمان پوزو زندگی این خانواده را در سالهای 1945 تا 1955 (یعنی 10 سال) به تصویر میكشد و همزمان با آن، در یك سری فلاشبك، دوران كودكی و نوجوانی ویتو كورلئونه را هم به نمایش میگذارد. شروع قصه كتاب و فیلم با دون كورلئونه و مراسم ازدواج دختر جوان اوست. مایكل پسر جوان او تازه از جنگ برگشته و از قرار معلوم علاقهای به شركت در كسب و كار خانوادگی را ندارد. این در حالی است كه دون كورلئونه او را بشدت دوست دارد. همزمان با نمایش زندگی مایكل، طبیعت درونی زندگی خانوادگی و كسب و كار كورلئونهها به نمایش گذاشته میشود. كسانی كه همراه خانواده هستند، تحت حمایت قرار گرفته و به آنها محبت میشود و كسانی كه همراهی نكنند، با انواع خطرات روبهرو هستند. دون كورلئونه به سبك سنتی كار میكند، ولی زمان در حال تغییر است. رقیب خانوادگی او قصد شروع كار در زمینه توزیع مواد مخدر را در نیویورك دارد. این رقیب برای انجام كارهای خود به حمایت كورلئونه نیاز دارد. تضاد بین روشهای نو و كهنه، مشكلات زیادی برای خانواده كورلئونه به وجود میآورد.
یكی از مسائل جالب توجه در ارتباط با مجموعه فیلم پدرخوانده این است كه پس از شروع تداركات مربوط به تولید فیلم، باندها و گروههای مافیایی آمریكایی ایتالیاییتبار، تلاش گستردهای را برای جلوگیری از ساخت آن آغاز كردند
انتقاد به ترویج خشونت
نمایش عمومی فیلم همانطور كه پیشبینی میشد با سر و صدا و جنجال زیادی همراه بود. با آن كه تماشاگران و عموم منتقدان سینمایی استقبال خوبی از فیلم كردند، اما برخی هم در مقابل آن موضع منفی گرفتند و گفتند قصه آن نگاهی غمخوارانه و توام با حسرت به زندگی گنگسترها دارد؛ گنگسترهایی كه تا قبل از آن به عنوان شخصیتهای منفی فیلمهای سینمایی به نمایش گذاشته میشدند. پدرخوانده با هزینهای 6 میلیون دلاری ساخته شد و در سطح جهانی 269 میلیون دلار فروش كرد كه رقم و موفقیت كلانی برای یك فیلم سینمایی در دهه 70 میلادی به شمار میرود. نقشهای گنگسترهای خانواده كورلئونه را بازیگران مطرحی مثل مارلون براندو و آلپاچینو بازی میكردند. آنها یكی از بهترین بازیهای كارنامه هنری خود را در این فیلم ارائه كردند و همین مساله بود كه صدای اعتراض گروهی از منتقدان سینمایی را درآورد. آنها عقیده داشتند حضور براندو و پاچینو در فیلم، باعث همراهی و همدلی تماشاچی با شخصیتهای آنها در قصه میشود و در نتیجه، بیننده از اقدامات گنگستری این شخصیتها حمایت میكند. این بار چند ضد قهرمان (با یك پس زمینه منفی تاریخی و شخصیتی) به عنوان شخصیتهای اصلی یك فیلم سینمایی معرفی میشدند و نوع نگاه فیلمساز به اقدامات آنها به گونهای بود كه نهتنها این كارها را محكوم نمیكرد، بلكه به نوعی طرفدار آنها هم بود.
بیخبری كاپولا از بازی
طبیعی بود كه موفقیت بالای فیلم، راه را برای تولید قسمتهای بعدی آن هموار كند. 2 قسمت دوم و سوم فیلم در سالهای 1974 و 1990 ساخته شدند و ماریو پوزو در كار نگارش فیلمنامه آنها هم با كاپولا همكاری كرد. بین قسمت دوم و سوم فیلم یك فاصله زمانی طولانی به وجود آمد و سومین قسمت آن نتوانست موفقیت مالی و هنری دو قسمت قبلی را تكرار كند. تاریخنویسان سینما از 2 قسمت اول و دوم فیلم، به عنوان دو تا از بهترین و بزرگترین فیلمهای كل دوران و تاریخ سینما اسم میبرند. مارلون براندو كه در قسمت اول فیلم و در نقش دون كورلئونه میمیرد، در دو قسمت بعدی حضور نداشت و آلپاچینو در نقش مایكل كورلئونه، شخصیت اصلی سه گانه پدرخوانده است. اولین قسمت فیلم 3 جایزه اسكار و 5 جایزه گلدن گلوب (كره طلایی) به دست آورد. دومین قسمت فیلم هم 6 جایزه اسكار و لقب دومین فیلم تاریخ سینمای آمریكا را گرفت كه دنبالهای برای یك كار موفق سینمایی بوده كه توانسته اسكار بهترین فیلم سال را از آن خود كند. نسخه سینمایی پدرخوانده تا حد زیادی به نسخه ادبی آن وفادار ماند و فقط در برخی جزئیات از رمان پوزو فاصله گرفت و موفقیت سینمایی سه گانه پدرخوانده راه را برای تولید بازیهای ویدئویی آن هم هموار كرد و در سال 2006 اولین بازی كامپیوتری پدرخوانده به بازار آمد. كاپولا در مصاحبهای از بیخبریاش در ارتباط با تصمیم كمپانی پارامونت (تهیهكننده فیلم) برای تولید این بازی گفت. به این ترتیب، مشخص شد وی هیچ همكاریای در تولید این بازی نداشته است. آل پاچینو هم با این پروژه همكاری نكرد و حاضر نشد صدایش را به شخصیت مایكل كورلئونه این بازی كامپیوتری قرض بدهد.
انتقام پدرخوانده
شركت انتشاراتی راندوم هاوس در سال 2004 دنبالهای را بر پدرخوانده ماریو پوزو به نام «بازگشت پدرخوانده» منتشر كرد كه مارك وینگاردنر نویسنده آن بود. این نویسنده در سال 2006 دنباله قصه خود را با نام «انتقام پدرخوانده» روانه بازار كتاب كرد، اما تا به امروز صنعت سینما به سراغ نسخه سینمایی این كتابها نرفته است. منتقدان سینمایی بر این باورند كه تماشاگران سینما در حال حاضر علاقهای به دیدن فیلمی مثل پدرخوانده ندارند و شرایط امروزی مثل شرایط اوایل دهه 70 میلادی، مناسب حال قصهای مثل پدرخوانده نیست. به گفته آنها دوره ساخت فیلمهایی از این دست به سر آمده و برای اثبات ادعای خود، عدم استقبال عمومی از قسمت سوم آن را یادآوری میكنند. این در حالی است كه عموم تماشاگران سینما هنوز هم دو پدرخوانده یك و 2 را دوست دارند و در نظرخواهیهای سینمایی، آنها را به عنوان فیلمهای محبوب خود معرفی میكنند. شرایط تولید قسمت اول فیلم هم نقش مهمی در موفقیت بالای آن داشت. پایان جنگ ویتنام روحیات تازهای را برای مردم عادی آمریكا خلق كرده بود و آنها روی پرده سینما، دنبال چیزهایی میگشتند كه تا قبل از آن به تصویر كشیده نشده بود.
