خلاصه کلام اینکه هست ولی تقریباً دیگر با آن مختصات ذهنی ما که از خاطرات دیروزمان ساخته شده نمیخواند.
گاهی بعدازظهرها با مادرم میرفتیم خانه خاله عفت. گاهی هم (البته کمتر) خاله عفت با بچههایش میآمدند خانه ما... ما که میرفتیم چون سماور نفتی خاله همیشه به راه بود خیلی زود یک چای قندپهلو آماده میکرد و جلوی ما میگذاشت. اما خودش همان جا کنار ما سرش را میگذاشت زمین تا یک ربعی چرت بزند.
تا ما چای بخوریم و کمی بچهها با هم گرم بگیرند، خاله هم بیدار میشد. نه تنها ما که همه فامیل در جریان خواب بعدازظهر خاله بودند. میگفت: اگر این چند دقیقه را نخوابم تا آخر شب سردرد دارم. به همین خاطر هرکس که این ساعت مهمان خاله میشد، میدانست که چند دقیقهای را میزبان در جمعشان نخواهد بود. بنابراین اغلب آنهایی که میخواستند سری به خاله بزنند یا بعد آن ساعت میآمدند یا مثل ما میآمدند و بیصدا مینشستند تا خاله چشم از چرتش باز کند و اصلاً هم به کسی برنمیخورد این رفتار به نظر غیرمتعارف صاحبخانه. مهم این بود که ما چند ساعت کنار هم خوش باشیم و بودیم هم.
سرزدنهای سرزده
دهخدا در لغت نامهاش «صله رحم» را محبت و سلوک داشتن با خویشان تعریف کرده است. یعنی دقیقاً همان چیزی که تا همین چند سال قبل بین خانوادههای ایرانی بسیار رایج بود. بعدازظهرنشینی و شب نشینی از همین دست مراودههایی بود که امروزه تقریباً بار خود را بسته و رفته. کسانی هم که در دایره این قبیل دور هم نشینیها جای میگرفتند کم نبود.
از خاله و عمه و عمو و دایی که در صدر بودند گرفته تا بستگان درجه چندم مثل پسرعموی مادر و دخترخالهای پدر در لیست هرازگاهی تیک میخورند و یا در نوبتهای بعدی قرار داشتند. بسیاری از این سرزدنها هم واقعاً سرزده بود. اما روی میزبان گشاده و اسباب پذیرایی از مهمان هم ساده و بیپیرایه بود. اغلب چای بود و هرازگاهی هم یک و یا کمتر دو نوع میوه. اگر تابستان بود و خربزه و هندوانهای در چنته همان را میشکستند و اگر نبود هم که همان چای کفایت میکرد.
گاهی دید و بازدیدها خیلی زود پس داده میشد، شاید کمتر از یک هفته. گاهی هم میرفتیم خانه یکی از اقوام و فامیل و یا دوستی نزدیک و چه جالب که برخی دیگر را هم همان جا ملاقات میکردیم. یک تیر بود و چند نشان. نه فقط بزرگترها که بچهها هم از این دیدارهای بده بستانی سرخوش و سرمست بودند و بیشتر از بزرگترها گذر زمان برایشان نامحسوس بود.
میگویند خانواده اولین نهاد رسمی در جامعه است که کودک در آن ارزشها و هنجارها را میآموزد و در خود نهادینه میکند. علاوه بر این رشد اجتماعی افراد که در طول آن فرد اصول اولیه روابط اجتماعی را فرا میگیرد نیز در محیط خانواده تحقق پیدا میکند. اما آنچه در تثبیت این ارزشها و هنجارها و رشد اجتماعی بسیار تأثیرگذار است چیزی نیست جز «صله رحم». به این معنی که هر چه مراودات و روابط خانوادگی با دیگران از جمله فامیل و دوستان گسترش یابد بالطبع این ملزومات زندگی اجتماعی و زندگی در جامعه هم در فرد درونیتر میشود. بنابراین واضح و روشن است که دید و بازدیدها برای بچهها فراتر از بازی و شادی است.
فراتر از یک چای تلخ
در فرهنگ ما ایرانیها از گذشتههای دور (که تا هزاران سال قبل نیز قد میکشد) تا به امروز، بهانههای زیادی برای دورهم بودن و صله رحم را به جا آوردن بوده است. از اعیاد و جشنهای ملی گرفته تا انواع بازیهای محلی و بومی. از اعیاد مذهبی گرفته تا مراسم سوگواری و عزا که در پس همه اینها صله رحم دیده میشود؛ چرا که دوست و آشنا از احوال هم خبر میگیرند و به داد دل هم میرسند و هرجا گرهای باشد در حد توان از آن گره گشایی میکنند. هرچند این سنت امروزه کمی رنگ باخته، اما هنوز هم هست.
البته معنا و مفهوم صله رحم در آنچه ما در گذشته نه چندان دورمان از آن سراغ داریم فقط سر زدن و جویای حال جان و جسم آدمها نبوده است. وقتی افراد دور هم جمع میشدند از یکدیگر مشورت میگرفتند، دست همدیگر را میگرفتند و مستأجری را صاحبخانه میکردند و جوانی را به خانه بخت میفرستادند. وسیله ای میشدند تا دخترها و پسرهای مجرد دوست و آشنا را به هم معرفی کنند و بانی خیر شوند و یا پدر و مادری را که برای تهیه جهیزیه دخترش و برپا کردن بساط عروسی پسرش در تنگنا قرار دارند را یاری کنند. خلاصه صله رحم فراتر از خوردن یک چای تلخ و گفتنها و شنیدنها بود.
