به عنوان بازیکن فوتبال، آئین من این بود: تمرین تو را کامل میکند. حالا به عنوان مربی نیز همینطور فکر میکنم، ولی به دنبال دنیس برگکمپ بعدی نیستم. من میخواهم بازیکنان پیشرفت کنند و به دنبال مربیگری برای نمونه جوان خودم نیستم.
میخواهم بگویم من بازیکنی بودم که میتوانست خودش مشکلات را حل کند. به مربی نیازی نداشتم اما همیشه نسبت به این موضوع حرفهای برخورد میکردم. همواره به اندازه کافی به سیستم و فلسفه مربیانی که برایشان بازی میکردم، احترام میگذاشتم. هیچ کدام از آنها مجبور نشدند از من بخواهند که شیوه بازی یا تمرینم را تغییر دهم.
البته فلسفه بعضی از آنها (برای مثال یوهان کرویف و آرسن ونگر) مثل فلسفه خودم بود و این به ماجرا کمک میکرد. ولی حالا که با بازیکنان کار میکنم، همواره ترجیح میدهم چالشی داشته باشم؛ مثلا کسی که به هر دلیلی از من ناراضی باشد، تکنیکی یا تاکتیکی، و نداند چه کاری میخواهد انجام دهد. به نظرم در این موارد میتوانم کمک کنم.
از سال ۲۰۱۷ که آژاکس را ترک کردم، کار تمام وقتی نداشتهام و حالا هم تلاشی برای شغلی در فوتبال نمیکنم. اما بیشتر و بیشتر به این فکر میکنم که دوباره به زمین تمرین برگردم؛ چون این کاری است که بیشتر از هر چیزی عاشقش هستم.
هر کاری هم که در آینده انجام دهم، دوست ندارم که سرمربی شوم. جاهطلبی این کار را ندارم و آزادی خود را به هر چیزی ترجیح میدهم. میخواهم با خانوادهام وقت بگذرانم و خارج از فوتبال هم زندگی کنم. و من هم فکر نمیکنم به عنوان یک مربی کاملا متعهد به یک باشگاه بتوانید هر وقت که دلتان خواست گلف بازی کنید.
در واقع من میدانم که بعضی از باشگاهها مربی مخصوص مهاجمان دارند، مثل دروازهبانهای قدیمی که به عنوان مربی دروازهبانی با تیمها همکاری میکنند. آنها دو تا سه بار در هفته سر تمرین میروند و وقتی هم که بخش مربوط به خودشان تمام شد، راهی خانه میشوند.
ولی این میزان محدودیت برای من خیلی دست و پا گیر است. اگر یک نفر خوب کار نکند من دوست دارم راجع به سایر جنبههای بازیش صحبت کنم؛ چه مسائل فنی و چه دغدغههای شخصی.
چیزی که در ذهن دارم همان موردی است که در آژاکس برای من جواب داد و خیلی شبیه نقشی است که در دوران بازی داشتم؛ کمی بین خطوط.، من یک مهاجم یا هافبک کامل نبودم، بازیکنی بودم بین این دو پست.
به عنوان یک مربی هم، خودم را این گونه نگاه میکنم. دوست دارم درگیر تیم اصلی باشم اما فکر میکنم قدرت اصلی من آوردن بازیکنان جوان به تیم اصلی است.
بعضی وقتها تیم جوانان و تیم اصلی شبیه به دو جزیره جداگانه میشوند. حرف من در مورد پستی است که پل بین این دو جزیره است؛ هرچند که میدانم نتیجه گرفتن هم اهمیت دارد. شما به صرف کار کردن نباید شغلی را انتخاب کنید و فقط سر کار بروید و به خانه برگردید. من عاشق چالش هستم و خودم را مسئول پیشرفت بازیکنان میدانم.
در آژاکس عملکرد موفقی داشتم. با این که دستیار اول یا دوم تیم نبودم، در زمین تمرین حاضر میشدم. واقعا اعتقاد دارم که این سیستم در بسیاری از تیمهای بزرگ اروپایی جواب میدهد و خیلی از آنها فاقد چنین سیستمی هستند. شما میبینید که بسیاری از آنها تیم جوانان قدرتمندی دارند، اما مسئله اتفاقی است که بعد از آن میافتد.
پیشرفت کردن بازیکنان جوان باشگاه مزیتی بزرگ است، چون برخلاف بیشتر بازیکنانی که میخرید، آنها نیاز ندارند خودشان را با تیم یا کشوری جدید تطبیق دهند.
فلسفه من مبتنی بر کل دوران بازیم است و این کاری بود که در آرسنال هم میکردیم و این باشگاه حالا هم انجام میدهد. آنها فقط در فکر این نیستند که بیرون بروند و برای هر پستی یک بازیکن بزرگ بخرند.