بازیگر بزرگ برای كورلئونه بزرگ
تولید فیلم هم با سر و صدا و جنجالهای رسانهای فراوانی همراه بود و اخبار مربوط به ساخت پدرخوانده با دقت كامل از سوی روزنامهها دنبال میشد. برت لنكستر دوست داشت نقش دون كورلئونه را بازی كند، ولی كمپانی پارامونت هیچ وقت او را نامزد بازی در این نقش نكرد. این كمپانی بازیگرانی مثل ارنست بورگناین، ادوارد جی رابینسن، ارسن ولز، جورج سی اسكات و آنتونی كوئین را برای بازی در این نقش در نظر داشت. زمانی كه كمپانی پارامونت از كارلو پونتی تهیهكننده معروف ایتالیایی دعوت كرد بازیگران نقشهای اصلی فیلم را انتخاب كند، كاپولا به این نكته اشاره كرد كه دون كورلئونه پس از سالها زندگی در آمریكا نمیتواند لهجهای ایتالیایی مثل پونتی داشته باشد و راه را برای انتخاب یك بازیگر ایتالیایی برای این نقش بست.او به مسوولان پارامونت گفت مایل است نقش كورلئونه پیر را لاورنس اولیویه یا مارلون براندو بازی كند. وی در مصاحبهای گفت: «این نقش را باید یك آمریكایی ایتالیاییتبار یا یك بازیگر بزرگ بازی كند كه بتواند در قالب یك آمریكایی ایتالیاییتبار ابراز وجود كند. خب 2 بازیگر بزرگ سینمای جهان كدامها هستند؟ اولیویه و براندو.» مسوولان پارامونت هم موافق بازی براندو در نقش اصلی بودند، اما وی در آن زمان 47 ساله و برای ایفای نقش دون كورلئونه جوان بود. در عین حال، بازیگر این نقش نباید آدمی خوشچهره باشد، اما اولیویه كه بیمار بود و نمیتوانست جلوی دوربین ظاهر شود، با پاسخ منفی خود به این پروژه راه را برای بازی براندو در یكی از مهمترین حضورهای سینماییاش فراهم كرد. در همین ایام، فرانك سیناترا كه از رمان پوزو متنفر و مخالف تولید فیلمی سینمایی براساس آن بود، با كاپولا وارد مذاكره شد تا این نقش را بازی كند. ولی كاپولا همچنان روی براندو پافشاری میكرد و با وجود شكست سخت تجاری فیلم قبلی این بازیگر (و عدم تمایل تهیهكنندگان سینما برای همكاری با او) توانست نقش دون كورلئونه را به براندو بدهد. دستمزد كمی كه پارامونت به براندو داد، باعث شد تا وی هیچ همكاریای در تولید قسمت دوم فیلم و تبلیغات مربوط به آن نكند.
پدرخوانده و خشم مافیا
یكی از مسائل جالب توجه در ارتباط با مجموعه فیلم پدرخوانده این است كه پس از شروع تداركات مربوط به تولید فیلم، باندها و گروههای مافیایی آمریكایی ایتالیاییتبار، تلاش گستردهای را برای جلوگیری از ساخت آن آغاز كردند. كمپانی پارامونت نامههای تهدیدآمیز زیادی دریافت كرد كه خواهان توقف تولید پدرخوانده بودند. حتی تعدادی از سیاستمداران ایتالیایی تبار هم درخواست توقف تولید فیلم را كردند. آنها میگفتند این فیلم میتواند دیدگاههای ضد ایتالیایی را در آمریكا تقویت كند و دركل پدر خوانده را فیلمی ضد ایتالیایی توصیف میكردند، اما بهرغم تمام فشارها و تهدیدها، فیلم ساخته شد و دیدگاههای مثبتی كه از سوی گروهی از منتقدان در دفاع از آن به راه افتاده بود، باعث شد تا قبل از نمایش عمومی پدر خوانده بحث تولید قسمت دوم آن و پیش تولید كار آغاز شود. این در حالی بود كه مسوولان كمپانی پارامونت پس از دیدن راشهای فیلم در روزهای اول فیلمبرداری، نارضایتی خود را از كار كاپولا اعلام كردند. این مساله باعث شد تا آنها تصمیم بگیرند الیا كازان را جایگزین كاپولا كنند. كازان قبل از آن با براندو در «بارانداز» (كه گفته میشد بازیگر خاصی است و فیلمسازان به سختی میتوانند با او كار كنند.) كار كرده بود و پارامونت امیدوار بود این نكته كمك كند تا تولید پدرخوانده با مشكل كمتری روبهرو شود. ولی براندو تهدید كرد اگر كاپولا از پروژه كنار گذاشته شود، او هم از بازی در فیلم انصراف خواهد داد، از قرار معلوم عدم تمایل براندو به همكاری باكازان، شهادتهای ضد آزادیخواهانه كازان در دادگاههای فعالیتهای ضد آمریكایی كنگره در دوران مك كارتیسم بوده است. رسانههای گروهی پس از اكران عمومی قسمت اول فاش كردند پدرخوانده رادر اصل قرار بود سرجیولیونه (پدر وسترن اسپاگتی ایتالیایی) كارگردانی كند، ولی پس از خواندن قصه كتاب اعلام كرد این قصه به مافیا رنگ و بویی با شكوه میدهد و او علاقهای برای با شكوه نشان دادن مافیا ندارد. با این حال، وی مدتی بعد افسوس خود را از رد این درخواست اعلام كرد و گفته میشود همین مساله باعث شد تا او چند سال پس از آن، فیلم درام گنگستری تحسین شده خود «روزی روزگاری در آمریكا» را كارگردانی كند. مارلون براندو كه عقیده داشت شخصیت دون كورلئونه باید به عنوان «یك گاو چاق» به تصویر كشیده شود، پیشنهاد داد داخل دهان او با موادی پر شود تا لب و چانهاش هنگام صحبت كردن، به آن صورتی دیده شود كه در فیلم به نمایش در آمده است. او هیچ یك از دیالوگهای خود را از بر نبود و آنها را از روی برگههایی میخواند كه روبهرویش قرار داشت. برخی از منتقدان سینمایی گفتند پدرخوانده یك فیلم خانوادگی است زیرا كاپولا از پدر و مادر، خواهر (تالیا شایر)، دختر (سونیا كاپولا كه بعدها فیلمساز موفقی شد) و پسرانش (جیان كارلو و رومن، كه این دومی هم بعدها فیلمساز شد) برای بازی در نقشهای مختلف فیلم استفاده كرد.
پدر خوانده، راكی را خلق كرد!
سیلوستر استالونه قرار بود در این فیلم نقش نسبتا مهمی بگیرد، ولی نتوانست نظر مثبت كاپولا و كمپانی پارامونت را جلب كند. او بعدها بابت این مساله از آنها تشكر كرد! عدم حضور در پدر خوانده باعث شد تا او وارد دنیای فیلمنامهنویسی شود و «راكی» را بنویسد كه خودش هم در نقش اصلی آن ظاهر شد. او برای قدردانی از كاپولا (كه نقش دلخواهش را در پدرخوانده به او نداد) نقش مهمی را در فیلم راكی به تالیا شایر داد.
نسخهای كه كاپولا برای نمایش عمومی پدر خوانده آماده كرد، 126 دقیقه بود، اما مسوولان پارامونت، خواهان نسخهای طولانیتر بودند كه بخشهای مختلف زندگی خانوادگی كورلئونهها را هم نمایش دهد. نسخهای كه اكران عمومی شد 50 دقیقه طولانیتر از نسخهای بود كه كاپولا تدوین كرده بود. این اولین بار در تاریخ سینما بود كه نسخه تدوین شده مورد نظر كارگردان، كوتاهتر از نسخه مورد نظر كمپانی تهیهكننده است!
مترجم: كیكاووس زیاری
منبع:جام جم
بررسی جایگاه سیاسی فیلم "پدر خوانده": کلکسیون اسطوره ها
نویسنده/منبع: مستغاثی دات کام
وقتی در انتهای مراسم اسکار سال ۲۰۰۴ ، آلبرت اس رودی از تهیه کنندگان فیلم “محبوب میلیون دلاری” به روی صحنه رفت تا اسکار بهترین فیلم 2004 را دریافت کند ، گفت که یکبار دیگر هم در 32 سال پیش روی این صحنه آمده بوده تا اسکار بهترین فیلم را برای فیلم “پدر خوانده” دریافت نماید.
سال قبلش هم وقتی برای اهدای اسکار بهترین فیلمنامه به فیلم “گمشده در ترجمه” که آن را سوفیا کاپولا نوشته و کارگردانی کرده بود ، پدرش فرانسیس فورد کاپولا بر روی سن رفت تا جایزه را به دخترش هدیه دهد ، هنگامی که فرانسیس کاپولا پس از سالها وارد صحنه اسکار می شد ، این موسیقی معروف فیلم “پدر خوانده” ساخته نینو روتا بود که توسط ارکستر بیل کانتی نواخته می شد و کاپولا را همراهی می کرد. بیلی کریستال ، مجری مراسم وقتی مدت ساخت فیلم “گمشده در ترجمه” که گویا سی و چند روز بوده ، بیان می کرد ، به شوخی به سوفیا کاپولا گفت که این تقریبا برابر همان مدتی بوده که پدرتان هر بار صرف می کرد تا مارلون براندو را برای جلوی دوربین رفتن قانع نماید !
