ناپلئون بناپارت، که بعدها با نام سلطنتی خود ناپلئون اول شناخته شد، یک امپراتور و فرمانده نظامی فرانسوی که در طول انقلاب فرانسه به شهرت رسید و رهبری موفقیت آمیزی داشت. او رهبر جمهوری فرانسه به عنوان کنسول اول از 1799 تا 1804، سپس امپراتوری فرانسه به عنوان امپراتور فرانسه از 1804 تا 1814 برعهده داشت و برای مدت کوتاهی دوباره در سال 1815 نیز امپراطور فرانسه انتخاب شد. او اصلاحات پایدار بسیاری را آغاز کرد، اما به دلیل حکومت استبدادی خود مورد انتقاد قرار گرفت. او یکی از بزرگترین فرماندهان نظامی تاریخ محسوب میشود و جنگ ها و مبارزات او هنوز در مدارس نظامی در سراسر جهان مورد مطالعه قرار میگیرد. با اینحال، مورخان هنوز در مورد اینکه آیا او مسئول جنگ های ناپلئونی بود که در آن بین سه تا شش میلیون نفر کشته شدند بحث میکنند.
ناپلئون به دنیا آمده در جزیره کورس در خانوادهای که از تبار اشراف ایتالیایی بودند. او از سلطنت فرانسه خشمگین بود و از انقلاب فرانسه در سال 1789 در حالی که در ارتش فرانسه خدمت میکرد، حمایت کرد و سعی داشت آرمان های آن را در زادگاهش "کورس" گسترش دهد. او در سال 1796 لشکرکشی را علیه اتریش ها و متحدان ایتالیایی آنها آغاز کرد و پیروزی های قاطعی به دست آورد و به یک قهرمان ملی تبدیل شد. دو سال بعد او یک سفر نظامی به مصر را رهبری کرد که به عنوان سکوی پرشی برای قدرت سیاسی عمل کرد. او در نوامبر 1799 کودتا کرد و کنسول اول جمهوری شد و در سال 1804، برای تحکیم و گسترش قدرت خود، تاجگذاری خود را به عنوان امپراتور فرانسه برگزید.
در سال 1806، کشورهای ائتلاف چهارم علیه او سلاح به دست گرفت. ناپلئون پروس را در نبردهای ینا و اورستد شکست داد، گراند آرمی را به اروپای شرقی برد و روس ها را در ژوئن 1807 در فریدلند شکست داد و کشورهای شکست خورده ائتلاف چهارم را مجبور به پذیرش معاهدات تیلسیت کرد. دو سال بعد، اتریشی ها در جریان جنگ پنجمین ائتلاف دوباره فرانسوی ها را به چالش کشیدند، اما ناپلئون پس از پیروزی در نبرد واگرام، سیطره خود را بر اروپا محکم کرد.
ناپلئون به امید تمدید سیستم قاره ای، تحریم های خود علیه بریتانیا، به شبه جزیره ایبری حمله کرد و برادرش جوزف را پادشاه اسپانیا در سال 1808 اعلام کرد. اسپانیایی ها و پرتغالی ها در جنگ شبه جزیره با کمک ارتش بریتانیا شورش کردند، که با شکست ناپلئون به پایان رسید. در سال 1813، پروس و اتریش به نیروهای روسیه در ائتلاف ششم علیه فرانسه ملحق شدند که در نتیجه ارتش ائتلاف بزرگی ناپلئون را در نبرد لایپزیگ شکست داد. ائتلاف به فرانسه حمله کرد و پاریس را تصرف کرد و ناپلئون را مجبور به کناره گیری از سلطنت در آوریل 1814 کرد. او به جزیره اِلبا، بین کورس و ایتالیا تبعید شد.
ناپلئون در فوریه 1815 از جزیره فرار کرد و مجددا کنترل فرانسه را به دست گرفت. چندی نکشید که متفقین با تشکیل ائتلاف هفتم پاسخ دادند که ناپلئون را در نبرد واترلو در ژوئن 1815 شکست دادند. بریتانیایی ها او را به جزیره دورافتاده سنت هلنا در اقیانوس اطلس تبعید کردند، جایی که در سال 1821 در سن 51 سالگی درگذشت.
🟡 اوایل زندگی؛
خانواده ناپلئون اصالتی ایتالیایی داشتند. اجداد پدری او، بناپارت ها از یک خانواده اشراف کوچک توسکانی که در قرن شانزدهم به کورس مهاجرت کردند و اجداد مادری او، رامولینوس ها از یک خانواده اصیل جنوایی کوچک بودند. پدر و مادرش کارلو بناپارت و ماریا لتیزیا رامولینو خانه ای در آژاکسیو داشتند که در آن ناپلئون در 15 اوت 1769 متولد شد. او چهارمین فرزند خانواده و پسر سوم بود. در جوانی نام او به صورت نابولیونه، نابولیو، ناپلیونه و ناپولیونه نیز نوشته می شد.
دولت یک سال قبل از تولد او حقوق حاکمیتی را فروخت و در سال تولد او جزیره توسط فرانسه فتح شد. در سال 1770، پس از 500 سال تحت سلطه جنواها و 14 سال استقلال، به طور رسمی به عنوان یک استان ثبت شد. والدین ناپلئون به مقاومت کورسی پیوستند و با فرانسوی ها برای حفظ استقلال جنگیدند، حتی زمانی که ماریا از او باردار بود. پدرش کارلو وکیل دادگستری بود که از پاسکواله پائولی وطن پرست در طول جنگ استقلال کورسی علیه فرانسه حمایت کرده بود و به طور فعال با او همکاری می کرد. تاثیر غالب دوران کودکی ناپلئون، مادرش بود، که نظم و انضباط محکم او، کودکی پرخاشگرش را مهار کرد. بعدها در زندگی ناپلئون گفت: "سرنوشت آینده کودک همیشه کار مادر است."
مادربزرگ مادری او در ازدواج دوم خود با خانواده فش سوئیسی ازدواج کرده بود و عموی ناپلئون، کاردینال جوزف فش، چند سالی نقش محافظ خانواده بناپارت را ایفا کرد. پیشینه نجیب و نسبتا مرفه ناپلئون به او فرصت های بیشتری برای مطالعه نسبت به یک کورسی معمولی آن زمان میداد.
وقتی ناپلئون 9 ساله شد، به سرزمین اصلی فرانسه نقل مکان کرد و در ژانویه 1779 در مدرسه مذهبی اوتون ثبت نام کرد. در ماه مه، با بورس تحصیلی به آکادمی نظامی در Brienne-le-Château منتقل شد. در جوانی، او یک ناسیونالیست صریح کورسی بود و از استقلال این ایالت از فرانسه حمایت کرد. مانند بسیاری از مردم کورسی، ناپلئون به زبان کورسی و ایتالیایی صحبت میکرد و میخواند. او در حدود 10 سالگی یادگیری زبان فرانسه را در مدرسه آغاز کرد. اگرچه او به زبان فرانسه مسلط بود، اما با لهجه ای متمایز از کورسی صحبت میکرد و هرگز املای فرانسوی را یاد نگرفت. در نتیجه، ناپلئون به دلیل لهجه، محل تولد، کوتاهی قد، رفتار و ناتوانی در صحبت سریع فرانسوی به طور معمول توسط همسالانش مورد آزار و اذیت قرار می گرفت. او محتاط و مالیخولیا شد و خود را به خواندن اختصاص داد. یکی از داستانهایی که در مدرسه درباره ناپلئون گفته میشود این است که او دانشآموزان خردسال را در مبارزه با گلوله برفی در برابر دانشآموزان ارشد به پیروزی رساند و توانایی های رهبری خود را نشان داد. در اوایل بزرگسالی، ناپلئون برای مدت کوتاهی قصد داشت نویسنده شود. او تاریخ کورسیکا و رمانی عاشقانه نوشت. ناپلئون پس از اتمام تحصیلات خود در برین در سال 1784 در مدرسه نظامی پاریس پذیرفته شد. او برای تبدیل شدن به افسر توپخانه آموزش دید و هنگامی که مرگ پدرش درآمدش را کاهش داد، مجبور شد دوره دو ساله را در یک سال به پایان برساند. او
بناپارت پس از فارغ التحصیلی در سپتامبر 1785 به عنوان ستوان دوم در هنگ توپخانه لافر منصوب شد. او تا پس از وقوع انقلاب فرانسه در سال 1789 در والانس و آکسون خدمت میکرد. بناپارت در این دوره یک ناسیونالیست پرشور کورسی بود.