تماشاگران در آرسنال یا هرجای دیگر باید صبور باشند. وقتی پول هنگفت خرج نمیکنید، زمان میبرد تا چیزی که میخواهید را بسازید. وقتی در لیگ هشتم میشوید (مثل اتفاقی که فصل قبل برای آرسنال افتاد)، سخت بتوانید بازیکنانی در سطح تیری آنری یا رابرت پیرس بگیرید. باید شیوه متفاوتی را انتخاب کنید. باید بیشتر به مربی، فلسفه و شیوه بازیش اتکا کنید و البته که باید خودتان را از نو بسازید.
بخشی از این چالش بهتر کردن بازیکنانی است که همین حالا دارید. بسیاری از مربیان فکر میکنند که میتوان ۴۰ یا ۵۰ درصد در بازیکنان تغییر ایجاد کرد، اما من قبول ندارم. به نظرم حتی در مورد بازیکنان جوان هم فقط چند درصدی میتوان تغییر ایجاد کرد، اما همین هم کافی است، بخصوص در فوتبال سطح بالا.
بیشتر مردم به یک بازیکن نگاه میکنند و میگویند، "وای عجب تکنیکی" یا "او خیلی سختکوش است." ولی مسئله فراتر از این حرفهاست. من این مسئله را سالها پیش و زمانی که در آژاکس زیر نظر کرویف کار میکردم، آموختم.
در آژاکس ما یاد گرفتیم که بازیکن در چهار بخش ساخته میشود: جنبه تاکتیکی، جنبه تکنیکی، جنبه بدنی و جنبه ذهنی. اگر میخواهید یک فوتبالیست حرفهای باشید باید در هر چهار جنبه سطح بالا باشید وگرنه موفق نخواهید شد.
تمام اینها برای من در آژاکس اتفاق افتاد. اندیشه یوهان کرویف بود که من را قوی کرد. به عنوان یک نوجوان یک بار من را به یک تیم سطح پایینتر آژاکس فرستاند تا واکنشم را ببینند. آنها من را به عنوان آخرین بازیکن دیوار دفاعی قرار دادند تا مجبور شوم با دروازهبان ارتباط برقرار کنم. در هنگام بازی هم من را در پستی غیر از جایی که همیشه در آن بازی میکردم، قرار دادند.
این روزها، حتی در ردههای پایین سنی، مربیان فوتبال در هر سطحی نسبت به دوران نوجوانی من، خیلی ساختارگراتر هستند. در مورد انگلیس دقیق نمیدانم اما در هلند، همه چیز برای نوجوانان فراهم است. زمینهای چمن مصنوعی همه جا در اختیار مربیان است و کلیه جلسههای تمرینی از قبل برنامهریزی میشود.
این روزها اندیشه بیشتری پشت همه چیز است ولی به نظر میرسد که از خلاقیت کاسته شده است. وقتی فوتبال ردههای پایه را نگاه میکنید، متوجه موضوعی میشوید که من آن را "مربیگری پلیاستیشنی" مینامم: به نظر میرسد که بازیکنان کنترل از راه دور دارند، فقط چیزی که به آنها گفته شده را انجام میدهند و از خودشان تفکری ندارند. یکی از نشانههای بازیکنان خوب، خلاق بودن آنها است، ولی این خصیصه تا ۱۸ سالگی مجال بروز پیدا نمیکند.
من برای رقم زدن مهمترین لحظات حرفهایم به پاهای سریع، توازن و تکنیک احتیاج داشتم. تمام اینها را میتوانید یاد بگیرید و ابزاری است که به آن نیاز دارید. ولی در عین حال باید خلاقیت این را داشتم که بدانم از هر کدام چه زمانی استفاده کنم و برای رسیدن به این هدف باید روی خودم کار میکردم.
ضربه زدن به توپ و تکنیک را با صدها بار تمرین متوالی جلوی دیوار یاد گرفتم. حتی در آژاکس هم ما تمرین پاس دادن و تمامکنندگی داشتیم و بعد بازی میکردیم.
این داستان نسل من و نسلهای قبل از آن بود. ما فقط توپ را برمیداشتیم، بیرون میرفتیم و همه چیز را بهم میریختیم. حالا پای چیزهای دیگری وسط آمده است: موبایل، بازیهای ویدئویی و این طور چیزها. بچهها الان خیلی بیرون نمیروند.
این تنها تفاوت فوتبال مدرن با قبل نیست. من ۱۴ سال پیش بازنشسته شدم و از آن زمان چیزهای زیادی تغییر کرده است. خارج از زمین به نظر میرسد که همه چیز بزرگتر شده است: پول، پوشش مسابقات و شبکههای اجتماعی. در داخل زمین اما به نظر میرسد که نسبت به زمان من، فوتبال کمی سریعتر شده است.