بارها و بارها این تداعی ها و یادآوری ها نه تنها در مراسم اسکار و گلدن گلوب و امثال آن صورت گرفت تا ذهن ها بازهم متوجه یکی از به یادماندنی ترین آثار تاریخ سینما کند ، بلکه در تمام مواردی که در دوره های مختلف منتقدان و فیلمسازان در نظر خواهی های ده ساله مجله سایت اند ساوند یا دیگر نظر سنجی ها ، آن را به عنوان یکی از برترین آثار سینمایی تمام دوران برمی گزیدند و یا به عناوین مختلف از عوامل و هنرمندان آن تجلیل و تقدیر می شد ، نام “پدر خوانده” بر ذهن ها نقش می بست ، چرا که هر یک از عوامل فیلم به نوعی یادآور “پدر خوانده” بودند و در اظهارنظرهای گوناگون ، تجربه کار در این فیلم را بهترین تجربه همه عمرشان می دانستند.
یک تریلوژی منحصر به فرد در سینما که راز ماندگاری اش محدود به یک فرد یا شخص اعم از مولف یا تکنیسین ویا تهیه کننده نیست . اگر همه یا لااقل قسمت اعظم شاهکاری همچون “همشهری کین” متعلق به اورسن ولز است یا بار اصلی محبوبیت فیلم هایی مثل “برباد رفته” و “کازابلانکا” را هنرپیشگان و ستاره هایش همچون کلارک گیبل و همفری بوگارت بردوش می کشند و یا دروکردن اسکارهای سالهای 1975 و 1983 و 1996 توسط فیلم های “پرواز برفراز آشیانه فاخته” ، “آمادئوس” و “بیمار انگلیسی” را ناشی از حضور تهیه کننده هوشمندی به نام “سال زنتز” می دانند، اما “پدرخوانده” جاودانگی و بی بدیلیش را مدیون اکثریت ا عوامل هنری و فنی خود است .
نوول و رمان پرکشش و جذاب ماریو پوزو درباب شکل گیری مافیای ایتالیایی در نیویورک و چالش های قدرتی درون و برون آن یک دهه قبل از اینکه سرجئو لئونه “روزی روزگاری در آمریکا” را بسازد ، کارگردانی آوانگارد و غیر کلاسیک فرانسیس فورد کاپولا که از نسل جدید و آغازگر دوران نوین هالیوود در دهه 70 بود ، موسیقی به یاد ماندنی نینو روتا که ایتالیایی محض است و یادآور رئالیسم ترحم ناپذیر و خشن فدریکو فللینی ( آنچنان در یادها هست که بسیار حتی بدون دیدن فیلم آن را تکرار می کنند) ، فیلمبرداری درخشان و سایه روشن گوردون ویلیس که در زمان خود کمتر کسی آن را درک کرد( حتی می گویند که رییس کمپانی پارامونت وقتی اولین راش های فیلم را دید ، به تصور اینکه لابراتوار قصوری انجام داده دستور داد که فیلم را مجددا ظاهر کنند ولی کاپولا به او گفت عمدا با فضای تاریک و روشن فیلمبرداری کرده است) ولی بعدا مورد الهام و تقلید بسیاری از فیلمسازان و فیلمبرداران قرار گرفت ، تدوینی که تنها در فصل پایانی فیلم با برش های موازی مابین صحنه غسل تعمید نوزاد و قتل های زنجیره ای رقبای دون کورلئونه شاهکاری از هنر مونتاژ است و بازیگرانی که اگرچه بعدا هریک خود شمایلی از بازیگری قرن بیستم شدند (مثل ال پاچینو و رابرت دونیرو) اما هنوز برجسته ترین ایفای نقششان در “پدر خوانده” به نظر می رسد و مارلون براندو که نقش دون ویتو کورلئونه به واقع نقطه اوج بازیگریش بود و پس از آن حتی در “آخرین تانگو در پاریس” دیگر به چنین پرفرمانسی دست نیافت.
در واقع آنچه که “پدر خوانده” را “پدر خوانده” کرد ، مجموعه ای از همه این عوامل و عناصر بود . در واقع پازلی از این هنرمندان و هنرشان مجموعه ای ماندگار در تاریخ سینما خلق کرد که دقیق و درست در کنار هم چیده شده بودند و اینک به نظر می آید در غیاب هر یک از این عناصر و عوامل ، چنین اثر ماندگاری خلق نمی شد.
“پدر خوانده” در شرایطی ساخته شد که هالیوود وارد دوران تازه ای شده بود و پوست انداخته بود ، سیستم استودیویی کهنه مضمحل شده و سیستم جدیدی حاکم شده بود که می خواست مابین کارگردان سالاری و تئوری مولف اروپایی با صنعت سینمای هالیوود مصالحه ای بوجود بیاورد ، غول های قدیمی کنار می رفتند و فیلمسازان جدیدی پا به عرصه می گذاشتند که تحت تاثیر کارگردانان برجسته دهه 50 و 60 اروپا قرار داشتند (اگر موج نو سینمای فرانسه و جنبش جوانان خشمگین انگلیس ملهم از فیلمسازان مهم دهه 40 و 50 آمریکا مانند جان فورد و هاوارد هاکس و آلفرد هیچکاک و اورسن ولز بودند ، این سینماگران تازه به میدان آمده و جوان هالیوود آمال سینمایی خود را در امثال فرانسوا تروفو و اینگمار برگمان و میکل آنجلو آنتونیونی و لوییس بونوئل و ژان رنوار و امثال آن می دیدند )، فیلمسازانی مانند استیون اسپیلبرگ و براین دی پالما و مارتین اسکورسیزی و جرج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا به تدریج در آن سالها قدم به میدان گذاردند و کم کم به غول های تازه هالیوود بدل گشتند.
هالیوود اوایل دهه 70 دیگر دیوید سلزنیک و لوییس ب مه یر و سیسیل ب دومیل را فراموش کرده بود ، دوران طلایی وسترن و موزیکال سپری شده بود و آخرین فیلم های فورد و هاکس یعنی “هفت زن” و “ریولوبو” دیگر نشانی از اسطوره های وسترن نداشت ، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا هم که به قولی ویترینی برای یکسال سینمای هالیوود به حساب می آمد دیگر از فیلم های سانتی مانتالی همچون : “بانوی زیبای من” (جرج کیوکر) و “آوای موسیقی” (رابرت وایز) و “الیور” (الیور رید) و … خسته شده بود و حتی وینسنت مینه لی خوش قریحه با فیلم “ژی ژی” به پایان راه موزیکال هایش رسیده بود. دیگر خبری از ستاره های افسانه ای هالیوود مثل مریلین مونرو و سوزان هیوارد و الیزابت تیلور و گریگوری پک و گری کوپر و برت لنکستر و کرک داگلاس و ….نبود. حالا دیگر فیلم های معترضانه و تلخ و سیاهی مانند :”کابوی نیمه شب” جان شله زینگر و “ارتباط فرانسوی” ویلیام فرید کین ( آنهم در حالی که فیلم موزیکال و پرخرجی مثل “ویلن زن روی بام” نورمن جویسن رقیب آن بود) جوایز اسکار بهترین فیلم را می گرفتند و چهره های جدیدی به میدان می آمدند همچون “ال پاچینو” و “جک نیکلسن” و “باب دنیرو” و… که هریک چند سال بعد به سوپر استارهای جدید هالیوود بدل شدند ، منتها نه سوپر استارهایی که مانند “کلارک گیبل” و “گری کوپر” و “کری گرانت” در هیچ فیلمی ترکیب چهره و موها و میزانسن آنکادر لباس هایشان به هم نخورد و هیچگاه در نقش منفی قرار نگیرند. حالا دیگر فیلم های ضد سیستم و شخصیت های ضد قهرمان جایزه می گرفتند و محبوب می شدند و رمانس ها دیگر خریداری نداشتند.
“پدر خوانده” در چنین شرایطی ساخته و اکران می شود ،” ماریو پوزو” که داستان های جعلی برای نشریات فکاهی می نوشت ، نوول “پدر خوانده” را براساس زندگی و پیشینه خانواده های ایتالیایی الاصل نیویورک می نویسد و از طریق یکی از دوستانش به کمپانی پارامونت ارائه می دهد ، آنها حقوق نوول را می خرند و به پوزو پیشنهاد می دهند تا فیلمنامه را هم خودش بنویسد . قصد پارامونت از ساخت “پدر خوانده” یک فیلم گنگستری کم هزینه بود که داستانش دوره ای از سالهای دهه 40 و 50 را در برمی گرفت . به همین دلیل به عنوان کارگردان ، فرانسیس فورد کاپولا را انتخاب می کنند . فیلمساز جوانی که در کنار راجر کورمن تجربه اندوخته و فیلمنامه هایی همچون “آیا پاریس می سوزد؟” و “انعکاس در چشم طلایی” را نوشته و چند فیلم نه چندان معروف هم از جمله “حالا تو پسر بزرگی هستی” (1967) و “مردم باران” (1969) را هم ساخته بود.