او سال های اولیه انقلاب را در کورس گذراند و در یک مبارزه سه جانبه پیچیده میان سلطنت گرایان، انقلابیون و ملی گرایان کورسی مبارزه کرد. ناپلئون آرمان های انقلاب را پذیرفت و از حامیان ژاکوبن ها شد و به جمهوری خواهان کورسی طرفدار فرانسه پیوست که با سیاست پائولی و آرزوهای او برای جدایی مخالف بودند. به او فرماندهی گردانی از داوطلبان داده شد و در سال 1792 به عنوان کاپیتان در ارتش عادی ارتقا یافت. زمانی که کورسیا جدایی رسمی از فرانسه را اعلام کرد و از دولت بریتانیا درخواست حمایت کرد، ناپلئون و تعهدش به انقلاب فرانسه با پائولی که تصمیم گرفته بود با جلوگیری از حمله فرانسوی ها به اکسپدیشن د ساردین، کمک های کورسی را در اکسپدیشن ساردین خراب کند، درگیر شد. اگرچه او به نام "ناپلئون بوناپارت" به دنیا آمد، اما پس از آن بود که ناپلئون شروع به طراحی خود "ناپلئون بناپارت" کرد. خانواده او تا سال 1796 نام بوناپارت را کنار گذاشتند. اولین سابقه شناخته شده از نامگذاری او به عنوان بناپارت در سن 27 سالگی (در سال 1796) بود.
🟡 محاصره تولون؛
در ژوئیه 1793، بناپارت یک جزوه طرفدار جمهوری خواهان به نام Le souper de Beaucaire (شام در بوکر) منتشر کرد که حمایت آگوستین روبسپیر، برادر کوچک تر رهبر انقلاب ماکسیمیلیان روبسپیر را جلب کرد. بناپارت با کمک هموطن خود، آنتوان کریستف سالیکتی، به عنوان توپچی ارشد و فرمانده توپخانه نیروهای جمهوری خواه منصوب شد که در 8 سپتامبر به تولون رسیدند. او طرحی را برای تصرف تپه ای اتخاذ کرد که در آن اسلحه های جمهوری خواه میتوانستند بر بندر شهر تسلط پیدا کنند و انگلیسی ها را مجبور به تخلیه کنند. حمله به این موقعیت منجر به تصرف شهر شد و در طی آن بناپارت در 16 دسامبر از ناحیه ران مجروح شد. او با جلب توجه کمیته امنیت عمومی، مسئول توپخانه ارتش ایتالیا فرانسه شد. در 22 دسامبر او در راه رسیدن به یک پست جدید در نیس بود که در سن 24 سالگی از سرهنگ به سرتیپ ارتقا یافت. او نقشه هایی برای حمله به پادشاهی ساردینیا به عنوان بخشی از کارزار فرانسه علیه ائتلاف اول طراحی کرد.
ارتش فرانسه نقشه بناپارت را در نبرد سائورجیو در آوریل 1794 اجرا کرد و سپس برای تصرف اورمیا در کوهستان پیشروی کرد. از Ormea، به سمت غرب حرکت کرد تا از مواضع اتریش-ساردینی در اطراف ساورج عبور کند. پس از این لشکرکشی، آگوستین روبسپیر بناپارت را به ماموریتی به جمهوری جنوا فرستاد تا نیات کشور را در قبال فرانسه مشخص کند.
برخی از معاصران ادعا کردند که بناپارت به دلیل ارتباطش با روبسپیرها پس از سقوط آنها در واکنش ترمیدوری در ژوئیه 1794 در حبس خانگی در نیس قرار گرفت. بورین، منشی بناپارت، این ادعا را در خاطرات خود رد کرد. به گفته بورین، حسادت بین ارتش کوه های آلپ و ارتش ایتالیا که بناپارت در آن زمان در کنار آنها قرار داشت، مسئول بود. بناپارت در نامه ای به کمیسر سالیکتی فرستاد و از هرگونه تخلف تبرئه شد. او ظرف دو هفته (در 20 اوت) آزاد شد و به دلیل مهارت های فنی اش، از او خواسته شد تا نقشه هایی برای حمله به مواضع ایتالیا در چارچوب جنگ فرانسه با اتریش طراحی کند. او همچنین در یک لشکرکشی برای پس گرفتن کورس از بریتانیا شرکت کرد، اما فرانسوی ها توسط نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا عقب رانده شدند.
از سال 1794، ناپلئون در یک رابطه عاشقانه با دزیره کلاری بود. خواهر دزیره جولی کلاری با برادر بناپارت جوزف ازدواج کرده بود. در آوریل 1795، ناپلئون به ارتش غرب منصوب شد، ارتشی که درگیر جنگ در وندی بود. یک جنگ داخلی و ضد انقلاب سلطنتی در وندی، منطقه ای در غرب مرکزی فرانسه در اقیانوس اطلس، بهعنوان فرماندهی پیاده نظام، این تنزل رتبه از ژنرال توپخانه بود.
او به دفتر توپوگرافی کمیته امنیت عمومی منتقل شد. او در پی انتقال به قسطنطنیه برای ارائه خدمات خود به سلطان ناموفق بود. در این دوره، او رمانی عاشقانه "کلیسون و اوژنی" را درباره یک سرباز و معشوقش نوشت که موازی آشکاری با رابطه خود بناپارت با کلاری بود. در 15 سپتامبر، بناپارت به دلیل امتناع از خدمت در مبارزات انتخاباتی وندی، از فهرست ژنرال های در خدمت عادی حذف شد. او با وضعیت مالی دشواری مواجه شد و آینده شغلیش را در خطر دید. در 3 اکتبر، سلطنت طلبان در پاریس شورش علیه کنوانسیون ملی را اعلام کردند. پل باراس، یکی از رهبران واکنش ترمیدوری، از عملیات نظامی بناپارت در تولون اطلاع داشت و فرماندهی نیروهای بداهه را در دفاع از کنوانسیون در کاخ تویلری به او سپرد. بناپارت سه سال قبل قتل عام گارد سوئیس پادشاه را در آنجا دیده بود و متوجه شد که توپخانه کلید دفاع از آن خواهد بود. او به یک افسر سواره نظام جوان به نام یواخیم مورات دستور داد تا توپ های بزرگی را آماده کنند و از آنها برای دفع مهاجمان در 5 اکتبر 1795 استفاده کنند. 1400 سلطنت طلب مردند و بقیه نیز فرار کردند. طبق گفته مورخ قرن نوزدهم توماس کارلایل در کتاب انقلاب فرانسه: "او خیابان ها را با بوی انگور (تشبیه به خون) پاکسازی کرد"
شکست قیام سلطنتی تهدید کنوانسیون را خاموش کرد و بناپارت را ناگهان شهرت، ثروت، و حمایت دولت جدید، دایرکتوری، به دست آورد. بناپارت به فرماندهی کشور ارتقا یافت و فرماندهی ارتش ایتالیا را به عهده گرفت. در عرض چند هفته، او رابطه عاشقانه ای با ژوزفین دو بوهارنایس داشت. این زوج در 9 مارس 1796 در یک مراسم مدنی ازدواج کردند.
بناپارت دو روز پس از ازدواج، پاریس را ترک کرد و فرماندهی ارتش ایتالیا را بر عهده گرفت. او بلافاصله وارد حمله شد و امیدوار بود که نیروهای پادشاهی ساردینیا را قبل از اینکه متحدان اتریشی آنها بتوانند مداخله کنند، شکست دهد. در یک سری پیروزی های سریع در طول مبارزات انتخاباتی مونتنوت، او پیمونت را در عرض دو هفته از جنگ حذف کرد و شکست داد. سپس فرانسوی ها تا پایان جنگ بر اتریشی ها تمرکز کردند، که نقطه برجسته آن مبارزه طولانی برای مانتوا بود. اتریشی ها برای شکستن محاصره یک سری حملات را علیه فرانسوی ها آغاز کردند، اما بناپارت تمام تلاش های امدادی را شکست داد و در نبردهای کاستیلیونه، باسانو، آرکول و ریوولی پیروز شد. پیروزی قاطع فرانسه در ریوولی در ژانویه 1797 منجر به فروپاشی موقعیت اتریش در ایتالیا شد. در ریوولی، اتریشی ها تا 14000 نفر را از دست دادند در حالی که فرانسوی ها حدود 5000 نفر را از دست داده بودند.
مرحله بعدی کارزار، حمله فرانسوی ها به مناطق مرکزی هابسبورگ بود. نیروهای فرانسوی در جنوب آلمان توسط آرشیدوک چارلز در سال 1796 شکست خوردند، اما چارلز پس از اطلاع از حمله بناپارت نیروهای خود را برای محافظت از وین خارج کرد. در اولین رویارویی بین این دو، بناپارت پس از پیروزی در نبرد تارویس در مارس 1797، چارلز را عقب راند و تا عمق خاک اتریش پیشروی کرد. و تصمیم گرفت برای صلح آتش بس اعلام کنند.