اما بعضی چیزها تغییر نکرده است. میتوانید ببینید که تیمهایی مانند لیورپول و منچستر سیتی فلسفه مشخصی دارند و با کمک آن موفق میشوند. سایر تیمها هم سعی میکنند که به آنها برسند.
یکی از بزرگترین مسائلی که تغییر کرده، رویکرد نسبت به آمار و چگونگی استفاده از آن برای تشخیص خوب یا بد بودن بازیکنان است.
وقتی بازی میکردم، آمار خیلی ابتدایی بود و من مدتها توجهی به آن نمیکردم. سنم از ۳۰ بالاتر رفته بود که یک بار آرسن به من گفت: "از روی آمار متوجه شدهام که سطح بازی تو بعد از دقیقه ۶۰ یا ۷۰ افت میکند و به همین دلیل هم بیشتر مواقع تعویضت میکنم."
من گفتم: "حرفی نیست رئیس، اما آمار شما تا ۸۰ درصد موارد نمیتواند اهمیت پاسهای من قبل از گل را نشان دهد." من این را همیشه پاس قبل از "پاس گل" مینامیدم و معتقد بودم لحظهای است که دفاع را باز میکند و منجر به گل میشود؛ حتی اگر پاس منجر به گل نباشد.
درست است که حتی با در نظر گرفتن این مسائل هم شما میتوانید اطلاعاتی از آمار بدست آورید، بخصوص آمار بدنی و این که مثلا یک بازیکن چند کیلومتر دویده است. ولی در حالت ایدهآل باید این را با هوش و قدرت تکنیکی بازیکن هم ترکیب کنید، هرچند که هنوز هم انجام چنین کاری بسیار سخت به نظر میرسد.
آمار، عملکرد دقیق بعضی از بازیکنان را نشان نمیدهد. برای مثال شما باید از آن چیزی که روبرتو فرمینو به تیم لیورپول اضافه میکند، قدردانی کنید. داوید سیلوا، زمانی که برای منچستر سیتی بازی میکرد نیز این گونه بود؛ با تعداد پاسی که میداد و ریتمی که به بازی تیمش میبخشید.
آمار فقط یک پنجره دیگر به سوی بازی است، نه رویکرد آن. به نظرم هنوز چشم بهترین وسیله برای گرفتن تصمیم درست است. شاید روزی تمام چیزی که میخواهید را از آمار بدست آورید، ولی حالا من میدانم که از دیدن بازی کدام فوتبالیست غرق لذت میشوم.
فصل قبل مطمئن بودم که کوین دبروینه، برنده جایزه بهترین بازیکن اتحادیه بازیکنان حرفهای میشود. او سالهاست که بینقص بازی میکند، بدون این که عملکرد انفرادیاش به اندازه کافی مورد توجه قرار بگیرد. حالا او این جایزه را دارد.
واقعا از بازی دبروینه لذت میبرم و مدتهاست که او را زیر نظر دارم. یادم هست اولین باری که او را دیدم دوران حضورم در آژاکس بود و او برای وولفسبورگ در یک مسابقه دوستانه پیشفصل بازی میکرد. در نیمه دوم به زمین آمد. اعتماد به نفس بالایی داشت، خیلی راحت با توپ کار میکرد و کل زمین را زیر نظر داشت. او می توانست هر چیزی را در هر جای زمین ببیند و این برایم ارزش زیادی داشت.
دبروینه تیمش را جلو کشید و ضمن این که تکنیک فوقالعادهای هم داشت. اگر آن چیزی که قبلا گفتم را انجام دهید (تمرین کردن و شروع تمرین از سن پایین)، این مهارت بخشی از طبیعت بازی شما میشود. گاهی در لیگ برتر مسابقاتی را میبینم که بازیکنان در هر ضربهای که میزنند، چشمشان به توپ است.
بازیکنان خوب، بهترین بازیکنان، همیشه میدانند توپ کجاست. آنها بجای توپ به فضا نگاه میکنند که مهمترین مسئله در فوتبال است. به نظرم دلیل این موضوع این است که آنها در سنین پایین خیلی با توپ بازی میکنند. این برای من جواب داده و من به هر بازیکن جوانی هم همین توصیه را میکنم: تمرین، تمرین و تمرین.
همیشه معتقد بودم که میتوانم پیشرفت کنم و بدون شک شما هم میتوانید. به عنوان مربی هم یک لحظه هم یاد گرفتن را متوقف نکردهام. همیشه دنبال جمعآوری ایدههای جدیدی هستم که میتوانند من را به آدمی متفاوت تبدیل کنند.
منبع بی بی سی فارسی