اما گویا ماریو پوزو اصلا قبل از فروختن حقوق نوولش به پارامونت ، آن را برای مارلون براندو فرستاده و خواسته بود که در نقش دون کورلئونه بازی کند که براندو هم بعد از چند تست شخصی از خودش موافقت کرده بود ، اما پارامونت به هیچوجه موافق بازی مارلون براندو نبود ، چراکه خاطره تلخ ادابازی ها و خرابکاری هایش سر ساخت فیلم “شورش در کشتی بونتی” را به خاطر داشت که باعث ضرر هنگفتی بر کمپانی شده بود.
خیلی ها برای نقش دون کورلئونه کاندیدا بودند ، از “فرانک سیناترا” گرفته (که برای سومین بار بعد از فیلم های “در بارانداز” و “جوانان و عروسک ها” جایش را به براندو می داد) تا “لارنس اولیویه” و “ارنست بورگناین” و “ادوارد جی رابینسن” . اما بالاخره رابرت ایونس مدیر تولید کمپانی راضی می شود که با براندو قرار ببندند. با جلو رفتن پیش تولید مشخص می شود که قضیه از یک فیلم کم هزینه خیلی فراتر است. پیشنهاد کاپولا درباره “کارمین کارادی” برای نقش “سانی” از طرف رابرت ایونس رد می شود و به جای آن “جیمز کان” جایگزین می شود و به جای همه پیشنهادهای پارامونت مبنی بر بازیگر نقش “مایکل کورلئونه” از “وارن بیتی” و “آلن دلن” گرفته تا “برت رینولدز” و “رابرت ردفورد” و “جک نیکلسن” و “داستین هافمن” و تا حتی “جرج سی اسکات” و “اورسن ولز” ، کاپولا کاندیدای خودش ، بازیگر برادوی برنده جایزه تونی یعنی “ال پاچینو” را به کرسی می نشاند .
اختلافات به جایی می رسد که مدیریت اصلی کمپانی تصمیم به تعویض خود کارگردان یعنی فرانسیس فورد کاپولا می گیرد و می خواهد “الیا کازان” را جانشین کند ، غافل از اینکه مارلون براندو از زمان اعترافات کازان در کمیته فعالیت های ضد آمریکایی سناتور مکارتی با وی مشکل دارد ،بنابراین براندو تهدید می کند که اگر کاپولا برود او نیز خواهد رفت.
ساخت فیلم آغاز می شود و جرج لوکاس بدون هیچگونه اسم و عنوانی به دوستش کاپولا کمک می کند ، از جمله مونتاژ سکانس مهم مذاکرات و کشته شدن “سولوزو” و “مک کلاسکی” توسط مایکل در رستوران را انجام می دهد تا کاپولا هم فیلمنامه نخستین فیلم بلند مستقلش یعنی “دیوارنوشته های آمریکایی ” را بنویسد.
خبر اینکه فیلم درباره مافیای ایتالیایی ها در نیویورک است ، خیلی زود پخش می شود و مافیای اصلی را نگران می کند. نمایندگان آنها با مسئولان کمپانی پارامونت و ماریو پوزو و خود کاپولا دیدار می کنند و از آنها می خواهند که در فیلم نامی از “مافیا” نیاید و از همین رو در طول فیلم هیچ کلمه ای درباره مافیا ادا نمی شود. آنها همچنین نماینده ای سر فیلمبیرداری فیلم قرار می دهند و چند تن را نیز در نقش های مختلف فیلم به تهیه کننده و کارگردان تحمیل می کنند. کمپانی ناچار از پذیرفتن است ، چون نفوذ مافیا در جامعه آمریکا به حدی بوده و هست که به راحتی ، هر پروژه ای را در هر مرحله ای از ساخت می توانستند متوقف نمایند.
مارلون براندو در این باره در کتاب “آوازهایی که مادرم به من آموخت” می گوید : “…وقتی که فیلم در حال ساخته شدن بود ، یعنی در اوایل دهه 70 ، صحبت راجع به مافیا ممنوع بود. یعنی درباره آمریکا و خیلی چیزهای دیگر هم نمی توانستیم حرف بزنیم . راستی مابین گنگسترهای فیلم با آنهایی که مثلا در عملیات نظامی فونیکس آدم های زیادی را در ویتنام قتل عام کردند ، چه فرقی هست؟ مافیا هم یک شرکت تجارتی و بازرگانی بوده و هست ولی اگر درست نگاه کنیم ، می بینیم که با این شرکت های چند ملیتی که سلاح شیمیایی کشنده درست می کنند ، تفاوتی ندارد . اگر مافیا در خیابانها آدم ها را می کشت ، “سی آی ای” هم مردم را در کشورهای مختلف شکنجه کرد و به قتل رساند و با قاچاق مواد مخدر از طریق “مثلث زرین” بسیاری را در سرزمین های مختلف به این گرد مرگ دچار کرد ، آنچه که دون کورلئونه حاضر به انجامش نبود. من که تفاوت چندانی بین قتل گنگسترهایی مثل جو گالو و کشتن برادران دیم در ویتنام نمی بینم. جز اینکه دولت ما همیشه با نیرنگ و فریب کارهایش را به انجام می رساند…”
وقتی “پدر خوانده” به نمایش در می آید ، خیلی ها غافلگیر می شوند. باب تازه ای در تلفیق صنعت و هنر سینما در هالیوود باز می شود. فیلم درباره آل کاپونی است که عملیات گنگستری اش به خاطر حفظ خانواده ای بزرگ است در جامعه ای غریب که برای آنها یعنی مهاجرین ایتالیایی و بچه هایشان به شدت تهدید کننده به نظر می رسد. او حاضر نیست به خاطر حفظ این خانواده به هر عمل خلافی دست بزند و به خاطر حفظ اخلاقیات که از قاچاق مواد مخدر پرهیز می نماید، مورد غضب رقبایش قرار می گیرد و به اتهام اینکه قدیمی فکر می کند ، ترور می شود. دون کورلئونه نماد سلطان کوچکی است که قلمروی کوچکی یعنی خانواده و همه وابستگان و فامیلش را سرپرستی و اداره می نماید ، برایشان کار پیدا می کند ، زن می گیرد ، از حقوقشان دفاع می کند و آنها نیز همه مشکلاتشان را نزد او می گویند و اطمینان دارند دون کورلئونه مشکل گشای آنهاست. فیلم با چنین صحنه ای باز می شود. در اتاقی نیمه تاریک یکی از اعضای فامیل از اینکه دخترش دیگر به سنت های فامیلی اعتنایی ندارد ، نزد دون ویتو عارض است . دوربین با آرامی مقتصدانه ای دون کورلئونه را به تدریج در کادر خود قرار می دهد. فیلم سرشار از صحنه های حیرت انگیز است که قصه به شدت جذاب و پرکشش ماریو پوزو را همراهی میکند. کاپولا هنگام ساخت فیلم تغییرات بسیاری در فیلمنامه می دهد و از همین رو نام وی نیز به عنوان یکی از نویسندگان فیلمنامه درج شده است.
ساختار سینمایی اثر و سبک بصری کاپولا بخشی از کلیت فیلمنامه را تشکیل می دهد که بدون آن اساسا ، “پدر خوانده” چیز دیگری می شد. تنش ها و به هم ریختگی جامعه ای که به ظاهر آرام است و متین و با قاعده به خوبی با شوک هایی که جا به جا در میانه فضای آرام صحنه ها و حرکات نرم دوربین جاری می شود القا شده و بر تصاویر تاریک و روشن فیلم که نوعی حس تهدید کنندگی را دائما می پراکند ، جای می گیرد. به خاطر بیاورید فصلی که کارگردان مورد غضب دون ویتو با کله اسب محبوبش در ویلای آرام و ساکتش مواجه می گردد یا وقتی دون کورلئونه در حال خرید میوه به سادگی ترور می شود و یا صحنه سوراخ سوراخ شدن سانی پس از یک تعقیب خیلی ساده و معمولی .