معاهده لئوبن و به دنبال آن معاهده جامع تر کامپو فورمیو، کنترل بیشتر شمال ایتالیا و کشورهای پایین را به فرانسه داد. بناپارت به ونیز لشکر کشید و آن را مجبور به تسلیم کرد و به 1100 سال استقلال ونیزی پایان داد. او به فرانسوی ها اجازه داد تا گنجینه هایی مانند اسب های سنت مارک را غارت کنند. در این لشکرکشی ایتالیایی، ارتش بناپارت 150000 اسیر، 540 توپ و 170 استاندارد را به اسارت گرفت. ارتش فرانسه با استفاده از فناوری برتر توپخانه و تاکتیک های بناپارت، 67 عملیات انجام داد و در 18 نبرد تن به تن پیروز شد. در طول مبارزات انتخاباتی، بناپارت به طور فزاینده ای در سیاست فرانسه تاثیرگذار شد. او دو روزنامه تاسیس کرد؛ یکی برای سربازان ارتش خود و دیگری برای انتشار در فرانسه
بناپارت ژنرال پیر اوژرو را برای رهبری کودتا و پاکسازی سلطنت طلبان در 4 سپتامبر به پاریس فرستاد. این امر باعث شد باراس و متحدان جمهوریخواهش دوباره کنترل شوند، اما به بناپارت، که مذاکرات صلح با اتریش را ادامه داد، وابسته شدند. این مذاکرات منجر به پیمان کامپو فرمیو شد. بناپارت در 5 دسامبر 1797 به عنوان قهرمان به پاریس بازگشت. او با چارلز موریس دو تالیران، وزیر خارجه جدید فرانسه، که در همان سمت برای امپراتور ناپلئون خدمت میکرد، ملاقات کرد و آنها شروع به آماده شدن برای حمله به بریتانیا کردند.
🟡 جنگ مصر؛
پس از دو ماه برنامه ریزی، بناپارت به این نتیجه رسید که قدرت دریایی فرانسه هنوز برای مقابله با نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا کافی نیست. او تصمیم گرفت برای تصرف مصر و در نتیجه تضعیف دسترسی بریتانیا به منافع تجاری خود در هند، یک لشکرکشی نظامی انجام دهد. بناپارت مایل بود حضور فرانسوی ها را در خاورمیانه ایجاد کند و با تیپو سلطان و سلطان میسور، دشمنان بریتانیایی ها، متحد شود. بناپارت به دایرکتوری اطمینان داد که "به محض اینکه مصر را فتح کرد، با شاهزادگان هندی رابطه برقرار خواهد کرد و به همراه آنها به انگلیسی های در اختیار آنها حمله خواهد کرد".
در ماه مه 1798، بناپارت به عضویت آکادمی علوم فرانسه انتخاب شد. سفر او به مصر شامل گروهی متشکل از 167 دانشمند بود که در میان آنها ریاضی دانان، طبیعت شناسان، شیمی دانان و زمین شناسان بودند. بناپارت در مسیر مصر در 9 ژوئن 1798 به مالت رسید و سپس توسط شوالیه های سپیتالر کنترل شد. استاد اعظم فردیناند فون هومپش زو بولهایم پس از مقاومت نمادینش تسلیم شد و بناپارت با از دست دادن تنها سه نفر یک پایگاه دریایی مهم را تصرف کرد.
او در نبرد شبراخیت علیه ممالیک، حاکم مصر جنگید. این به فرانسوی ها کمک کرد تاکتیک دفاعی خود را برای نبرد اهرام در 21 ژوئیه، در حدود 24 کیلومتری از اهرام تمرین کنند. نیروهای 25000 نفری بناپارت تقریبا برابر با نیروهای سواره نظام مصری ممالوک بود. 29 فرانسوی و تقریبا 2000 مصری کشته شدند. این پیروزی روحیه ارتش فرانسه را بسیار تقویت کرد.
در 1 اوت 1798، ناوگان بریتانیایی به فرماندهی سر هوراسیو نلسون، همه کشتی های ناوگان فرانسوی به جز دو کشتی را در نبرد نیل تصرف یا منهدم کرد و از بناپارت از تقویت موقعیت فرانسه در مدیترانه جلوگیری کرد. در اوایل سال 1799، او ارتشی را به استان عثمانی دمشق منتقل کرد. بناپارت این ارتش را در فتح شهرهای ساحلی آریش، غزه، یافا و حیفا رهبری کرد. حمله به یافا وحشیانه بود. بناپارت متوجه شد که بسیاری از مدافعان اسیران جنگی سابق، ظاهرا در آزادی مشروط بودند، بنابراین دستور داد پادگان و حدود 1500 تا 5000 اسیر با سرنیزه یا غرق شدن اعدام شوند. مردان، زنان و کودکان به مدت سه روز مورد سرقت و قتل قرار گرفتند. بناپارت با ارتشی متشکل از 13000 نفر شروع کرد. 1500 نفر مفقود شدند، 1200 نفر در نبرد جان خود را از دست دادند و هزاران نفر بر اثر بیماری جان خود را از دست دادند. بنابراین در ماه مه ارتش خود را به مصر بازگرداند. بناپارت برای سرعت بخشیدن به عقب نشینی، دستور داده بود که مردان طاعون زده را با تریاک مسموم کنند!
🟡 حاکمیت بر فرانسه؛
بناپارت در مصر در جریان امور اروپا بود که او متوجه شد فرانسه در جنگ ائتلاف دوم متحمل یک سری شکست هایی شده است. در 24 آگوست 1799، از ترس اینکه آینده جمهوری در هاله ای از ابهام باشد، از خروج موقت کشتی های بریتانیایی از بنادر ساحلی فرانسه استفاده کرد و با وجود اینکه هیچ دستور صریحی از پاریس دریافت نکرده بود، عازم فرانسه شد و ارتش به فرماندهی ژان باپتیست کلبر واگذار شد. بناپارت ناشناخته بود، دایرکتوری به او دستور داده بود که بازگردد تا از تهاجمات احتمالی به خاک فرانسه جلوگیری کند، اما خطوط ارتباطی ضعیف مانع از ارسال این پیام ها شد. تا زمانی که او در اکتبر به پاریس رسید، وضعیت فرانسه با یک سری پیروزی بهبود یافته بود. با این حال، جمهوری ورشکسته بود و دایرکتوری ناکارآمد در میان مردم فرانسه محبوبیت نداشت. دایرکتوری در مورد "ترک خدمت" بناپارت بحث کرد، اما ضعیف تر از آن بود که او را مجازات کند.
بناپارت با وجود ناکامی ها در مصر، به عنوان یک قهرمان به فرانسه بازگشت. او با تالیران و اعضای شورای پانصد نفر متحد شد. آنها دایرکتوری را با کودتای 9 نوامبر 1799 سرنگون کردند و شورای پانصد نفر را تعطیل کردند. ناپلئون به مدت ده سال "کنسول اول" شد و دو کنسول توسط او منصوب شد که فقط صدای مشورتی داشتند. قدرت او توسط "قانون اساسی سال هشتم" جدید تایید شد، که در ابتدا توسط سیس برای دادن نقشی جزئی به ناپلئون ابداع شد، اما توسط ناپلئون بازنویسی شد و با رای مستقیم مردم پذیرفته شد (3000000 موافق، 1567 مخالف). قانون اساسی ظاهر یک جمهوری را حفظ کرد اما در واقع دیکتاتوری را برقرار کرد!
بناپارت یک نظام سیاسی ایجاد کرد که مورخ مارتین لیون آن را «دیکتاتوری از طریق همه پرسی» نامید. بناپارت که از نیروهای دموکراتیک به راه انداخته شده توسط انقلاب نگران بود، اما تمایلی به نادیده گرفتن آنها نداشت، در مسیر رسیدن به قدرت امپریالیستی به مشورت های منظم انتخاباتی با مردم فرانسه متوسل شد. او پیش نویس قانون اساسی سال هشتم را تهیه کرد و انتخاب خود را به عنوان کنسول اول تضمین کرد و در تویلری اقامت گزید. قانون اساسی در یک همه پرسی تقلبی که در ژانویه بعد برگزار شد، با 99.94 درصد به طور رسمی به عنوان رای آری به تصویب رسید.
برادر ناپلئون، لوسین، اظهارات را جعل کرده بود تا نشان دهد که 3 میلیون نفر در همه پرسی شرکت کرده اند در حالی که تعداد واقعی 1.5 میلیون نفر بود!
ناظران سیاسی در آن زمان تصور میکردند که مردم فرانسوی واجد شرایط رای دادن حدود 5 میلیون نفر بودند، بنابراین رژیم به طور مصنوعی نرخ مشارکت را دو برابر کرد تا نشان دهنده اشتیاق مردم برای کنسولگری باشد.
