امشب ساعت ۱۰ رفته بودم فروشگاه گفتن دارن تعطیل میکنن با زور هم شده رفتم تو گفتم زود میام
لیست خرید رو نگاه کردم هر چی بود ورداشتم
ی بستنی دیدم ۳۰ هزار تومن گفتم ببینم چیه این اونقدرا هم جالب نبود گرون هم بود گفتم اینو حساب نکنم آشغالشو انداختم پشت ربا
یدفعه چرخمو اشتباه چرخوندم ربا افتاد تو سرم این آشغال بستنی هم باهاش افتاد
یکی گفت آهان حالا بستنی دزدکی میخوری...
اون ربا رو بذار سر جاش تا پلیس بیاد
من گفتم ببخشید حساب میکنم اصلا دو برابر
اشتباه کردم گفتن ۲ برابر موجودی کافی نبود
پلیس رسید تق تق تق تق
شلیک میکرد
دیدم عه این که کارآگاه پشندیه
ساعد: ایناهاش قربان
کارآگاه پشندی: مجرم همیشه به صحنه جرم برمیگرده
من: از اول اینجا بودم کارآگاه
کارآگاه پشندی: حالا که اینطور شد ی پرونده برات میسازم ۱۲ سال شیر کاکائو بخوری
گفتم شیر کاکائو هایی که خودتون میخوردید با ساعد در میرفتید تو مغازه پیردوست؟
اینو گفتم به ساعد دستور داد دستبند بزنه منو
یدفعه موبایلمو درآوردم پست ها و کلیپ هایی که ازش تو طرفداری گذاشتم نشون دادم گفت از کجا معلوم برای توعه
آهنگی که خوندم براش پخش کردم دیگه خیلی خوشش اومد گفت چرا از اول نگفتی
ساعد: قربان مگه شما نگفتید فقط قانون برای من مهمه
کارآگاه: خفه شو
بعد با کارآگاه و دستیارش عکس یادگاری گرفتم در همین حال یدفعه والدز کبیر شیرجه رفت همه ربا دوباره ریخت زمین!
والدز: ببخشید نمیدونستم تو این داستان حضور ندارم و به جای من کارآگاه پشندی و ساعد قراره بیان نجات مجید!