سر به راهمرغ نر را خروس می گویند
زن نو را عروس می گویند
نمد سبزوار از پشم است
زیر ابروی مردمان چشم است
آن چه در چشم می رود خواب است
آن چه در جوی می دود آب است!
از كرامات شيخ ما چه عجب
پنجه را باز كرد و گفت وجب
از کرامات شيخ ما اينست
شيره را خورد و گفت شيرين است
یک کرامات دیگرم دارد
ابر را دید و گفت می بارد
در سمرقند گربه دم دارد
در بخارا الاغ سُم دارد
دست دارای پنج انگشت است
متضاد جلو، همان پشت است