در بهار سال 1800، بناپارت و سربازانش از آلپ سوییس عبور کردند و وارد ایتالیا شدند، با هدف غافلگیری ارتش اتریش که زمانی که بناپارت هنوز در مصر بود، شبه جزیره را دوباره اشغال کرده بودند. در حالی که ارتش فرانسوی از شمال نزدیک میشد، اتریشی ها با ارتش دیگری که در جنوا مستقر بود، مشغول بودند، که توسط نیروهای قابل توجهی محاصره شده بود. مقاومت شدید این ارتش فرانسوی، تحت رهبری آندره ماسنا، به نیروهای شمالی فرصت داد تا عملیات خود را با دخالت اندک انجام دهند.
پس از گذراندن چند روز، دو ارتش در نبرد مارنگو در 14 ژوئن با هم برخورد کردند. ژنرال ملاس دارای مزیت عددی بود و حدود 30000 سرباز اتریشی را به میدان فرستاد در حالی که بناپارت 24000 سرباز فرانسوی را فرماندهی میکرد. نبرد برای اتریشی ها به خوبی آغاز شد زیرا حمله اولیه آنها فرانسوی ها را غافلگیر کرد و به تدریج آنها را عقب راند. خطوط فرانسوی در طول عقب نشینی تاکتیکی خود هرگز شکسته نشدند. بناپارت دائما در میان سربازان آَکار میشد و از آنها میخواست که بایستند و بجنگند.
اواخر بعد از ظهر، یک لشکر کامل به فرماندهی دسائیکس به میدان آمد و جریان نبرد را معکوس کرد. مجموعه ای از گلوله های توپخانه و سواره نظام ارتش اتریش را از بین برد که از رودخانه بورمیدا به الساندریا گریخت و 14000 تلفات بر جای گذاشت. روز بعد، ارتش اتریش با کنوانسیون الساندریا یک بار دیگر با ترک شمال ایتالیا موافقت کرد، که به آنها اجازه عبور امن به خاک دوستانه را در ازای قلعه هایشان در سراسر منطقه داد.
🟡 صلح موقت در اروپا؛
پس از یک دهه جنگ مداوم، فرانسه و بریتانیا پیمان آمیان را در مارس 1802 امضا کردند و به جنگ های انقلابی پایان دادند. آمیان خواستار خروج نیروهای بریتانیایی از مناطق استعماری اخیرا تسخیر شده و همچنین تضمین هایی برای محدود کردن اهداف توسعه طلبانه جمهوری فرانسه شد. با صلح اروپا و بهبود اقتصاد، محبوبیت بناپارت به بالاترین سطح خود در داخل و خارج از کنسولگری رسید. در یک همه پرسی جدید در بهار 1802، مردم فرانسه در تعداد زیادی به تصویب قانون اساسی رسیدند که کنسولگری را دائمی میکرد و اساسا بناپارت را به دیکتاتوری مادام العمر ارتقا میداد.
در حالی که همهپرسی دو سال قبل 1.5 میلیون نفر را به پای صندوقهای رای آورده بود، رفراندوم جدید 3.6 میلیون نفر (72 درصد از کل واجدین شرایط رای دادن) را جذب کرد. در سال 1802 رای مخفی وجود نداشت و تعداد کمی از مردم میخواستند آشکارا رژیم را به چالش بکشند. قانون اساسی با بیش از 99 درصد آرا تصویب شد.
صلح کوتاه در اروپا به ناپلئون اجازه داد تا بر مستعمرات فرانسه در خارج تمرکز کند. سنت دومنگ در طول جنگ های انقلابی توانسته بود سطح بالایی از خودمختاری سیاسی را به دست آورد و توسن لوورتور تا سال 1801 خود را به عنوان دیکتاتور واقعی معرفی کرد. ناپلئون با امضای معاهده آمیان فرصتی برای برقراری مجدد کنترل بر مستعمره دید. ناپلئون با آگاهی از هزینه های مورد نیاز برای تامین مالی جنگ های خود در اروپا، تصمیم گرفت که برده داری را در تمام مستعمرات کارائیب فرانسه بازگرداند. فرمان 1794 فقط بر مستعمرات سنت دومینگ، گوادلوپ و گویان تاثیر گذاشته بود و در موریس، رئونیون و مارتینیک، که آخرین آنها توسط بریتانیا تسخیر شده بود و به همین ترتیب تحت تاثیر قوانین فرانسه قرار نگرفت و اجرا نشد.
صلح با بریتانیا نا آرام و بحث برانگیز بود. بریتانیا همانطور که وعده داده بود مالت را تخلیه نکرد و به الحاق پیمونت توسط بناپارت و قانون میانجیگری او که کنفدراسیون جدید سوییس را تأسیس کرد اعتراض کرد. هیچ یک از این مناطق تحت پوشش آمیان نبودند، اما تنش ها را به طور قابل توجهی شعله ور کردند. مناقشه با اعلام جنگ توسط بریتانیا در می 1803 به اوج خود رسید. ناپلئون با جمع آوری مجدد اردوگاه تهاجم در بولون پاسخ داد و اعلام کرد که هر مرد انگلیسی بین هجده تا شصت سال در فرانسه عنوان اسیر جنگی دستگیر میشوند.
🟡 امپراتوری فرانسه و تاج گذاری؛
در طول کنسولگری، ناپلئون با چندین توطئه ترور سلطنتی مواجه شد، از جمله توطئه خنجر در اکتبر 1800 و توطئه خیابان سنت نیکیز
ناپلئون برای گسترش قدرت خود از این نقشه های ترور برای توجیه ایجاد یک سیستم امپراتوری بر اساس مدل رومی استفاده کرد. او معتقد بود که اگر جانشینی خانواده اش در قانون اساسی تثبیت شود، احیای بوربن دشوارتر خواهد بود. با راه اندازی یک همه پرسی دیگر، ناپلئون با آرای بیش از 99 درصد به عنوان امپراتور فرانسه انتخاب شد.
تاجگذاری ناپلئون، که در آن پاپ پیوس هفتم مراسم را به عهده داشت، در نوتردام پاریس، در 2 دسامبر 1804 برگزار شد. ناپلئون تاج گل طلایی را در طول جلسات بر سر میگذاشت، که نشان دهنده پیروزی، صلح و فضیلت مدنی بود. برای تاجگذاری، او ماکتی از تاج شارلمانی را در یک حرکت نمادین بر سر خود بلند کرد، اما آن را بالای تاج گل نبست. همه حاضران خود به خود برخاستند، مردان کلاه خود را تکان دادند. ژوزفین، همسر ناپلئون، در مقابل او زانو زد تا تاج خود را بر سر خود بگیرد، این رویداد در نقاشی رسمی ژاک لوئیس دیوید به یادگار مانده است. ژوزفین دومین ملکه ای شد که در تاریخ فرانسه تاج گذاری و مسح شد. (ملکه دیگر ماری دو مدیچی بود)
بریتانیا با اعلان جنگ به فرانسه در می 1803، صلح آمیان را شکست. در سالهای 1803 و 1804، ناپلئون نیرویی را در اطراف بولون برای تهاجم به بریتانیا جمع آوری کرد. آنها هرگز تهاجم نکردند، اما این نیرو هسته اصلی ارتش بزرگ ناپلئون را تشکیل داد که در اوت 1805 ایجاد شد. در آغاز، این ارتش فرانسه حدود 200000 مرد داشت که در هفت سپاه، توپخانه و ذخیره سواره نظام و گارد برجسته امپراتوری سازماندهی شده بودند. در آگوست 1805، ارتش به 350000 نفر افزایش یافت، که به خوبی مجهز، آموزش دیده بودند و توسط افسران شایسته رهبری میشدند.
ناپلئون در مواجهه با تهاجم احتمالی دشمنان قاره ای خود، تهاجم خود به انگلستان را رها کرد و به دنبال نابودی ارتش منزوی اتریش در جنوب آلمان بود، قبل از اینکه متحد روسی آنها بتواند به قدرت برسد. در 25 سپتامبر، 200000 سرباز فرانسوی شروع به عبور از راین در جبهه ای به طول 260 کیلومتر کردند.
فرمانده اتریشی کارل ماک، بیشتر ارتش اتریش را در قلعه اولم در سوابیا جمع آوری کرده بود. ارتش ناپلئون اما به سرعت حرکت کرد و از مواضع اتریش دور شد. پس از چند درگیری جزئی که در نبرد اولم به اوج خود رسید، ماک تسلیم شد. ناپلئون تنها با 2000 تلفات فرانسوی، 60000 سرباز اتریشی را با راهپیمایی سریع ارتش خود اسیر کرده بود. برای فرانسوی ها، این پیروزی شگفت انگیز در خشکی با پیروزی قاطعی که نیروی دریایی سلطنتی در نبرد ترافالگار در 21 اکتبر به دست آورد، تلخ شد. پس از ترافالگار، نیروی دریایی سلطنتی دیگر هرگز مورد چالش جدی ناوگان ناپلئون قرار نگرفت.