قصه چه کنم شروع میشود
اما امروزه صله رحم نه اینکه نباشد، هست، اما با شکل و شمایل جدیدش عمر سر میکند. مثل همین اشکال جدید ارتباط بین آدمها. مثل همان چیزی که میگویند سبکهای جدید زندگی. خلاصه کلام اینکه هست ولی تقریباً دیگر با آن مختصات ذهنی ما که از خاطرات دیروزمان ساخته شده نمیخواند. امروز اصلاً در مخیله ما بویژه آنهایی که ساکن دنیای غریبی مثل کلانشهر و پایتختیم، نمیگنجد که یعنی چه سرزده مهمان بیاید! مگر تلفن و موبایل و پیامک نیست؟
وقتی قرار بر این میشود که سرزده سر نزنیم و صاحب خانه را از قبل خبر کنیم میشود همان چیزی که نباشد بهتر است. همه ارتباط رودر روی دیروز آب رفته و رسیده به کمتر از انگشتان یک دست و آن هم بین خواهرها و برادرها که اگر باشند نتیجه اش میشود همین که میبینیم. وقتی زنگ بزنیم آنکه قرار است در کسوت میزبان نقش ایفا کند اصرار میکند که حالا سالی و ماهی قرار است تشریف بیاورید، چرا یک ناهار و شام دور هم نباشیم. وقتی هم که قرار شد ناهار و شام باشیم، قصه چه کنیم و چه بپزیم و چه میوه ای بخریم و چه دسری درست کنیم و از این جور زایندههای سبک به قول معروف مدرن زندگی شروع میشود.
سرتان را درد نیاورم. سفره که گاهی هم نیست یک میز رنگینی چیده میشود که مایه خالی شدن جیب میزبان است و مایه شرمندگی مهمان. این میشود که هم میزبان توبه میکند و هم مهمان.
گزینهای همین حوالی
در دوران ما بچهها بزرگ و بزرگتر میشوند و نه بچهها از فامیل کمی دورتر ذهنیتی دارند و نه فامیل از بچهها. وقتی هم که برای بچههایشان به دنبال گزینه ازدواج هستند، خبر ندارند که در همین نزدیکیها هم گزینه خوبی است که آنها هم بی خبرند و جای دیگر دنبال گزینه مناسب میگردند. گزینهای که تقریباً شباهتهای فرهنگی بین آنها قابل توجه است و ما به راحتی از کنار آن میگذریم.
برای حل مشکلات مالی هم باید به دنبال وام و ضامن بگردند و دست به دامان غریبه و همکار بشوند. غافل از این که دستهای یاریگر بین فامیل و اقوام هم کم نیستند.
البته وسایل ارتباط جمعی جدید مثل اینترنت، تلفن همراه، شبکههای مجازی و از این دست گونههای جدید ارتباطی هم مزید بر علت شده است. شاید از منظر یک خواهر، یک برادر و یک دوست یک پیامک کافی است. پس چه لزومی دارد کلی راه گز کنیم و هزینه هم همراهش و وقتی هم تلف تا به هم سر بزنیم. اما واقعیت این است که ارتباطات رودررو در خود مزیتهایی نهفته دارد که در اشکال جدید ناپیداست و هرچه میگردیم پیدا نمیشود که نمیشود.
راه حلهای امروزی
دوستی میگفت به پیشنهاد یکی از خواهرهایم دورهمیهای جدید تعریف کردهایم. وقتی گفتم یعنی چی. گفت این یک راه حل برای خواهر و برادرهایی مثل ماست که سالی فقط یکبار آن هم به بهانه عید به خانه هم میرویم و با کلی تعارف و تکلف یک وعده ناهار یا شام آنجا میمانیم. قرار گذاشتهایم هر ماه سر برج همه خواهر و برادرها به اتفاق پدر و مادر مهمان یکی از خواهرها و برادرها باشیم.
از قبل هم مشخص شده ماه بعد چه کسی داوطلب میزبانی است و چه غذایی پخته میشود. قرار گذاشتهایم غذاها ساده و پذیرایی بیتکلف باشد. این طوری تقریباً سالی دو بار میزبانی میکنیم و هر ماه مهمانیم! از حال هم نیز خبردار. به بچهها هم خوش میگذرد. درست است که خانه اغلبمان آپارتمانهای کوچک و کم جاست، اما دورهمیم و از هم رودربایستی هم نداریم. دوستانه مینشینیم. این چند ماهی را که تجربه کردیم خیلی خوش گذشته است.
***
اگر بدانیم چه گنجینه پربهایی بود آن دورهمیهای گذشته زیر سایه صله رحم، آن وقت حتماً فکری به حال بد خودمان و بچههایمان در این زندگی ماشین زده میکنیم و هم خودمان و هم بچههایمان را از این حصار تنهایی بیرون میآوریم.
شهناز سلطانی