اصلا آرامش دون کورلئونه با ایفای نقش پرحس و حال مارلون براندو و همچنین کاراکتر مایکل و بازی درخشان ال پاچینو ، خود به تنهایی همه آنچه است که که “پدر خوانده” در هر 3 قسمتش قصد بیان دارد. از همین روست که کاراکتر مایکل خصوصا در قسمت اول ، سرشار از رمز و راز و سکوت و معنا ست. چه کسی می تواند تصور کند که آن افسر بازگشته از جنگ که برخلاف قواعد خانواده دوست دختری آمریکایی دارد و می خواهد با او ازدواج کند و بارها و بارها از سوی برادر بزرگترش ، سانی با عنوان “بچه” خطاب می شود (که گویا عرضه کاری ندارد) ، ناگهان پس از ترور پدر و مرگ دلخراش برادر ، با هوشمندی یکی از رقبای اصلی و حامی آمریکایی اش در پلیس نیویورک را بدون باقی گذاردن ردی به قتل برساند و سپس برای حفظ فامیلی که پدرش برای حفظ آن زحمت فراوانی کشیده بود ، تمامی رقبای دون کورلئونه را در یک زمان از دم تیغ بگذراند و چه تمثیل تاثیر گذار و گویایی است آن مونتاژ موازی صحنه های مختلف قتل رقبا و مراسم غسل تعمید فرزند یکی از اعضای فامیل در کلیسا که زیر پوسته آرام و متین پدر خواندگی و سلطانی را بارز می سازد. آنچه که در قسمت های دوم و سوم کمتر از مایکل شاهدیم.
نویسنده: سعید مستغاثی
منبع: مستغاثی دات کام
—-
قدرت فساد میاورد و قدرت مطلق فساد مطلق (کارل پوپر)
نویسنده/منبع: سینما و سیاست
پدر خوانده فیلمی درباره قدرت است دستگاهی که ممکن است در هر کشور شهر روستا و حتی یک خانه در اشل کوچک و کوچکتر شکل بگیرد فیلم شاید به ظاهر مناسبات قدرت در دستگاه سیاسی آمریکا را به طور اخص مد نظر قرار داده است اما نوع نگاه به موضوع انقدر کلی و همه جانبه است که به راحتی در هر زمان و مکانی که صندلی قدرت وجود دارد و قیمی که بر ان تکیه زده است قابل بسط و تعمیم است همین نگاه کلی است که فیلم را از یک اثر معمولی که شاید به دستگاه فرد سیستم یا جامعه ای خاص میپردازد خارج میکند و به ان جنبه ای فرا زمانی میبخشد. در این فیلم دن کورلئونه به عنوان یک جنایتکاراما به دید یک انسان نگریسته میشود با ویزگی های خوب و بد این صندلی اوست که مبنا قرار میگیرد و فساد ناشی از ان است که به تصویر کشیده میشود این فیلم به خوبی نشان میدهد که موضوع خوبی و بدی انسانها نیست مایکل پسر دن تا قبل از رسیدن به صندلی قدرت انسانی پاک و عاشق است اما وقتی همین مایکل در جایگاه پدر مینشیند به یک جانی تبدیل میشود و به عکس و قتی دن کورلئونه از صندلی قدرت کنار میرود دیگر ان جنایتکار سابق نیست یک پدربزرگ دوست داشتنی و شاید انسانی شریف است.
در فصل آغازین پدرخوانده به مانند یک آفریدگار بر صندلی خود که نمادی از دستگاه قدرت اوست تکیه داده و به تقاضای یک بنده گوش میدهد گفتن نام پدرخوانده و بوسیدن دستها به مفهوم تایید قدرت اوست از جانب بندگانش . او شیفته ی قدرت است .درفضای بیرونی جشنی بر پاست اما تا وقتی دن کورلیونه در حال گوش تقاضای بنده اش است و در مقابل او زانو زده نمیشود صدایی از بیرون نمیشنویم و به محض بوسیده شدن دستهای پدرخوانده صدای جشن آغاز میشود.گویی قدرت او را کر کرده است و زندگی او بی تایید بندگانش منفک از زندگی عادی است.پلیس به اسم آزادی مجرمان را آزاد میگذارد این دیالوگی است که از جانب یک زانو زننده به درگاه دن میشنویم و برپایی عدالت از پدرخوانده خواسته میشود او به نام برپایی عدالت نقش یک قیم را گرفته است اما پدرخوانده هرکسی را بنده خود نمی داند او پیشنهاد پول را برای دوستی نمیپذیرد و ثروت نیست که اورا ارضا میکند وقتی که دستهایش بوسیده میشود دوستی اغاز میشود این فصل ابتدایی به طور کامل شخصیت دن را منعکس میکند که تا چه میزان قدرت او را شیفته خود کرده است .با برگشت پدرخوانده به صحنه ی جشن گویی زندگی دیگری برای او آغاز میشود در واقع در فصل ابتدایی ما شاهد دو وجه از زندگی دن کورلئونه هستیم بخشی که او در اتاق قدرت بر صندلی اش تکیه داده و به راحتی فرمان کشتن را صادر میکند و قسمتی که در بیرون از اتاق میگذرد جایی که پدرخوانده نه در نقش یک جانی که یک مرد خانواده ظاهر میشود .
اتاق قدرت تاریک است زوایای اتاق به درستی مشخص نیست نوع نورپردازی به گونه ای است فقط چهره ی افراد را به مانند سایه ای از آنها تشخیص میدهیم بدین وسیله بر رازآلودبودن و پرابهام بودن این اتاق تکیه میشود و این که در دستگاه قدرت هیچ شفافیتی وجود نداردو وقتی وارد فضای جشن میشویم همه چیز روشن میشود گویی که زندگی در دنیای دیگری در جریان است و همان دن کورلیونه که بیرحمانه در اتاق قدرت فرمان قتل میدهد در فضای بیرون پدری مهربان است که در عروسی پسرش به رقص و پایکوبی میپردازد و انگار دن کورلیونه ی دیگری است .جشنی که در بیرون برپاست نشانه های دیگری را هم با خود به همراه دارد اینکه در اتاق عده ای برای جان انسانها تصمیمگیری میکند و در بیرون از اتاق عده ای مست و بی خبرند. گویی حماقت توده ی جامعه تمسخرمیشود و بر بی خبری آنها تاکید میشود.این تدوین موازی و این تضاد بین فضای قدرت و فضای بیرون کاملا مورد تاکید است و این رفت و برگشتها از اتاق قدرت به عروسی و به عکس کاملا در راستای القای این تضاد انجام میشود.این رفت و برگشها موضوع دیگری را که مورد تاکید دارد این است که تا چه میزان زندگی فاسد دن با زندگی عادی او در هم گره خورده و آمیخته شده است .مهمانان و حتی خواننده ای که به جشن دعوت شده است تقاضایی از پدرخوانده دارند انگار که این اجازه از دن سلب شده تا بتواند مدتی طولانی زندگی دور از قدرت و فساد را تجربه کند و هر بار که به صحنه ی چشن برمیگردد و لحظه ای میخواهد زندگی عادی را تجربه کند با تقاضایی مواجه شده و مجبور است دوباره نقش یک چنایتکار را بازی کند و لذت قدرت آنقدر شیرین است که دن چندان هم از اینکه در عروسی دخترش به اتاق بازگردد اکراهی ندارد.
جایی نیست که در آن پدرخوانده اعمال قدرت نکند اتحادیه های کارگری هالیوود پلیس همه جا در سیطره ی اوست و قلمرو یک خداوندگار و شکوه او است که درفصل های بعدی نمایش داده میشودو او که از هیچ کاری برای بسط قدرتش فروگذار نیست در دیالوگی از زبان او میشنویم که مهم نیست که یک مرد چگونه زندگی میکند بله برای دن هد وسیله را توجیه میکند و هدف چیزی نیست جز بسط قدرت.اوج این قساوت زمانی است که سر بریده ی اسبی را در تخت کارگردن قار میدهند اسب که شاید با ارزش ترین چیز اوست .