نیروهای فرانسوی در ماه نوامبر وین را اشغال کردند و 100000 تفنگ، 500 توپ و پل های دست نخورده در سراسر دانوب را تصرف کردند. سپس ناپلئون ارتش خود را برای تعقیب متفقین به شمال فرستاد. تزار الکساندر اول و امپراتور روم مقدس فرانسیس دوم تصمیم گرفتند با ناپلئون درگیر نبرد شوند.
در نبرد آسترلیتز، در 2 دسامبر، ناپلئون ارتش خود را در زیر ارتفاعات پراتزن مستقر کرد. او به جناح راست خود دستور داد وانمود کنند عقب نشینی کرده و متفقین را به تعقیب از ارتفاعات فرود آوردند. سپس مرکز و جناح چپ فرانسه ارتفاعات را به تصرف خود درآوردند و متحدان را در یک حرکت گیره ای گرفتار کردند. هزاران سرباز روسی برای فرار از تله از یک دریاچه یخ زده فرار کردند و 100 تا 2000 نفر از آنها غرق شدند. حدود یک سوم از نیروهای متفقین کشته، اسیر یا زخمی شدند. فاجعه آسترلیتز باعث شد که اتریش به دنبال آتش بس باشد. با معاهده بعدی پرسبورگ که در 26 دسامبر امضا شد، اتریش از ائتلاف خارج شد، قلمرو قابل توجهی را به پادشاهی ایتالیا و باواریا از دست داد و مجبور به پرداخت غرامت 40 میلیون فرانک شد. ناپلئون بعدها گفت: "نبرد آسترلیتز بهترین جنگ من میباشد!".
🟡 عهدنامه فینکنشتاین؛
ناپلئون همچنان به طرحی بزرگ برای ایجاد حضور فرانسوی در خاورمیانه برای تحت فشار قرار دادن بریتانیا و روسیه و شاید ایجاد اتحاد با امپراتوری عثمانی ادامه داد. در فوریه 1806، سلیم سوم امپراتور عثمانی، ناپلئون را به عنوان امپراتور به رسمیت شناخت. او همچنین اتحاد با فرانسه را برگزید و فرانسه را "متحد صادق و طبیعی ما" خواند. این تصمیم امپراتوری عثمانی را وارد یک جنگ بازنده علیه روسیه و بریتانیا کرد. اتحاد فرانسه و ایران بین ناپلئون و امپراتوری ایرانی فتحعلی شاه قاجار شکل گرفت که به عهدنامه فینکنشتاین معروف است.
در این عهدنامه ناپلئون تعهد کرد که در برگرداندن سرزمین گرجستان به ایران تلاش کند و برای اصلاح و تقویت ارتش ایران اسلحه، توپ، مهندس و معلم به ایران بفرستد. از سوی دیگر فتحعلی شاه نیز متعهد شد تا به انگلستان اعلام جنگ کند و تمام اتباع بریتانیا را از ایران بیرون کند. به علاوه ایران تعهد میکند که افغان های رعیت خود را به حمله به هند وا دارد و در صورت اراده ناپلئون به لشکرکشی به هند از راه ایران به آنها اجازه عبور بدهد و بنادر خلیج فارس را در اختیار نیروی دریایی فرانسه قرار دهد.
یک هفته پس از امضا عهد نامه ناپلئون، ژنرال گاردان فرانسوی را مامور به خدمت در ایران کرد که ایجاد اولین کارخانه توپ سازی و ساخت توپهای سنگین در شهر اصفهان، از جمله دستاوردهای این قرارداد برای ایران بود. سه مرکز تعلیمات نظامی در تهران، تبریز و اصفهان تاسیس کردند و موفق شدند تعداد چهار هزار سرباز ایرانی را با تعلیمات مدرن نظامی، آموزش دهند.
با این حال، فرانسه در جنگ دیپلماتیک در ایران شکست خورد و موفق به اجرای هیچ یک از مفاد عهدنامه نشد. ناپلئون، امپراتور فرانسه، در پی پیروزی در نبرد فریدلند با روس ها و بستن قرارداد تیلسیت، عهدشکنی کرد. او با امضای قرارداد تیلسیت با الکساندر اول امپراتور روسیه به هیچکدام از تعهدات قبلی خود در قبال ایران و عثمانی عمل نکرد و انگلستان در ۱۲ مارس ۱۸۰۹، با امضای عهدنامه مجمل و پس از آن در ۱۴ مارس ۱۸۱۲ با امضای عهدنامه مفصل، ایران را وادار به اخراج فرانسوی ها از خاک خود کرد.
🟡 تیلسیت؛
پس از آسترلیتز، ناپلئون قدرت سیاسی خود را در اروپا افزایش داد. او در سال 1806 پادشاه بوربن را خلع کرد و برادر بزرگترش جوزف را بر تخت سلطنت نشاند. او سپس برادر کوچکترش، لوئیس را نیز پادشاه هلند کرد. نفوذ فزاینده ناپلئون در آلمان وضعیت پروس را به عنوان یک قدرت بزرگ تهدید کرد و در پاسخ فردریک ویلیام سوم تصمیم به جنگ با فرانسه گرفت. پروس و روسیه ائتلاف نظامی جدیدی را امضا کردند که چهارمین ائتلاف علیه فرانسه را ایجاد کرد. با این حال، پروس زمانی که نیروهای فرانسوی هنوز در جنوب آلمان بودند و چند ماه قبل از رسیدن نیروهای روسی کافی به جبهه، با اعلام جنگ مرتکب یک اشتباه استراتژیک شد.
ناپلئون با 180000 سرباز به پروس حمله کرد و به سرعت در ساحل سمت راست رودخانه سال پیش رفت. فرانسوی ها با اطلاع از محل ارتش پروس، به سمت غرب حرکت کردند و بدین ترتیب ارتباط پروس ها را از برلین و روس ها که به آرامی نزدیک میشدند، قطع کردند. در نبردهای دوگانه ینا و اورستد، که در 14 اکتبر انجام شد، فرانسوی ها به طور قانع کننده ای پروس ها را شکست دادند و تلفات سنگینی وارد کردند. در ماه بعد، فرانسوی ها 140000 سرباز و بیش از 2000 توپ را اسیر کردند. با وجود شکست قاطع خود، پروس ها از مذاکره با فرانسوی ها خودداری کردند تا اینکه روس ها فرصتی برای ورود به مبارزه پیدا کردند.
ناپلئون پس از پیروزی خود، اولین عناصر سیستم قاره ای را از طریق فرمان برلین صادر شده در نوامبر 1806 تحمیل کرد. سیستم قاره ای که کشورهای اروپایی را از تجارت با بریتانیا منع میکرد، در طول سلطنت او به طور گسترده نقض شد.
در چند ماه بعد، ناپلئون علیه ارتش روسیه در حال پیشروی از طریق لهستان لشکرکشی کرد. پس از یک دوره استراحت و تحکیم در هر دو طرف، جنگ در ژوئن با یک مبارزه اولیه در هایلسبرگ که غیرقطعی بود، دوباره شروع شد.
در 14 ژوئن، ناپلئون در نبرد فریدلند، پیروزی قاطع بر روسها را به دست آورد و حدود 30 درصد از ارتش روسیه را از بین برد. میزان شکست آنها روس ها را متقاعد کرد که با فرانسوی ها صلح کنند. این دو امپراتور مذاکرات صلح را در 25 ژوئن در شهر تیلسیت طی جلسه ای بر روی یک قایق شناور در وسط رودخانه نیمن آغاز کردند که سربازان فرانسوی و روسی و حوزه نفوذ مربوطه آنها را از هم جدا میکرد.
ناپلئون شرایط نسبتا ملایمی را پیشنهاد کرد "از روسیه خواست به سیستم قاره ای بپیوندد، نیروهای خود را از والاچیا و مولداوی خارج کند و جزایر ایونی را به فرانسه تحویل دهد"
🟡 اورفوت و پرتغال و اسپانیا، جنگ بدشانسی که من را ویران کرد؛
پس از تیلسیت، ناپلئون توجه خود را به پرتغال معطوف کرد، پرتغال که تمایلی به اعمال محاصره علیه متحد سنتی خود بریتانیا نداشت. در 17 اکتبر 1807، 24000 سرباز فرانسوی به فرماندهی ژنرال جونو با رضایت اسپانیایی ها از پیرنه عبور کردند و به سمت پرتغال رفتند تا محاصره را اعمال کنند. لیسبون را در نوامبر اشغال کردند، اما خانواده سلطنتی پرتغال قبلا با ناوگان پرتغالی به برزیل فرار کرده بودند!
