رابرت دنیرو جونیور در 17 آگوست، 1943 در نیویورک متولد شد.
والدینش هردو برای هنر احترام زیادی قائل میشدند.
مادر دنیر ، ویرجینیا ادمیرال نقاش بود، او در طی دهه ی 1940 تا 50 در هنرهای نیویورک توانست نام و آوازه ای برای خود به دست آورد.
پدرش نیز نقاش بود و هم چنین به سرودن شعر نیز مشغول بود. این دو را در نقش " golden couple" میشناختند. آنها در سال 1945 از یکدیگر جداشدند.
وقتی دنیرو فقط دو سال داشت. بعد از این دنیرو در کنار مادرش به زندگی ادامه داد.
دنیروی جوان وقتی در کنار پدرش بود به فیلم علاقه پیدا کرد. او علاقه ی خاصی به بازیگر سوئدی "Greta Garbo" پیدا کرده بود.
بخاطر کار مادر دنیرو او توانست در کودکی در کلاس های بازیگری کودکان مجانی شرکت کند.
او علاقه ی زیادی به مدرسه و درس نداشت و به گروه های خلافکار ایتالیایی پیوست و نام " Bobby Milk" را برای خود دست و پا کرد. عضو گروه گانگستری بودن به او تجربه ی خیلی خوبی برای بازیگری داد.
در سال 1960 ، بعد از مدتی دنیرو بلاخره تصمیم گرفت که مدرسه را ترک کند و به حرفه ی بازیگری بپردازد.
گفته میشود پولی که مادرش برای تحصیلات دنیرو در دانشگاه جمع اوری کرده بود را خرج بازیگری خود کرد .
وقتی از او سوال شده بود که چه دلیلی دارد که او به سمت هنر بازیگری روی آورده است گفت :
که بازیگری ارزانترین راه برای انجام دادن چیزهایی میباشد که هیچ کسی جرات انجام آنها را ندارد.
برخی از دیالوگ های مشهورش در فیلم ها
1 - راننده تاکسی
تراویس: هرچقدر به سلامتی فکر کنی، همون قدر سالم میمونی.
تراویس: تمام عمرم، تنهایی، همهجا منو تعقیب کرده. توی مشروبفروشیها، ماشینها، پیادهروها، فروشگاهها، همهجا. راه فراری نیست. من تنهاترین مرد خدا هستم.
تراویس : گوش کنین حرومزاده های آشـغـال... اینجا یه مرد هس که دیگه نمیتونه تحمل کنه !
یه مردی که جلوی حرومزادگی، هرزگی و کثافت بازی وایساده....
اینجا یه مردِ که وایساده....
مسافر : اون نور رو اون بالا می بینی ؟
نور پنجره طبقه دوم ، اون زن رو توی پنجره می بینی ؟
تراویس : آره
مسافر : می خواهم اون زن رو ببینی چونکه اون زن منه ،
اما اونجا خونه من نیست! و من یک تپانچه ای-۴۴ مگنوم دارم. با این تفنگ میخواهم او را بکشم.
داری با من حرف میزنی؟”
"یک روزی میاید که همه ی این کثافت کاری های دنیا برای همیشه جمع میشن"
"یک روزی بارون میاید و تمام کثافت های شهر رو برای مدتی میشورد."
"باید صندلی عقب ماشین را تمیز کنم. بعضی شبها خون پاک میکنم."
2- گاو خشمگین
اولین شبی که رفتم زندان پرسیدم: دستشویی کجاست؟
گفتن: الان دقیقا داخلشی!
“تو منو شکست ندادی ری.”
3- رفقای خوب
“هیچوقت پشت سر دوستات حرف نزن و همیشه دهنت را بسته نگه دار.”
"هیچ وقت توی زندگیم شانس نداشتم ، اما تو الوده شدن به کار های کثیف خوش شانس بودم . "
4- کازینو
“خوب به من گوش کن، اینجا کارها به سه روش انجام میشوند، راه درست، راه غلط و راهی که من میگویم.
برخی دیگر از جملات تاثیر گذار و به یاد ماندنی این اسطوره ی بزرگ سینما:
شما دو چیز بزرگ در زندگی را یاد گرفتید، هرگز به دوستان خود لطمه نزنید و همیشه دهان خود را ببندید.
وقتی مردی برای استراحت وقت خواهی داشت.
اگر صندلی مناسبی است، زمان زیادی طول نمی کشد تا در آن راحت شوید.
زمان میگذرد.
بنابراین هر کاری که می خواهید انجام دهید، آن را انجام دهید. همین الان انجامش بده منتظر نباش و نگو از فردا چه کار می کنم!
تعریف من از هتل خوب مکانی است که در آن اقامت خواهم داشت.
هیچ چیز کنایه آمیز یا متناقض تر از خود زندگی نیست.
استعداد در انتخاب هاست.
من به پاریس می روم، به لندن می روم، به رم می روم و همیشه می گویم:
«هیچ جایی مثل نیویورک نیست.
اکنون هیجان انگیزترین شهر جهان است.
این همان گونه هست. خودشه.'
ایتالیا تغییر کرده است. اما رم رم است.
سخت ترین چیز در مورد مشهور بودن این است که مردم همیشه با شما مهربان هستند.
پول زندگی شما را آسان تر می کند. اگر خوش شانس هستید که آن را دارید، شما خوش شانس هستید.
پایان.
همچنین بخوانید:
به بهانه ی زادروز جودی فاستر؛ مشهور ترین نقل قول هایش