در فصول بعدی ملزومات قدرت به تصویر کشیده میشود دن کورلیونه با پیشنهاد وارد شدن در کارمواد مخدر مواجه میشود این پیشنهاد را نمیپذیرداما نمیتوان در قدرت بود و به مناسبات آن نه گفت . قدرت ملزوماتی دارد و قواعد آن اگر مورد پذیرش قرار نگیرد حذف از صحنه ی قدرت پایانی گریز ناپذیر خواهد بود حتی اگر صاحب قدرت آفریدگاری چون دن کورلیونه هم باشد به راحتی حذف میشود و این موضوع بیش از پیش هولناک بودن این دستگاه را منعکس میکند و این منجلابی است که تطهیر شدن فقط با مرگ محتوم ممکن میشود. به این ترتیب دن کورلیونه ترور میشود .جایی که قرار است پونی راننده دن که ظاهرا در ترور او مقصر است کشته شود هم نکات بسیاری را با خود دارد ماشین قاتلین در حین عبور از خیابان از دو پرچم آمریکا و صلیب سرخ که به دو ساختمان نصب است عبورمیکند و این دو پرچم پشت سر گذاشته شده و انگار که بی اعتنایی بر انها تاکید میشود سپس وارد دشت وسیعی میشوند که در دورتر مجسمه ی آزادی نمایان است قاتل راننده خواهان ایست ماشین شده از ماشین پیاده میشود و پشت به مجسمه ی آازادی ادرار میکند انگار که کاپولا میخواهد مفاهیم و ارزش هایی را نشان دهد که این جنایتکاران پشت سر گذاشته و له میکنند تا به قتل دست بزنند .قاتل ابتدا چعبه ی شیریتی را که برای همسرش خریده است از ماشین برداشته و سپس خونسردانه ماشین را منفجر میکند این که این جنایتکاران آنقدر طبیعی هستند و آنقدر به ارزش های خانوادگی جدا از محیط فاسدی که در آن هستند پایبندند به خاطر ستایش انها نیست بلکه کارگردان میخواهد عمق فاجعه را نشان میدهد که چه فدر این جنایتکاران میتوانند به ما نزدیک باشند و این باور پذیر بودن آنها خود بر ترس تماشاگر از انها می افزاید هرچه قدر که این جانیان عادی ترند حس کردن آنها راحتتر و ترس از انها بیشتر است و چه بسیار همسران و فرزندانی که به ظاهر پدر یا همسری مهربان دارند اما همین مردان به راحتی به ویرانی خانواده های دیر دست میزنند .زندگی دن نیز چندان تشریفاتی نیست نسبت به قدرتی که او دارد از زندگی به نسبت ساده ای برخوردار است وشاید بتوان به او صفت ساده زیستی را هم چسباندچراکه آنچه برای او لذت بخش است قدرت است نه ثروت .
فصلی که قرار است پلیسی فاسد کشته شود هم از چندین جهت قابل بررسی است اولا اینکه او کشته نمیشود چون فاسد است بلکه دلیل حذف اواین است که بخشی از قدرت را از خود رنجانده است بخشی دیگر از قدرت از او حمایت میکند و اختلاف بین این دو بخش است که زمینه ی حذف او را از بازی فراهم میکند پس بازی در اتاق قدرت میتواند فساد را تحمل کند حامی آن هم باشد تا جایی که منافع در یک راستا قرار گیرد و اگر نبود آنرا حذف کرده نوع دیگری را جایگزین میکند.. اما نکته ای دیگر که در راستای قتل پلیس بر آن تاکید میشود نقش رسانه است .پلیس فاسد تا قبل از اینکه توی گوش مایکل بزند فاسد نیست اما وقتی بازی به این نتیجه میرسد که بایستی حذف شود این رسانه است که شخصیت پلیس را آنچنان منفور میکند و پرده از راز ارتباط پلیس و شبکه ی فساد برداشته میشود در واقع با اعمال نفوذ قدرت بر رسانه است که افکار عمومی شکل داده میشود و به آن جهت دهی میشود و همین رسانه در راستای اهداف قدرت یک شبه از یک پلیس وظیفه شناس انسانی فاسد و منفور میسازد .
دن کورلئونه با هوشیاری مایکل از مرگ نجات میابد اما این پایان کار نیست هزینه هایی که بابت نه گفتن به مناسباتت قدرت وجود دارد همچنان ادامه میابد جواب نه گفتن از دید قدرت یک رفتار دوستانه نیست سانی پسر دن کشته میشود و تلاش برای قتل مایکل نا فرجام میماند اینجاست که دن دستها را بالا برده و تسلیم میشود وتصمیم میگیرد بازیگران بازی قدرت را فرابخواند دوباره اعلام کند که به مناسبات آن وفادار است حتی وارد شدن در کار مواد مخدر را که خلاف میل باطنی اوست میپذیرد تا مشخص شود شرافت در قوانین بازی جایی ندارد و یک انسان هر چه قدر هم پاک باشد این پاکی با قرار گرفتن در بازی به لجن الوده خواهد شد حتی حاضر میشود با قاتل پسرش دست داده و او را در اغوش بگیرد .
. به نوعی ما شاهد زوال پدر خوانده هستیم مردی که در ابتدای فیلم از دن تقاضا میکند تا قاتلین دخترش را مجازات کند و دن شکوهمندانه و با تحقیر به او نگاه میکرد پس از قتل سانی احظار میشود و در واقع در اینجا کاپولا یک ارجاع به شروع فیلم دارد و این بار جای مرد با کورلئونه عوض میشود و کورلیونه است که تحقیر شده در جایگاه یک بنده نشسته و از مرد ابتدای فیلم تقاضا دارد تا کاری برای پسرش انجام دهد تصویر ابتدایی فیلم به گونه ای است که تماشاگر لحظه ای با خود نمی اندیشد که آن عظمت روزی محتاج بنده ی خود شود و جالب آن است که تقاضاها هم مشترک است فرزندی که کشته شده است مسئله مشترک شده است مرد ابتدای فیلم به خاطر دخترش دست پدرخوانده را میبوسد و پدرخوانده به خاطر فرزندانش قاتل پسرش را در آغوش میکشد واین دور تسلسل ادامه میابد و حقیقت قربانی میشود .
کاپولا در واقع میخواهد بر این نکته تاکید کند که پایه های این شکوه و عظمت چه قدر سست و چه میزان به اعتبار بازی وابسته است بازیگران بازی پشت کنندگان به قوانین را آنچنان سریع بر زمین میکوبند که به همان سرعت آنان را به عرش میرسانند .و تاکید بر این نکته که پدرخوانده آدمکی است که سر آن به دستگاه قدرت وصل است آدمکی که اگر نخهای خود را جدا شده بپندارد و بخواهد نخ بازی را از دستگاه قدرت خارج کند هر آنچه برایش مهم است را از دست رفته خواهد دید حال این ارزش برای یکی اسب است برای دیگری فرزند.مایکل در قسمت سوم فیلم این موضوع را به برادرزاده اش تاکید میکند (آنها آنچه را از تو میگیرند که آن را دوست داری)جالب است که نه گفتن به این دستگاه در تمام اتفاقات برای حفظ اخلاق است کارگردانی که نقش را به بازیگری فاسد نمیدهد مردی که نمیخواهد در کار مواد مخدر وارد شود و اخلاق به راحتی قربانی بازی قدرت میشود.و تاکیذ بر این نکته که خوبی و بدی آدما زمانی که وارد بازی میشوند و به قواعد آن آری میگویند چه اندازه بی اهمیت است.
زمانی که بازیگران بازی یعنی همان سران پنج خانواده دعوت میشوند در ابتدا ما شاهد یک نمای درشت از پرچم آمریکا هستیم و سپس وارد ساختمانی میشویم که مذاکرات در آنجا در جریان است انگار که کاپولا به روشنی به ما میگوید ما داریم وارد جایی میشویم که تصمیم گیریهای اصلی آمریکا را انجام میدهند.
بحثی که در مورد مواد مخدردر جلسه میشود هم بسیار جالب است در دیالوگی میشنویم که ( مواد مخدر باید به سیاه ها فروخته بشه باید نسل آنها را از بین برد به بچه ها نباید فروخته بشه فقط به سیاه ها.)
اتاق قدرت در مورد اخلاقیات هم تصمیمگیری میکند اما اخلاقیات و ارزشهایی که خود تعریف میکند فروختن به کودکان ممنوع است چون آنان معصومند و به سیاه ها ازاد است چون آنان کثیف اند و بدین گونه خوب وبد پاکی و کثافت شرافت و رذالت توسط اتاق قدرت با ابزاری که در دست است یعنی رسانه از روزنامه گرفته تا هالیوود جهت دهی شده و به خرد جامعه داده میشود.در پایان جلسه صلح برقرار میشود اما به چه قیمتی ؟ فروش کنترل شده ی مواد مخدر که به ظاهر اسم زیبایی است اما منظور از آن همان چیزی است که گفته شد یعنی فروش به کودکان معصوم ممنوع و به سیاهان کثیف آزاد است و بدین ترتیب صلح که به ظاهر واژه ای زیباست پدیدار میشود اما قیمتی که در پشت پرده برای ان پرداخت میشود نهان میماند در پایان جلسه جایی که پدرخوانده و رییس تاتارگیا همدیگر را در اغوش میکشند و صلح را به ارمغان میآورند بازهم پشت سر دن پرچم آمریکاست و نوع پایان جلسه و تشویق حاضران به وضوح یاداور صحنه هایی است که سران آمریکا با قدرتی دیگر پیمان صلح بسته و همدیگر را در اغوش میکشند و در پشت پرده سیاه پوستی است که قربانی بازی قدرت میشود و صدای آن خاموش میماند یا پسرانی که در جنگی مثل ویتنام کشته میشوند اما قربانی قواعد بازی میگردند پدرخوانده از خون آنها میگذرد انگار که هیجوقت وجود نداشته اند.