در مارس 1808، کودتای کاخ منجر به کناره گیری پادشاه اسپانیا کارلوس چهارم به نفع پسرش فرناندو هفتم شد. ماه بعد، ناپلئون کارلوس و فرناندو را به بایون احضار کرد، جایی که در ماه مه، هر دوی آنها را مجبور کرد از ادعای خود برای تاج و تخت اسپانیا چشم پوشی کنند. ناپلئون سپس برادرش جوزف را پادشاه اسپانیا کرد. تا آن زمان، 120000 سرباز فرانسوی در شبه جزیره مستقر بودند و مخالفت گسترده اسپانیایی ها با اشغال و سرنگونی بوربون های اسپانیا همراه بود. در 2 مه، قیام علیه فرانسوی ها در مادرید آغاز شد و در هفته های بعد در سراسر اسپانیا گسترش یافت. در مواجهه با سرکوب وحشیانه فرانسه، قیام به یک درگیری کامل و پایدار تبدیل شد. در ژانویه، جوزف به مادرید سفر کرد و در 24 ام به عنوان پادشاه اسپانیا اعلام شد. با این حال، به دنبال خبر شکست فرانسه توسط نیروهای منظم اسپانیایی در نبرد بایلن، جوزف چند روز بعد از مادرید گریخت. ماه بعد، یک نیروی انگلیسی به پرتغال هجوم بردند و آنها فرانسوی ها را در Vimiero شکست دادند و پس از آن فرانسوی ها پرتغال را تخلیه کردند.
شکست در Bailén و Vimiero ناپلئون را متقاعد کرد که باید فرماندهی لشکرکشی ایبری را بر عهده بگیرد. قبل از عزیمت به اسپانیا، او تلاش کرد تا اتحاد با روسیه را تقویت کند و از آنها تعهد بگیرد که اگر اتریش به فرانسه حمله کند، روسیه به اتریش اعلان جنگ خواهد کرد. در کنگره ارفورت در اکتبر 1808، ناپلئون و روسیه به توافقی رسیدند که فتح فنلاند توسط روسیه را به رسمیت شناخت و از بریتانیا خواست که جنگ خود را علیه فرانسه متوقف کند. با این حال، تزار روسیه نتوانست تعهد محکمی برای جنگ با اتریش ارائه دهد.
در 6 نوامبر، ناپلئون در ویتوریا بود و فرماندهی 240000 سرباز فرانسوی را بر عهده داشت. پس از یک سری پیروزی بر نیروهای انگلیسی/اسپانیایی، مادرید در 4 دسامبر بازپس گرفته شد. ناپلئون پس از جنگ ۱۸۰۸ هرگز به اسپانیا بازنگشت. در ماه آوریل، بریتانیا ارتش دیگری را به رهبری آرتور ولزلی، دوک آینده ولینگتون، به شبه جزیره فرستاد. نیروهای منظم بریتانیا، پرتغال و اسپانیا با فرانسوی ها در یک رشته درگیری طولانی درگیر شدند. در همین حال، یک جنگ چریکی وحشیانه بسیاری از حومه اسپانیا را فرا گرفت، درگیری که در آن جنایاتی توسط هر دو طرف انجام شد. ناپلئون بعدا لشکرکشی به شبه جزیره را "جنگ بدشانسی که من را ویران کرد" نامید.
🟡 معاهده وین/شونبرون، ائتلاف پنجم؛
سرنگونی بوربون های اسپانیایی باعث ایجاد نگرانی در اتریش در مورد جاهطلبی های ناپلئون شد، در حالی که مشکلات نظامی فرانسه در شبه جزیره، اتریش را به جنگ تشویق میکرد. در صبح زود 10 آوریل 1809، ارتش اتریش از رودخانه Inn گذشت و به باواریا حمله کرد. با این حال، پیشروی اتریش بهم ریخته بود و آنها نتوانستند ارتش باواریا را قبل از اینکه فرانسوی ها بتوانند نیروهای خود را متمرکز کنند شکست دهند. ناپلئون در هفدهم از پاریس برای رهبری مبارزات فرانسه وارد شد. در نبرد بعدی او از ناحیه پاشنه پا کمی مجروح شد اما اتریشی ها مجبور به عقب نشینی در آن سوی رود دانوب شدند. فرانسویها وین را در 13 مه اشغال کردند، اما بیشتر جمعیت فرار کرده بودند و ارتش در حال عقب نشینی هر چهار پل رودخانه را تخریب کرده بود.
در 21 می، فرانسوی ها تلاش کردند از دانوب عبور کنند و به همین دلیل نبرد آسپرن اسلینگ را تسریع بخشیدند. هر دو طرف حدود 23000 تلفات به یکدیگر وارد کردند و فرانسوی ها مجبور به عقب نشینی شدند.
پس از شش هفته آماده سازی، ناپلئون تلاش دیگری برای عبور از دانوب انجام داد. در نبرد بعدی واگرام اتریشی ها مجبور به عقب نشینی شدند، اما فرانسوی ها و اتریشی ها هر کدام متحمل 37000 تا 39000 کشته، زخمی یا اسیر شدند.
در ماه اوت، یک نیروی بریتانیایی در هلند فرود آمد اما 4000 مرد را، عمدتا به دلیل بیماری، قبل از عقب نشینی در دسامبر از دست دادند.
معاهده شونبرون در اکتبر 1809 برای اتریش که قلمرو قابل توجهی و بیش از سه میلیون نفر را از دست داد، سخت بود. فرانسه Carinthia، Carniola، و بنادر آدریاتیک Trieste و Fiume را دریافت کرد، در حالی که گالیسیا به لهستانی ها و سالزبورگ به باواریاییها پیوست. اتریش باید 200 میلیون فرانک غرامت میپرداخت و ارتش خود را به 150000 نفر کاهش میداد!
🟡 ازدواج اتریشی و تحکیم قدرت امپراتوری؛
ازدواج ناپلئون با ژوزفین فرزندی به همراه نداشت و او تصمیم گرفت با ازدواج استراتژیک در یکی از خانه های سلطنتی اروپا، آینده سلسله خود را تضمین کند و موقعیت آن را در اروپا تقویت ببخشد. در نوامبر 1809، او تصمیم خود را برای طلاق جوزفین اعلام کرد و ناپلئون قبلا مذاکراتی را برای ازدواج آنا خواهر تزار روسیه آغاز کرده بود، اما تزار پاسخ داد که او خیلی جوان است. ناپلئون سپس به اتریش روی آورد و ازدواج با دختر امپراتور اتریش، ماری لوئیز، به سرعت مورد توافق قرار گرفت. این ازدواج در یک مراسم مدنی در اول آوریل و یک مراسم مذهبی در موزه لوور در روز بعد رسمیت یافت. ازدواج با ماری لوئیز به طور گسترده به عنوان یک تغییر در سیاست فرانسه به سمت روابط قوی تر با اتریش و دوری از روابط تیره شده با روسیه تلقی میشد.
🟡 حمله به روسیه، نابودی، تباهی، پوچ؛
در سال 1808، ناپلئون و تزار روسیه در کنگره ارفورت برای حفظ اتحاد روسیه و فرانسه ملاقات کردند. رهبران دو کشور پس از اولین ملاقات خود در تیلسیت در سال 1807، یک رابطه شخصی دوستانه داشتند و با این حال، تا سال 1811، تنش ها افزایش یافته بود، یکی از فشارهای روابط، نقض مکرر سیستم قاره ای توسط روسیه، به عنوان راهی برای غلبه بر مشکلات اقتصادی آن بود. این امر باعث شد که ناپلئون تزار روسیه را تهدید کند که اتحاد با بریتانیا عواقب جدی به همراه خواهد داشت.
در سال 1812، مشاوران الکساندر (تزار روسیه) احتمال حمله به امپراتوری فرانسه و بازپس گیری لهستان را پیشنهاد کردند. ناپلئون پس از دریافت گزارش های اطلاعاتی درباره آمادگی های جنگی روسیه، ارتش بزرگ خود را به بیش از 450000 نفر افزایش داد. او توصیه های مکرر را در مورد تهاجم به قلب روسیه نادیده گرفت و برای یک کارزار تماما تهاجمی آماده شد.
ناپلئون در تلاش برای جلب حمایت بیشتر ملی گرایان و میهن پرستان لهستانی، این جنگ را جنگ دوم لهستان نامید. (جنگ اول لهستان، قیام کنفدراسیون بارها توسط اشراف لهستانی علیه روسیه در سال 1768 بود).
