● اثر جی. کی. رولینگ
جک ثورن
جان تیفانی
•بخش اول:
مقدمه
داستان کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده، در بزرگسالی هری پاتر می گذرد. یعنی ۱۹ سال بعد از ماجرای هری پاتر و یادگاران مرگ. در حقیقت شخصیت های اصلی داستان "آلبوس" پسر هری پاتر و "اسکورپیوس" پسر دریک مالفوی هستند. هری پاتر حالا کارمند وزارت جادو است. او و همسرش می خواهند فرزندشان آلبوس را به هاگوارتز بفرستند. آن ها برای بدرقه بچه ها به سکوی معروف ۹ . ۳/۴ آمده اند. اما در این میان مشکلی وجود دارد. "آلبوس" از پدرش راضی نیست. او و اسکورپیوس تصمیم می گیرند که زمان را تغییر بدهند و به گذشته برگردند. با ساختن یک خط زمانی جدید آن ها به زمان دیگری سفر می کنند و با مشکلات عجیبی روبرو می شوند.
کینگز کراس
ایستگاه شلوغ و مملو از جمعیت است. آدمهای بسیاری در ایستگاه هستند که هرکدام میخواهند برای خود جایی بروند. در بین این فشار و شلوغی، دو قفس بزرگ بر روی دو چرخ دستی سنگین، تلق و تلوق میکنند. این چرخ دستیها توسط دو پسر به نامهای جیمز پاتر و آلبوس پاتر کشیده میشوند که مادر آنها، جینی، هم به دنبالشان در حال حرکت است. مردی سی و هفت ساله به نام هری، دختر خود، لیلی را بر روی شانه هایش حمل میکند.
آلبوس: بابا، همش داره این حرف رو میزنه.
هری: جیمز، بس میکنی؟
جیمز: فقط گفتم شاید بیفته اسلیترین. و شاید... (پدرش به او چشم غره میرود) باشه.
آلبوس: (به مادرش نگاه میکند) برام نامه مینویسین دیگه، نه؟
جینی: اگر بخوای هر روز برات نامه میفرستیم.
آلبوس: نه. هر روز نمیخواد. جیمز میگه بیشتر بچه ها فقط ماهی یه بار از خونه بهشون نامه میفرستن. نمیخوام که...
هری: سال پیش برای برادرت هفته ای سه تا نامه میفرستادیم.
آلبوس: چی؟ جیمز!
آلبوس نگاه غضبناکی به جیمز میکند.
جینی: بله. بهتره هر چیزی که در مورد هاگوارتز بهت میگه رو سریع باور نکنی. برادرت یه کم شوخه.
جیمز: (میخندد) حالا میشه بریم، لطفا؟
آلبوس اول نگاهی به پدر و بعد مادرش می اندازد.
جینی: تنها کاری که باید بکنی اینه که مستقیم بری سمت دیوار بین سکوی ۹ و ۱۰.
لیلی: خیلی هیجان زدم.
هری: سرعتت رو کم نکن و نترس که بهش برخورد کنی، این خیلی نکته مهمیه. اگر استرس داری، بهتره بدوی طرفش.
آلبوس: من آمادم.
هری و لیلی دست خود را روی چرخ دستی آلبوس میگذارند - جینی هم چرخ دستی جیمز را میگیرد - و با هم خانوادگی به سمت دیوار به سرعت میدوند.
سکوی نه و سه چهارم
بخار سفید غلیظی از قطار سریع السیر هاگوارتز محیط را پوشانده است.
روز پر جمعیتی است، اما به جای اینکه مردم عادی با لباسهای رسمی در حال گذران روز خود باشند، جادوگران و ساحره هایی با رداهای خود در حال تلاش هستند تا به بهترین روش با فرزند دلبند خود خداحافظی کنند.
آلبوس: دیگه وقتشه.
لیلی: وای!
آلبوس: سکوی نه و سه چهارم.
لیلی: کجا هستن؟ اینجان؟ نکنه نیومدن؟
هری با دست رون و هرماینی و دخترشان رز را نشان میدهد.
لیلی به سرعت به سمت آنها میدود.
دایی رون. دایی رون!!!
در حالی که لیلی به سرعت به او میرسد، رون صورت خود را سمت آنها میچرخاند. لیلی را بلند میکند و در آغوش میگیرد.
رون: این هم از پاتر دوست داشتنی من.
لیلی: تردستی من به دستت رسید؟
رون: ببینم شما اصلاً تا حالا نفس دماغ ربای ویژه ی وسایل شوخی ویزلی به گوشت خورده؟
رز: مامان! بابا باز میخواد اون کار مسخرش رو انجام بده.
هرماینی: از نظر تو مسخرس، خودش که فکر میکنه شاهکاره. به نظر من یه چیزی بین این دوتاس.
رون: صبر کن. بذار یه کم هوا بگیرم... حالا فقط یه کم لازمه که... ببخشید اگه یه کم بوی سیر میدم.
روی صورت لیلی فوت میکند. لیلی میخندد.