اوج تاختن به قدرت آنهم در مفهوم کلی فصلی است که مایکل با کیت در حال پیاده روی اند آنگاه که مایکل به توصیف پدر خود میپردازد (پدر من هیچ فرقی با بقیه قدرتمند ها ندارد کسایی که مسئول دیگرانند مثل سناتورها رییس جمهور ها….)در واقع همین دیالوگ است که کاپولا به دن کورلئونه اش وجهی نمادین و غیر شخصی میبخشد و دن کورلئونه را نمونه ای از یک انسان قدرتمند میشمارد به عنوان مشتی که نمونه ای از خروار است که هرکسی میتواند با نشستن در صندلی او یک دن کئورلئونه باشد کیت در اینجا نماد یک عامی و جزیی از توده ی ساده لوح جامعه است که به مایکل میگوید سناتورها و رییس جمهورها آدم نمیکشند و جواب مایکل به عنوان کسی که با ساختار کثیف قدرت از نزدیک اشناست به کیت تنها و تنها یک جمله است(آه تو چه قدر ساده ای کیت!چه قدر ساده ای).
نوع شخصیت پردازی مایکل فوق العاده است هرچه قدر که او از صندلی پدر فاصله دارد و هر میزان که در ساختار قدرت جایی ندارد به همان میزان ارزشهای اخلاقی در او زنده است عاشق است و انسان است اما هرچه قدر که به این صندلی نزدیک تر میشود و هر میزان که بیشتر از این شراب وسوسه انگیز مینوشد ارزش های اخلاقی را بیشتر قربانی میکند تا جایی که مست از شرابی که پدر برای او فراهم آورده در جایگاه او مینشیند و به یک جانی همانند پدر تبدیل میشود که به راحتی آدم میکشد.حتی پس از رسیدن به قدرت کیت هم برای او دیگر نه یک معشوق که یک وسیله میشود تا جانشینان او را به دنیا آورد .
وقتی مایکل به قدرت میرسد کاملا یک حکومت یکدست را برپا میکند ابتدا بهترین مشاور پدرش را عزل میکند به کازینویی که صاحبش از اختیارات برخوردار است رفته و او را هم از بازی خارج میکند و یک حکومت بسته و توتالیتر را شکل میدهد قدرتی که توسط دن کورلئونه پخش شده بود توسط مایکل کاملا جمع میشود و این حکومت مطلقه زمینه ای است برای حذف رقبا که مایکل یک یه یک آنها را میکشد.صلحی که دن کورلئونه برقرارکرده بود توسط مایکل به جنگی فراگیر تبدیل میشود .
حال دن کاملا از صندلی قدرت کنار رفته اما مشغول درد دل با مایکل است دیالوگی از زبان او میشنویم که به وضوح در پوستر فیلم هم به آن اشاره میشود(دوست نداشتم عروسکی باشم که سر نخ اون دست آدم گنده هاس)در پوستر فیلم اما اسم پدرخوانده به نخهایی وصل است که کاملا نشان میدهد بر خلاف نظر دن سرنخ به دست ادم گنده هاس البته دن این جمله را با حسرت میگوید که دوست داشته است مایکل سناتور و یا فرماندار شود و شاید این جمله را به نصیحت به مایکل میگوید آنگاه که اورا در حال تاخت و تاز میبیند یعنی سرنوشت شکست خورده ی خود را به مایکل نشان میدهد تا به او بگوید که دلیل زوالش این بوده است که نخ ها را سعی کرده است از دست قدرت خارج سازد
.ترک صندلی قدرت انگار که دن را پاک کرده است وقتی با نوه اش در حال بازی است دیگر نشانی از آن جنایتکار نمیبینیم و البته نشانی از شکوه و قدرت او هم نیست او تنها و تنها پدربزرگی مهربانی شده است که در حال بازی با نو ه اش میمیرد یک مرگ معمولی که شاید برای هر انسان عادی هم رخ دهد ومرگی دور از فساد ومرگی رضایت بخش .نو ه ی دن در بازی کودکانه به او شلیک میکند و دن واقعا میمیرد و کاپولا تاکید میکند که این مرگ چه قدرمعصومانه است و انگار که فقط یک بازی کودکانه است کودک که نمادی از معصومیت و پاکی است اصلا قتل پدربزرگ را باور نمیکند وانگار هرگز مرگی رخ نداده ست.
شاهکار کاپولا در یک تدوین موازی در انتهای فیلم است جایی که مراسم مذهبی غسل تعمید در حال انجام است در جایی دیگرودر فضای بیرونی عده ای در حال آماده کردن لوازم کشتن هستند این رفت و برگشت ها به درون کلیسا و فضای بیرونی به مانند فصل ابتدایی باز هم تکرار میشود در این میان تدوین شگفتانگیزی هم شکل میگیرد یک کودک برای زندگی آماده میشود و انسانهایی دیگر برای مرگ. کشیش تربتی را به چهره ی کودک میمالد و این صحنه به فضای آرایشگاه پیوند میخورد جایی که ارایش گر کف را به چهره ی یکی از کسانی که قرار است کشته شود میمالد یکی برای تولد و دیگری برای مرگ مهیا میشوند جالب اینکه وقتی از کلیسا وارد فضای خارجی میشویم صدای کشیشو کلیسا قطع نمیشود تصاویری از اماده کردن اسلحه را از جانب آدمهای مایکل در جای دیگری میبیتیم اما صدای کلیسا این حس را القا میکند که انگار هنوز در همان کلیسا هستیم و انگار که کاپولا سیطره ی مذهب را بر جنایاتی نشان میدهد که تا چندی دیگر به وقوع خاهد پیوست از زبان کشیش میشنویم (.مایکل شما منکر وجود شیطانید ؟بله منکرش هستم) این صحنه به یک قتل کات میشود که ادمهای مایکل انجام میدهند و باز صدای کشیش که در ادامه میگوید (ومنکر تمام تباهی هایی که به بار میاورد ؟)و باز هم کات به قتلی دیگر و برگشت به فضای بیرونی بدون آنکه صدای کلیسا قطع شود (و منکر قدرتش؟)و تایید مایکل و باز هم قتلی دیگر در واقع کاپولا از یک طرف اندیشه های مذهبی مسیخیات را نشان میدهد که مورد تایید قرار میگیرد اما از طرفی دیگر نشان میدهد تایید کننده خود شیطانی است که خود را منکر میشود .کشیش میگوید مایکل شما تعمید میشوید به نام پدر و یک کات به یک کشته ی مایکل وبه نام پسر و کاتی دیگر به کشته ای دیگر و روح القدس و باز هم کات به کشته ای دیگر توسط آدمهای مایکل.
کاپولا میخواهد نشان دهد که هریک از این قربانیان قربانیان شیطانند که خود دارد تعمید میشود در اینجاتضاد جالبی هم شکل میگیرد کسی که روحش در تعمید و پیوند خوردن با روح القدس است نقش شیطان را دارد و شیاطینی که کشته میشوند با بردن نامهای پدر و پسر و روح القدس یک به یک نشان داده میشوند .و این سردرگمی و این جابه جایی ها نشان داده میشود تا تاکید شود که جابه جایی این نامهای به ظاهر متضاد چه قدر راحت است و چه میزان دروغ .
پایان فیلم وداع مایکل است با همسرش جایی که کیت از اتاق بیرون میرود و توسط آدمهای مایکل در به رویش بسته میشود .کیت که نمادی از سادگی و عشق است به بیرون از اتاق قدرت میرود و مایکل با زانو زنندگان بر آستانش تنها میماندو در پایان زاویه ی نگاه کیت با همه ی سادگی زاویه ی نگاه تماشاگر میشود انگار که کاپولا کیت معصوم را از جرگه ی تماشاگرانی میداند که ساده لوحانه و ومعصومانه به تماشای بازی کثیف بزرگان نشسته اند.