روس ها از هدف ناپلئون برای درگیری قاطع اجتناب کردند و در عوض به عمق روسیه عقب نشینی کردند. تلاش کوتاهی برای مقاومت در اسمولنسک در ماه اوت انجام شد. روس ها در یک سری از نبردها شکست خوردند و ناپلئون پیشروی خود را از سر گرفت. روس ها مجددا از جنگ اجتناب کردند، اگرچه در موارد معدودی این امر فقط به این دلیل محقق شد که ناپلئون به طور نامشخصی برای حمله در زمانی که فرصت پیش می آمد تردید داشت. به دلیل تاکتیک های سوزاندن زمین توسط ارتش روسیه، فرانسوی ها در یافتن غذا برای خود و اسب هایشان به طور فزاینده ای مشکل پیدا کردند. روس ها سرانجام در 7 سپتامبر در خارج از مسکو پیشنهاد نبرد کردند. نبرد بورودینا که تقریبا 44000 روسی و 35000 فرانسوی را کشته، مجروح یا اسیر کرد و ممکن است خونینترین روز نبرد در تاریخ تا آن زمان باشد! نبرد بزرگی که ناپلئون امیدوار بود سرنوشت ساز باشد.
روایت خود ناپلئون از این نبرد این بود: "وحشتناک ترین نبرد من، جنگ قبل از مسکو بود. فرانسوی ها خود را شایسته پیروزی و روس ها خود را لایق شکست ناپذیر بودن نشان دادند"
ارتش روسیه از مسکو عقب نشینی کرد و ناپلئون وارد شهر شد، با این فرض که سقوط آن به جنگ پایان میداد و الکساندر به مذاکره صلح میپرداخت. مسکو به دستور فئودور روستوپچین فرماندار مسکو به جای تسلیم سوزانده شد! پس از پنج هفته، ناپلئون و ارتشش مسکو را ترک کرده و از آنجا رفتند. ارتش او تا زانو از میان برف عبور کرد و نزدیک به 10000 مرد و اسب تنها در آن شب و بازگشت به فرانسه یخ زدند و جان خود را از دست دادند.
🟡 ائتلاف ششم، سقوط؛
در زمستان 1812/13، روس ها و فرانسوی ها نیروهای خود را بازسازی میکردند، آرامشی میان دو طرف برقرار بود. پروس که از شکست فرانسه در روسیه ناراحت بود، به همراه اتریش، سوئد، روسیه، بریتانیا، اسپانیا و پرتغال یک ائتلاف جدید بر پا کردند. ناپلئون فرماندهی آلمان را برعهده گرفت و یک سری از شکست ها را به ائتلاف تحمیل کرد که در نبرد درسدن در اوت 1813 به اوج خود رسید. علیرغم این موفقیت ها، تعداد آنها در برابر ناپلئون به طور چشمگیری افزایش یافت و ارتش فرانسه توسط نیرویی دو برابر بزرگترش سرنگون شد و در نبرد لایپزیگ شکست خورد. این بزرگترین نبرد جنگ های ناپلئون بود و در مجموع بیش از 90000 نفر تلفات داشت.
متفقین شرایط صلح را در پیشنهادات فرانکفورت در نوامبر 1813 ارائه کردند. ناپلئون به عنوان امپراتور فرانسوی ها باقی ماند، اما قدرتش کاهش یافت. این بدان معناست که فرانسه میتواند کنترل بلژیک، ساووی و راینلند (کرانه غربی رود راین) را حفظ کند، در حالی که کنترل بقیه مناطق از جمله تمام اسپانیا و هلند و بیشتر ایتالیا و آلمان را از دست بدهد.
فن مترنیخ به ناپلئون گفت اینها بهترین شرایطی است که متفقین احتمالاً ارائه میکنند و پس از پیروزی های بیشترشان، شرایط سخت تر و سخت تر خواهد بود. انگیزه مترنیخ حفظ فرانسه به عنوان رقیب در برابر تهدیدهای روسیه و در عین حال پایان دادن به سلسله جنگ های بسیار بی ثباتکننده بود. ناپلئون که انتظار پیروزی در جنگ را داشت، در امر تصمیم گیری در مورد پیشنهاد صل حمتفقین تاخیر کرد و این فرصت را از دست داد تا دسامبر که متفقین این پیشنهاد را پس گرفتند. در سال 1814 بود که ناپلئون سعی کرد مذاکرات صلح را بر اساس پذیرش پیشنهادات فرانکفورت از سر بگیرد. متفقین اکنون شرایط جدید و سخت تری داشتند که شامل عقب نشینی فرانسه به مرزهای 1791 میشد که به معنای از دست دادن بلژیک بود، اما ناپلئون امپراتور باقی میماند. با این حال، او این شرایط را رد کرد. بریتانیایی ها میخواستند ناپلئون را برای همیشه برکنار کنند، اینطور نیز شد و آنها پیروز شدند، اگرچه ناپلئون قاطعانه امتناع کرد.
ناپلئون به فرانسه عقب نشینی کرد و، ارتش او به 70000 سرباز و سواره نظام کمی کاهش یافت. او با بیش از سه برابرارتش خود با نیروهای متفقین روبرو شد. جوزف بناپارت، برادر بزرگ تر ناپلئون، در 13 دسامبر 1813 از پادشاهی اسپانیا کناره گیری کرد و عنوان ژنرال سپهبد را برای نجات امپراتوری در حال فروپاشی به عهده گرفت. فرانسوی ها محاصره شده بودند؛ ارتش بریتانیا از جنوب تحت فشار قرارش میدادند و سایر نیروهای ائتلاف برای حمله از ایالت های آلمان، فرانسه را تحت فشار گذاشته بودند. اما امپراتوری فرانسه به این راحتی سقوط نخواهد کرد. ناپلئون یک سری پیروزی در کمپین شش روزه به راه انداخت، در حالی که آنها نیروهای ائتلاف را عقب راندند و تصرف پاریس را حداقل یک ماه به تعویق انداختند، اما اینها به اندازه کافی مهم نبودند که جریان نبرد و محاصره را تغییر دهند. ائتلافیون در 29 مارس در حومه پایتخت اردو زدند. یک روز بعد، آنها به سمت سربازان بی روحیه که از شهر محافظت میکردند، پیشروی کردند. ژوزف بناپارت نبرد نهایی را در دروازه های پاریس رهبری کرد. تعداد آنها بسیار بیشتر بود، زیرا 30000 سرباز فرانسوی در مقابل یک نیروی ائتلاف ترکیبی قرار گرفتند که پنج برابر بیشتر از آنها بود!
آنها شکست خوردند و از شهر عقب نشینی کردند. رهبران پاریس در آخرین روز مارس 1814 تسلیم ائتلاف شدند و روز بعد، شارل موریس دو تالیران به عنوان رئیس دولت موقت انتخاب شد. در 2 آوریل، مجلس سنا به برکناری ناپلئون رای داد و روز بعد قانون مرگ امپراتو را از طریق Sénatus-consulte تصویب کرد.
ناپلئون تا فونتنبلو پیشروی کرده بود که فهمید پاریس سقوط کرده است. وقتی ناپلئون پیشنهاد راهپیمایی ارتش به پایتخت را داد، افسران ارشد و مارشالهای او شورش کردند. در 4 آوریل به رهبری نی، افسران ارشد با ناپلئون روبرو شدند. وقتی ناپلئون ادعا کرد که ارتش از او پیروی خواهد کرد، نی پاسخ داد که ارتش از ژنرال هایش پیروی خواهد کرد. در حالی که سربازان عادی و افسران هنگ میخواستند به جنگ ادامه دهند، فرماندهان ارشد حاضر به ادامه دادن نبودند. بدون هیچ افسر ارشد یا مارشال، هرگونه تهاجم احتمالی به پاریس غیرممکن بود. در 4 آوریل، ناپلئون به نفع پسرش ناپلئون دوم، با ماری لوئیز به عنوان نایب السلطنه، با تعظیم در برابر امر اجتناب ناپذیر، از سلطنت کناره گرفت. سپس ناپلئون مجبور شد دو روز بعد استعفای بی قید و شرط خود را اعلام کند.
ناپلئون در سخنرانی خداحافظی خود با سربازان گارد قدیمی در 20 آوریل گفت:
"سربازان گارد قدیم من آمده ام تا با شما خداحافظی کنم. بیست سال است که با وفاداری در راه های عزت و افتخار همراهی کرده اید... با مردانی مانند شما، هدف ما باخت نبود، بلکه جنگ بود. بی وقفه طول میکشید و جنگ داخلی میشد... پس من منافع خود را فدای منافع کشورمان میکنم. به افتخار این کشور خدمت کنید. آرزو دارم تاریخ کارهای بزرگی را که با هم انجام داده ایم را بنویسد، خداحافظ فرزندانم!"