لیلی: بوی فرنی میدی.
رون: بینگ، بنگ، بونگ. دختر جوون، آماده شو که دیگه نتونی هیچ بویی رو احساس کنی...
بینی او را بلند میکند.
لیلی: دماغم کو؟
رون: بفرما!
دستهای رون خالی است. حقه ی مسخره ای انجام داد و همگی از فرط بیمزه بودن آن لذت بردند.
لیلی: خیلی خُلی.
آلبوس: باز همه دارن به ما زل میزنن.
رون: به خاطر منه! خیلی معروفم. اصلاً شاهکار حقه های دماغم اسطوره ای شده!
هرماینی: واقعا هم خیلی تحفه س.
هری: راحت ماشینت رو پارک کردی؟
رون: آره. هرماینی باور نمیکرد که بتونم از آزمایش رانندگی مشنگی، سربلند بیرون بیام. مگه نه هرماینی؟ فکر میکرد آخر سر مجبور بشم مسئول امتحان رو بفراموشم.
هرماینی: اصلاً همچین فکری نکردم. من کاملاً بهت باور دارم.
رز: منم کاملاً باور دارم که حافظه ی مسئول امتحان رو اصلاح کرده.
رون: اوهوی!
آلبوس: بابا...
آلبوس با دستش ردای هری را میکشد. هری پایین را نگاه میکند.
فکر میکنی – چی میشه اگه – من بیفتم اسلیترین...
هری: خب مگه چه اشکالی داره؟
آلبوس: اسلیترین گروه مارها و جادوی سیاهه... گروه جادوگرهای شجاع که نیست.
هری: آلبوس سِوِروس، اسم تو رو از روی دو مدیر هاگوارتز انتخاب کردیم. یکی از اونها اسلیترینی بود و احتمالاً یکی از شجاعترین آدمهایی بود که تو عمرم شناختم.
آلبوس: اما آخه...
هری: اگر برات مهمه، کلاه گروه بندی احساس تو رو درک میکنه و ملاک قرار میده.
آلبوس: واقعاً؟
هری: برای من که اینکارو کرد.
این چیزی است که تا به حال هرگز نگفته بود. برای همین چند لحظه ای در ذهنش به آن پرداخت.
هاگوارتز از احساسات و وجود تو ساخته میشه، آلبوس. بهت قول میدم هیچ بهونه ای برای ترسیدن وجود نداشته باشه.
جیمز: به جز تسترالها. مراقب تسترالها باش.
آلبوس: فکر میکردم اونها نامرئی باشن که!
هری: حرف استادهات رو گوش کن، جیمز رو ولش کن و یادت نره که از اوقاتت در اونجا لذت ببری. حالا اگر نمیخوای این قطار بدون تو حرکت کنه، دیگه باید سوار بشی...
لیلی: میخوام دنبال قطار بدوم.
جینی: لیلی، برگرد اینجا ببینم.
هرماینی: رز، یادت باشه سلام گرم ما رو به نویل برسونی.
رز: مامان، من که نمیتونم برای یه پروفسور سلام گرم بفرستم!
رز وارد قطار میشود. بعد از او آلبوس برمیگردد و جینی و هری را برای آخرین بار در آغوش میگیرد و به دنبال رز میرود.
آلبوس: باشه. خداحافظ پس.
سوار قطار میشود. هرماینی، جینی، رون و هری برای دیدن حرکت قطار می ایستند. قطار سوتی میزند و سکو را ترک میکند.
جینی: مشکلی براشون پیش نمیاد، درسته؟
هرماینی: هاگوارتز جای خیلی بزرگیه.
رون: بزرگ، فوق العاده و پر از غذا. حاضرم هر چی دارم بدم و دوباره برگردم اونجا.
هری: عجیبه، آل (مخفف آلبوس) نگران این بود که نکنه بیفته اسلیترین.
هرماینی: اینکه چیزی نیست. رز نگران این بود که سال اول رکورد کوییدیچ رو میتونه بشکنه یا سال دوم. و اینکه چقدر سریعتر از موعد میتونه توی امتحانات سمج شرکت کنه.
رون: موندم این بچه به کی رفته.
جینی: هری، اگه آل همچین اتفاقی براش بیفته، تو چه احساسی در موردش پیدا میکنی؟
رون: میدونی چیه، جین. ما همیشه فکر میکردیم که تو ممکنه توی اسلیترین گروه بندی بشی.
جینی: چی؟
رون: باور کن. اصلاً فرد و جورج سرش شرط بسته بودن.
هرماینی: میشه بریم؟ مردم دارن نگاهمون میکنن.
جینی: هر وقت شما سه تا دور هم جمع میشین، همیشه مردم نگاه میکنن. جدای از همدیگه هم مردم به تو نگاه میکنن.
هر چهار نفر از ایستگاه خارج میشوند. جینی، هری را متوقف میکند.
هری... مشکلی براش پیش نمیاد دیگه، نه؟
هری: معلومه که مشکلی براش پیش نمیاد.