داشتن یک ایده، شرط اول موفقیت است ولی تا وقتی آن ایده را نتوان اجرایی کرد، پس چطور میشود به موفقیت رسید؟ اگر ایده بسیار پیچیده باشد، آیا با ابزار های معمولی میتوان آن را به بهترین نحو ممکن انجام داد؟ آیا برای موفقیت های بزرگ، همیشه باید ایده های فوق العاده و منحصر به فرد داشت؟ به طور کلی به سه عامل میخواهیم بپردازیم...
۱) داشتن ایده و سبک مشخص
همان طور که اشاره کردیم، شرط اول موفقیت ایده است. شاید در این عوامل هم سختترین ایده همین باشد و هم سادهترین! سخت است چون در گام اول، همین ایده های تئوری هستند که باعث تفاوت مربیان با یکدیگر میشوند. این ایده ها گاهی آنقدر بزرگ و رویایی بودند که باعث عوض شدن سبک دنیای فوتبال شدند. میتوانیم برای مثال به جملهی فابیو کاپلو اشاره کنیم، کاپلو سه تیم را متفاوت از بقیه و بزرگترین تیمهای تاریخ فوتبال میداند. اولین آنها هلند ۱۹۷۴ است. تیم رینوس میشل نتوانست جام جهانی را به دست آورد، اما فوتبالی بازی کردند که باعث تغییر نگاه ها به فوتبال شدند. خالقان توتال فوتبال را حداقل میتوانیم بهترین نائب قهرمان تاریخ جامجهانی بدانیم.
دومین تیم که کاپلو به آن میپردازد، میلان مخوف دههی ۹۰ میلادی است. آریگو ساکی با سبک پرس خود، نه تنها در زمان خود تحول ایجاد کرد، بلکه زمینه ساز تاکتیک های دیگر از جمله گگن پرسینگ در دهه های بعد نیز شد. سومین تیم آشناترین تیم برای همگان است. گواردیولا با اصول توتال فوتبال و سیستم پرسینگ، زیباترین معجون فوتبالی را ارائه داد. انقلاب پپ باعث تغییرات زیادی شد و خیلی از تاکتیک های سنتی فوتبال را حذف کرد. از جمله آنها میتوان به کمرنگ شدن بازی هوایی و کم شدن مهاجم های نوک کلاسیک سرزن مانند پیتر کراوچ و اندی کارول، بیلد آپ از عقب زمین و به تکامل رسیدن سوییپر کیپر اشاره نمود. اما همیشه لازم نیست ایدهی شما اینقدر رویایی باشد.
به آنجلوتی و زیدان اشاره میکنیم. دو مربی ای که توان مربیگریشان نه به ایدئولوژی بلکه به عملگرا بودن آنها مربوط بوده است. این استاد و شاگرد شاید در سال های اخیر با افتخاراتی نظیر شش لیگ قهرمانان نماد مربیان عملگرا بودند. در دستهی مخالف مربیان ایدئولوگ و تئوریسین قرار داشتهاند. اگر میخواهید سبک این دسته از مربیان را بدانید به همین جملهی گواردیولا بسنده کنید: ما پلن دومی نداریم، اینقدر تلاش میکنیم تا پلن اول جواب بدهد. شاید مشکلاتی به وجود آورد اما باعث ثبات میشود. مربیان عملگرا تاکتيکشان را بازی به بازی عوض میکنند و طبق شرایط بازی تصمیم گیری میکنند. ممکن است روبروی تیمی که با خط پرس بالا بازی میکند، به دفاع و ضدحمله بپردازد و از سوی دیگر مقابل برخی تیم ها روند مالکانه در پیش گیرند. شما کدام دسته از مربیان را ترجیح میدهید؟
۲) توانایی اجرای آن ایده و ثبات
با کلمهی ثبات، احتمالا اولین اسمی که به ذهن میرسد، سرآلکس فرگوسن است. فرگوسن نماد موفقیت با گذر زمان است. او ۲۷ سال از عمر خود را در منچستر گذراند و بعد از رسیدن به موفقیت، هیچگاه به پرتگاه اخراج نزدیک نشد. این عامل بیش از بقیه به اخلاقیات یک مربی برمی گردد. مربی باید علاوه بر ویژگی های فنی تیم، بر موضوعات روحی هم تسلط کافی داشته باشد. حواشی را از بین ببرد و گاهی هم در صورت نیاز حواشی را بسازد! احتمالا بزرگترین مربی یاغی ژوزه مورینیو باشد. شعار مورينيوی در اوج را میتوان با این جمله خلاصه کرد: من و تیم من علیه همه. اما با گذر زمان شعار آقای خاص به (من علیه همه) تغییر کرد و باعث مشکلاتی در تیمهای او شد. همدلی اولین اصل ثبات است. مربی باید چنان برای بازیکنش خاص جلوه کند که با فریاد او در دقیقهی آخر بازی بدون اینکه توانی داشته باشد، دیوانهوار به سمت توپ برود. مربی باید چنان شور و هیجانی از خود به خرج دهد که تاکتیکهایش برای سال ها ضمن راضی نگه داشتن هوادارن، بازیکنان را مجاب به اعمال آن کند.