🟡 تبعید به البا؛
متفقین ناپلئون را به البا، جزیره ای با 12000 سکنه در دریای مدیترانه، در 10 کیلومتری سواحل توسکانی تبعید کردند. آنها به او حاکمیت بر جزیره دادند و به او اجازه دادند تا عنوان امپراتور را حفظ کند. در چند ماه اول در البا نیروی دریایی و ارتش کوچکی ایجاد کرد، معادن آهن را توسعه داد و بر ساخت جاده های جدید نظارت کرد، احکامی در مورد روش های کشاورزی مدرن صادر کرد و سیستم حقوقی و آموزشی جزیره را بازسازی کرد.
در 26 فوریه 1815 ناپلئون با 700 مرد از البا فرار کرد. دو روز بعد کشتی او در فرانسه فرود نشست و شروع به حرکت به سمت شمال کرد. هنگ پنجم برای رهگیری او فرستاده شد و در 7 مارس 1815 درست در جنوب گرنوبل با یکدیگر روبرو شدند. ناپلئون به تنهایی به هنگ نزدیک شد، از اسبش پیاده شد و وقتی در محدوده تیراندازی قرار گرفت، به سربازان فریاد زد: "اینجا هستم. امپراطور، البته اگر بخواهید" سربازان به سرعت پاسخ دادند: "Vive L'Empereur"، در 13 مارس، قدرت ها در کنگره وین ناپلئون را قانون شکن اعلام کردند و چهار روز بعد، بریتانیا، روسیه، اتریش و پروس هر کدام متعهد شدند که 150000 نفر را برای پایان دادن به حکومت او به میدان بیاورند. ناپلئون در 20 مارس وارد پاریس شد و مدتی را حکومت کرد. در آغاز ماه ژوئن، نیروهای مسلح در دسترس او به 200000 نفر رسید و او تصمیم گرفت برای ایجاد شکاف بین ارتش های بریتانیا و پروس که در حال پیشروی بودند، حمله کند. ارتش شمال فرانسه از مرز به پادشاهی متحده هلند، در بلژیک امروزی عبور کرد.
نیروهای ناپلئون در نبرد واترلو در 18 ژوئن 1815 با دو ارتش ائتلاف به فرماندهی دوک ولینگتون بریتانیا و شاهزاده بلوچر پروس جنگیدند که ارتش ناپلئون خسارات بسیاری برجای گذاشت و ناپلئون در آن جنگ شکست خورد.
ناپلئون به پاریس بازگشت و متوجه شد که هم قوه مقننه و هم مردم علیه او روی آورده اند. او که متوجه شد موقعیتش غیرقابل دفاع است، در 22 ژوئن به نفع پسرش استعفا داد. او سه روز بعد پاریس را ترک کرد و در کاخ سابق ژوزفین در مالمیسون (در کرانه غربی رود سن در حدود 17 کیلومتری غرب پاریس) مستقر شد.
وقتی ناپلئون شنید که سربازان پروس دستور دارند او را زنده یا مرده بگیرند، به فکر فرار افتاد و به ایالات متحده رفت. با این حال، کشتی های انگلیسی همه بندرها را مسدود میکردند و ناپلئون در 15 ژوئیه 1815 به کاپیتان فردریک میتلند تسلیم شد.
🟡 تبعید در سنت هلنا پایان غم انگیز یک امپراتوری؛
ناپلئون به جزیره سنت هلنا در اقیانوس اطلس، در 1870 کیلومتری از ساحل غربی آفریقا منتقل شد. ناپلئون و 27 پیروانش در اکتبر 1815 به جیمز تاون، سنت هلنا رسیدند. این زندانی توسط پادگانی متشکل از 2100 سرباز محافظت میشد در حالی که یک اسکادران متشکل از 10 کشتی به طور مداوم در آب ها گشت زنی میکردند تا از فرار جلوگیری کنند. در سالهای بعد، شایعاتی مبنی بر نقشه های فرار به گوش میرسید، اما تلاش جدی صورت نگرفت.
ناپلئون به مدت دو ماه در غرفه بریارز اقامت داشت تا اینکه به خانه ییلاقی چوبی 40 اتاقه لانگ وود منتقل شد. مکان و فضای داخلی خانه مرطوب، بادگیر، آلوده به موش و ناسالم بود. تایمز مقالاتی را منتشر کرد که نشان میداد دولت بریتانیا در تلاش برای تسریع در مرگ او است. ناپلئون اغلب در نامه هایی به فرماندار جزیره، هادسون لو، از شرایط زندگی خود شکایت میکرد، در حالی که خادمین او از "سرماخوردگی، آب مروارید، کف های مرطوب و مواد غذایی ضعیف" شکایت داشتند.
ناپلئون بر رسمیت امپراتوری اصرار داشت. هنگامی که او یک مهمانی شام برگزار میکرد، از مردان انتظار میرفت که لباس نظامی بپوشند و "زنان با لباس شب و نگین ظاهر شدند. این انکار صریح شرایط اسارت او بود". او رسا از بازدیدکنندگان پذیرایی میکرد، خاطرات و تفسیرهای خود را در مورد لشکرکشی ها میخواند و به آنها دیکته میکرد. او برای چند ماه زیر نظر کنت امانوئل د لاس کیس زبان انگلیسی را مطالعه کرد، اما به دلیل اینکه در زبان ضعیف بود، آن را رها کرد!
ناپلئون همچنین گزارش هایی مبنی بر بدرفتاری ها به این امید منتشر کرد که افکار عمومی متحدان را مجبور به لغو تبعید او در سنت هلنا کند.
در اواسط سال 1817، سلامتی ناپلئون بدتر شد. پزشک او، بری اومرا، هپاتیت مزمن را تشخیص داد و به لو هشدار داد که آب و هوای بد و ورزش نکردن زندانی را میکشد. لو فکر کرد که اومرا اغراق می کند و او را در ژوئیه 1818 برکنار کرد. در نوامبر 1818، متفقین اعلام کردند که ناپلئون مادام العمر در سانتا هلنا زندانی خواهد ماند. هنگامی که او این خبر را فهمید، افسرده و منزوی تر شد و مدت طولانی تری را در اتاق هایش گذراند که سلامت او را بیشتر تضعیف کرد. تعدادی از همراهان او نیز سنت هلنا را ترک کردند.
وضعیت سلامتی ناپلئون همچنان رو به وخامت بود و در مارس 1821 او را در رختخواب حبس کردند. در ماه آوریل او دو وصیت نامه نوشت و اعلام کرد که توسط انگلیسی ها به قتل رسیده است، بوربن ها سقوط خواهند کرد و پسرش بر فرانسه حکومت خواهد کرد. او ثروت خود را به 97 قاضی واگذار کرد و خواست که در رودخانه سن دفن شود. او در 5 مه 1821 در سن 51 سالگی درگذشت. آخرین سخنان او که توسط حاضران به شکل های مختلف ضبط شده بود عبارت بودند از: France, l'armée, tête d'armée, Joséphine (فرانسه، ارتش و در راس ارتش، ژوزفین)
آنتومارچی و بریتانیایی ها گزارشهای کالبد شکافی جداگانه ای نوشتند و هر کدام به این نتیجه رسیدند که ناپلئون بر اثر خونریزی داخلی ناشی از سرطان معده، بیماری که پدرش را کشته بود، مرده است. تئوری بعدی بر اساس غلظت بالای آرسنیک که در نمونه های موهای ناپلئون یافت شد، بر این باور بود که ناپلئون بر اثر مسمومیت با آرسنیک مرده است. با این حال، مطالعات بعدی همچنین غلظت بالایی از آرسنیک را در نمونه های موی دوران کودکی ناپلئون و پسرش و ژوزفین نشان داد. یک مطالعه در سال 2021 توسط یک تیم بین المللی از آسیب شناسان دستگاه گوارش به این نتیجه رسید که ناپلئون بر اثر سرطان معده درگذشت.
قلب و روده های ناپلئون بیرون آورده و داخل تابوت او مهر و موم شدند. در سال 1840، دولت بریتانیا به لوئی فیلیپ اول اجازه داد تا بقایای ناپلئون را به فرانسه بازگرداند. جسد ناپلئون نبش قبر شد و معلوم شد که به خوبی حفظ شده است، زیرا در چهار تابوت (دو تابوت فلزی و دو تا از چوب ماهون) مهر و موم شده بود و در یک مقبره سنگی قرار داده شده بود. در 15 دسامبر 1840، مراسم تشییع جنازه ایالتی در پاریس در مقابل جمعیتی بین 700000 تا یک میلیون نفر که مسیر دسته جمعی تشییع جنازه تا کلیسای کوچک Esplanade des Invalides را طی کردند، برگزار شد. تابوت بعدا در گنبد کلیسای سنت ژروم قرار داده شد، جایی که تا زمانی که مقبره طراحی شده توسط لویی ویسکونتی تکمیل شد، در آنجا باقی ماند. در سال 1861، بقایای ناپلئون در یک تابوت در سرداب زیر گنبد در Les Invalides دفن شد.