منبع: سینما و سیاست
فیلم «پدرخوانده» چگونه خلق شد؟
نویسنده/منبع: همشهری
فیلم با 6 میلیون دلار هزینه ساخته شد اما در اکران عمومیاش در سال 1972 طی 18هفته بیش از 101میلیون دلار فروش کرد و نامزد دریافت 11جایزه اسکار شد و 3جایزه را به دست آورد. ال رودی تهیهکننده فیلم در یادآوری خاطرات آن روزها میگوید: پدرخوانده پردردسرترین فیلمی بود که میتوانم به خاطر بیاورم و هیچکس حتی از یک روز حضور در سر صحنه آن لذت نبرد. کاپولا هم با این موضوع موافق است و میگوید: تنشها بدون توقف ادامه داشت و من هر روز منتظر اخراج بودم.
البته شاید این تنشها و مشکلات از نویسنده رمان به فیلم و عوامل آن به ارث رسیده بود. ماریو پوزو، نویسنده کتاب هم مشکلات فراوانی برای انتشار کتابش داشت و 8 ناشر آن را بدون توجه به محتوایش رد کرده بودند چون نمیخواستند از یک نویسنده میانرتبه با بدهیهای فراوان و سابقه قماربازی کتابی چاپ کنند و آشنایی با یک دوست در نهایت مقدمات چاپ کتاب را فراهم کرد و برای 67 هفته پرفروشترین کتاب فهرست نیویورک تایمز بود. پارامونت زمانی اقدام به خرید حقوق اقتباس رمان کرده بود که پوزو تنها 100 صفحه از کتاب را نوشته بود و در مجموع 12500 هزار دلار به پوزو پرداخت و قرار شد اگر فیلمی براساس آن ساخته شد دستمزد پوزو به 50 هزار دلار افزایش پیدا کند.
حالا همه پدرخوانده را بزرگترین فیلم پارامونت میدانند اما اگر هوشیاری رابرت اوانز، مدیر تولید استودیو نبود آنها قافیه را به برت لنکستر باخته بودند و تنها یک روز با وقوع این فاجعه فاصله بود: برت لنکستر در نقش دون کورلئونه بازی کند.
کاپولا هم گزینه اول هیچکس نبود و تنها زمانی نوبت به او رسید که جمعی از کارگردانان از جمله ارتور پن، پیتر یتس، کاستا گاوراس، اوتو پره مینجر، ریچارد بروکس، الیا کازان، فرد زینمان، فرانکلین جی شافنر، ریچارد لستر و… همگی به پارامونت نه گفتند. اوانز هم معتقد بود در گذشته فیلمهای مافیایی به این دلیل موفق نشدهاند که توسط یهودیها کارگردانی شده و بازیگران اصلیاش نیز یهودی بودهاند. او برای کارگردانی این فیلم، کاپولای آمریکایی- ایتالیایی را برگزید اما او هم ابتدا به اوانز نه گفت و تصور میکرد داستان پوزو اثری عامهپسند و احساساتی و بیکلاس است. ولی ورشکستگی شرکت فیلمسازی کاپولا به نام «امریکن زئو تروپ» او را ناچار به قبول این پروژه کرد و زمانی که در سر صحنه حاضر شد در تغییر نگاهی عجیب داستان پوزو را روایت پادشاهی و 3 پسرش خواند. پوزو شیوه کار کاپولا را دوست داشت و استودیو ابراز تمایل کرد تا لوکیشن اصلی فیلم برای کاهش هزینهها به کانزاس سیتی منتقل شود اما کاپولا مخالفت کرد و درخواست 5 میلیون دلار بودجه کرد. برنامه کاری پیشنهادی کاپولا 80 روز فیلمبرداری بود اما استودیو تنها 53 روز به او فرصت داد.
سؤال بعدی و شاید مهمترین سؤال انتخاب هنرپیشه نقش دون کورلئونه بود. پارامونت ابتدا آنتونی کویین را انتخاب کرده بود ولی در فهرست آنها نامهایی چون لاورنس اولیویه، جورج سیاسکات، ژانگابن، ویتوریو دسیکا و جان هیوستون دیده میشد اما کاپولا مارلون براندو را میخواست که بهدلیل فاجعههای متعدد در گیشه سالها بود که به لیست سیاه استودیوها منتقل شده بود.
اما با اظهارنظر استنجاف، مدیر استودیو پارامونت مبنی بر اینکه مارلون براندو هرگز در این فیلم بازی نخواهد کرد بهنظر میرسید حتی امکان چانهزنی هم وجود نخواهد داشت.کاپولا که برنامههایش را برای این فیلم از دست رفته میدید در ملاقاتی با مدیران استودیو اصرار کرد براندو بهترین هنرپیشه حال حاضر دنیاست و در اواخر جلسه در حالیکه روی این اظهارنظرش تاکید میکرد ناگهان از حال رفت و مدیران استودیو که تصور کردند کاپولا دچار حمله قلبی شده ناگهان با درخواست او موافقت کردند.
ولی انتخاب باقی تیم بازیگران هم دردسرساز بود. پارامونت رابرتردفورد یا رایاناونیل را برای نقش مایکل میخواست ولی ردفورد و پس از او وارنبیتی نقش را رد کردند و برای آن دیوید کارادین و دین استاکول در نظر گرفته شدند و حتی رابرت دنیرو برای آن تست داد و فیلمهای تست آنها همچنان موجود است ولی کاپولا با دیدن بازی پاچینو او را انتخاب کرد و فرد راس بازیگردان فیلم، او را بهرغم جثه کوچکش انتخاب کرد هر چند که دستمزدش برای کل فیلم 35 هزار دلار بود. جیمزکان هم که برای خودش در آن زمان کسی بود برای نقش مایکل تست داد ولی در نهایت نقش سانی به او رسید و جانکزل هم برای نقش فردو انتخاب شد. اما پیتر فالک و جان کازاوتس هر دو برای نقش تام هاگن که به رابرت دوال رسید از کاپولا درخواست نقش کردند و جواب منفی شنیدند.
فیلم درگیریهای خانوادگی را هم برای کاپولا بهدنبال داشت. کاپولا ابتدا با مادرش برای بازی خواهرش تالیا شایر در فیلم درگیری پیدا کرد اما مشخص بود
در نهایت رای مادر پذیرفته میشود و پدرخوانده به فیلمی خانوادگی با حضور خواهر، پدر و مادر کاپولا و دختر یک ماههاش سوفیا بدل میشود. دوران فیلمبرداری هم برای کاپولا زجرآور بود و او همیشه باید با مشکلات پیشبینی نشده دست و پنجهنرم میکرد و البته ذهن او پر از افکار منفی بود که آرامشش را حین کار میگرفت.
او به شکل تصادفی از چند تن از عوامل شنیده بود که فیلم را یک تکه آشغال توصیف کرده بودند و او را نادیده میگرفتند. در چنین شرایطی کاپولا تصور میکرد هر روز ممکن است کارگردانی مثل کازان سر صحنه بیاید و از او محترمانه بخواهد که لوکیشن را ترک کند ولی براندو تهدید کرد در صورت عدمحضور کاپولا از کار کنارهگیری میکند.
حتی پاچینو هم با وجود دستمزد اندکش جایگاه محکمی در فیلم نداشت و تنها پس از فیلمبرداری صحنه انتقامگیری خونین در رستوران بود که مدیران استودیو او را برای این نقش پسندیدند. براندو هم خوب بود. همه خوب بودند و کاپولا اشاره میکند: بدون استثنا تمامی ایدههای عجیب من برای این فیلم عالی از آب درآمد. ولی دردسرها تمامی نداشت.
در اواخر کار اوانز تصور میکرد فیلمبرداری صحنه مرگ دون کورلئونه ضروری نیست ولی این سکانس یکی از بهترین سکانسهای فیلم حاضر محسوب میشود. گوردونویلیس، کاپولا را غیرحرفهای میدانست و از این تیم بازیگران متنفر بود حتی موسیقی به یاد ماندنی نینا روتا هم توسط اوانز رد شد و تنها زمانی جایگاهش در فیلم تثبیت شد که در اکران آزمایشی مورد توجه تماشاگران قرار گرفت.
مشکل نهایی زمان فیلم بود. کاپولا بهدلیل قوانین عجیب استودیو زمان فیلم را به 135دقیقه کاهش داد ولی اوانز او را به دفترش فراخواند و گفت: تو یک حماسه را فیلمبرداری کردی و حالا داری تیزر تحویلم میدهی؟ من از تو یک فیلم میخواهم! فیلم با تدوین مجدد نزدیک به 3ساعت شد و فیلم محبوب منتقدین در دهه1970شد.