🌼 روزی که کدکن مرکز تبریز شد و تبریز پایتخت فرهنگ ایران
🌷🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌷
شهریار صوفیانی/عصر ایران
☀️ شاید اگر قاآنی شیرازی کنارم بود به جای «حبذا از هوای نیشابور، که بُوَد مایۀ نشاط و سرور»، میسرود: «حبذا از هوای تبریز، که بُود چنین دلانگیز».
☀️ شنبه سوم تیر سال 1402؛ اینجا تبریز، محلۀ خاقانی، جلوی درِ ساختمان زیبای خانۀ تاریخی حسن رستگار -که محل «بنیاد پژوهشی شهریار» است- ایستادهام. امروز قرار است برگ زرین دیگری در فرهنگ ایران، به نام تبریز ورق بخورد.
☀️ «امیرِ بخارا» به تبریز آمده تا او و تبریز، میزبان یکی از بزرگترین و محبوبترین دانشمندان و ادبای تاریخ زبان و ادب پارسی باشد. ششصد و هفتاد و نهمین شب و شاید خاصترین شب از شبهای بخارای علی دهباشی، به نام «شب مهری باقری»، که عمیقاً تحت تاثیر حضور تاریخی حضرت استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در تبریز قرار گرفته است.
☀️ ساعت حوالی ۳ ظهر است. خورشید درست وسط آسمان است و تیرماه که معمولاً گرمترین ماه در آذربایجان است و من هم امروز از حوالی ۹ صبح در خیابانهای تبریز، زیر آسمان کاملاً صاف و آفتابی شهر قدم زدهام، طبعاً باید خسته و گرمازده باشم. اما نه؛ نه خیلی گرما را احساس میکنم و نه خستگی. خنکای دلنوازی هم در هوا هست.
☀️ گویی بادهای سرد و «تب»ریزِ زمستانهای تبریز، داغی کویرهای مرکزی ایران را در آغوش گرفته و حاصلِ این آغوش برای ما نسیم خنک و جانافزایی در دلِ تابستان ساخته است.
☀️ شاید اگر امروز قاآنی شیرازی کنارم بود به جای «حبذا از هوای نیشابور، که بُوَد مایۀ نشاط و سرور»، میسرود: «حبذا از هوای تبریز، که بُود چنین دلانگیز».
☀️ اصلاً چه فرقی میکند که قاآنی آن زمان چه گفته؟! وقتی که امروز قرار است تبریز، هوایش نِشابوری باشد و مایۀ نشاط و سرور؛ و البته مایۀ فخر ایران و ایرانی. وقتی که امروز قرار است تبریز فقط تبریز نباشد؛ بخارا باشد، خراسان باشد، نِشابور و کَدکَن باد؛ وقتی که امروز، تبریز میخواهد خودِ خودِ ایران باشد...
☀️ ساعت حوالی ۳ و نیم، چند نفر جلوی درِ بنیاد میرسند. زنگ در را میزنند. به خودم گفتند لابد نمیدانند برنامه ساعت پنج آغاز میشود یا اینکه مثل من تابِ زیر آفتاب به انتظار نشستن را ندارند. بعداً اما فهمیدم که یکی از سخنرانان جلسه بود که به همراه چند تن از دوستانش از ارومیه آمدهاند: سجاد آیدنلو، شاهنامهشناس مشهور اُرموی که علاوه بر دانشمند بودن در حوزۀ تخصصیاش، مشهور است به سجایای اخلاقی متعدد از جمله زودتر از موعد به محل قرار رسیدن! دقایقی بعد هم البته یکی از خوشاخلاقیهایش نصیب من و چند تنِ دیگر شد؛ وقتی نگهبان در را باز کرد و یکی از مسئولان بنیاد برای استقبال نزد او آمدند، بعد از سلام و احوالپرسی از آنها خواهش کرد که در را باز کنند تا ما داخل برویم و زیر آفتاب نمانیم.
☀️ وارد سالن محل برگزاری جلسه شدم و دیدم جناب دهباشی با دکتر محمد طاهری خسروشاهی از فعالان فرهنگی تبریز -که اگر اشتباه نکنم اخیراً ریاست بنیاد ایرانشناسی آذربایجان شرقی را عهدهدار شده- مشغول گپ و گفت است.
☀️ با وجود اینکه حدود ۱۵۰ صندلی در سالن و تعدادی هم در راهرو و حیاط چیده شده بود، اما از آنجا که میدانستم ساعت پنج عصر که برنامه آغاز شود بعید بتوان جایی برای نشستن پیدا کرد، فرصت را غنیمت شمردم و در همان جلوی سالن یک جای خوب برای خودم انتخاب کردم.
☀️ حدود نیم ساعتی نشسته بودم که ناگهان به صورت غریزی لمحهای بر پشت سرم انداختم. آنچه دیدم باعث شد به خودم بگویم چه زود ساعت پنج شد. اما نگاهی به تلفنم انداختم دیدم ساعت چهار است!
☀️ انتظار استقبال کمنظیر از این برنامه را داشتم اما دیگر نه در این حد که یک ساعت قبل از آغاز آن، ظرفیت سالن پر شود. تجربۀ چون منی که در تمام سالهایی که به برنامههای گوناگون فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ... رفتهام و جملگی با تاخیر شروع شدهاند بهم میگفت این برنامه هم به دلایلی با تاخیر آغاز خواهد شد. اما اشتباه فکر میکردم!
☀️ برای اولین بار در عمرم داشتم میدیدم که یک برنامه به دلیل استقبال نه کمنظیر که بینظیر مردم، زودتر از زمان اعلامی آغاز میشود.... ساعت حوالی ساعت ۴ و نیم بود که جناب استاد شفیعی کدکنی به سالن محل برنامه آمد. و چه آمدنی...
ادامه مطلب را اینجا بخوانید
https://www.asriran.com/fa/news/8955...