دیگر شرط ثبات، انعطاف پذیری است. فوتبال همیشه به یک شکل نخواهد بود و سال به سال تاکتیک های آن پیچیده تر میشود. مربیان بسیاری بودند که با گذر زمان به قول معروف دستشان رو شده و دیگر توان شکست دادن نخبگان شطرنج تاکتیکی را مانند سابق ندارند. با خواندن این مطالب قصد داریم دوباره به فرگوسن رجوع کنیم. شاید اکنون ارزش کار او برای شما کمی بالاتر رفته باشد. در طی این سال های زیاد فرگوسن دقیقا چنین کار هایی کرد. هیچ وقت مدیریت تیم و هواداران را ناامید نکرد. کنترل رختکن را به دست بازیکنان نسپرد و با کاریزمای خاص خودش اجازه ی تشکیل گروه علیه خودش را نداد. موفقیت های فراوان آورد و مهم تر از همه، تا آخر دوران مربیگری خود را به روز نگه داشت.
۳) داشتن ابزار و انتخاب درست تیم
به عامل آخر رسیدیم. قصد دارم برای درک درست این موضوع به سبک های مربیان مختلف اشاره کنم. کلوپ را در نظر بگیرید. تیم های کلوپ با گگن پرسینگ خود و دوندگی بی امان مشهورند. اما حالا در نظر بگیرید کلوپ مربی پاریس سن ژرمن بود. آیا اجرای گگن پرسینگ با مثلث مسی، امباپه و نیمار ممکن است؟ در مورد پيچيدگی های ذهن تاکتیکی گواردیولا صحبت کردیم. اما او همیشه در تیم هایی بوده که از لحاظ منابع عالی بودند و کم برای این سبک خود آزمون و خطا نکرده!
به مورینیو یکبار دیگر اشاره میکنیم. با مرور اجمالی کارنامهی مربیگری و سوابق او، مشخص میشود او در تیمهایی موفق بوده که خط دفاعی فوق العاده داشتند و متضاد این موضوع نیز صدق میکند. این موضوع ساده ای است که پیچیدگی یک تاکتیک با کیفیت ابزار رابطه ی مستقیم دارد و برای مثال بازیکنان سیتی و لیورپول و... باید ذهنیت فوق العاده ای در درک فوتبال داشته باشند. گاها مربیان با عجله ی خود در انتخاب تیم، تیم هایی را انتخاب میکنند که کاملا ترکیبی متفاوت و فلسفه ی متفاوتی با نظرات مربی دارند و مدیریت یک تیم هم فرصت کافی معمولا به آنها برای ساختن تیم مورد نظرشان را نمیدهد.
بلا گوتمن که به نفرین معروفش مشهور است، اصلی دارد که میگوید بعد از بازهی حدود ۳ تا ۵ سال بازیکنان اشباع میشوند و باید یا شاکلهی اصلی تیم را تغییر داد یا مربی را. اکثرا مورد دوم را انتخاب میکنند در حالی که من اولی را ترجیح میدهم. البته این موضوع مثال های نقض فراوان دارد اما در نگاه کلی تقریبا درست به نظر میرسد، اما تیم هایی هستند که درک یک پروژه را داشته باشند. مثال های کنونی این تیم ها آرسنال و میلان و آتلانتا هستند. مدیریت این تیمها به مربی کاملا اعتماد کرده و ابزار او را فراهم میکند و در صورت ناکامی حامی آن میباشد. آرسنال آرتتا هنوز به تیم فوق العاده ای تبدیل نشده ولی کسی فکرش را نمیکرد بعد از باخت هایی که در سه هفتهی اول آوردند، در ژانویه برای سهمیه بجنگند. پیولی قبل از میلان هیچگاه مربی خوبی شناخته نمیشد اما نحوهی مدیریت درست باعث شده آنها دیگر پای ثابت ماراتن برای فتح اسکودتو باشند. مثال بزرگتر هم لیورپول کلوپ است که با وقت دادن به آقای معمولی، پایه های یک تیم عالی را ساختند و جام های بزرگ را فتح کردند. مورینیو حرف جالبی زد و گفت سریعترین راه ساختن ذهنيت پول است و تیم هایی که آن را ندارند، مجبور به اجرای پروژه هستند. در این تیم ها دیدیم که با خرج های کمتر از سایر رقیبان و بدون زرق و برق خاصی، با مدیریت صحیح و اصولی، توانستن تیم را به مسیر درستی هدایت کنند.
به نظر شما مهم ترین عامل برای یک مربی کدام است؟