طرفداری | در یک سالن ورزشی کوچک که به هتل دو گلف اینترنشنال متصل بود ــ اقامتگاهی در حومهٔ محل اسکان تیم ملی انگلیس در جام جهانی ۱۹۹۸ ــ در پنج یا شش ردیف نیمدایرهای مقابل میزی نشستیم و منتظر دیوید بکام بودیم.
بکام آن زمان تنها ۲۳ ساله بود، اما پیشاپیش ویژگیهای یک فوق ستاره را در خود داشت. او چند سال قبلتر با آن گل شگفتانگیز از میانهٔ زمین برای منچستریونایتد مقابل ویمبلدون در ورزشگاه سلهرست پارک، استعدادش را معرفی کرده بود. او پیشتر با ویکتوریا آدامز، عضو گروه اسپایسگرلز، وارد رابطه شده بود و بهتازگی با یک «سارونگ» (لباس سنتی جنوب شرقی آسیا) عکس گرفته بود.
سوپر گل دیوید بکام به ویمبلدون (1996)
در داخل و خارج از زمین، در حال عبور از مرزها و به چالش کشیدن تصورات سنتی از رفتار یک فوتبالیست بود. او بدون تردید اقتدار سرمربی خود در یونایتد، سر الکس فرگوسن، را به چالش کشیده بود؛ کسی که اطاعت بی چون و چرا از بازیکنانش میخواست.
بکام پیشاپیش به داستان اصلی انگلیس در جام جهانی فرانسه بدل شده بود. گلن هادل، سرمربی انگلیس، او را از دو بازی اول کنار گذاشته بود و مدعی شده بود که «تمرکز ندارد»؛ اشارهای مبهم به رابطهاش با آدامز.
بنابراین زمانیکه بکام برای نشست خبری وارد شد، فضا متشنج بود. در میانهٔ نشست، چند خبرنگار شروع به پرسش دربارهٔ زندگی شخصیاش کردند و بکام واکنش نشان داد: «شما مرا نمیشناسید، پس در موردم قضاوت نکنید».
احتمال تحقق آن خواسته تقریباً صفر بود. بکام در آستانهٔ رسیدن به مقام فوقستارگی در جام جهانی ۹۸ فرانسه بود و تمام آن تحلیلها، قضاوتها، بررسیها، ستایشها، تحسینها و حسادتهایی که همراهش میآمد، بهدنبال او بود.
اگر اشکهای پل گاسکوئین در جام جهانی ۱۹۹۰ جرقهٔ رونق دوبارهٔ فوتبال پس از گزارش تیلور را زد و هواداران را پس از آشوبگری دهههای ۷۰ و ۸۰ به ورزشگاهها بازگرداند، محبوبیت بکام ویترینی بود که لیگ برتر برند خود را در آن گذاشت.
اسپانسرها و شبکههای تلویزیونی چون پروانهای دور نور بکام جمع شدند و هرآنچه ریچارد اسکودامور، مدیر اجرایی لیگ برتر، و باشگاهها طلب کردند را برای گرفتن سهمی از این ماجرا پرداختند. بکام به مهمترین چهرهٔ فرهنگی فوتبال در یک نسل بدل شد؛ ستارهای که مرزها را درنوردید و تجمل، مد، مصرفگرایی آشکار و شهرت در حد ستارگان راک، را در آغوش گرفت.
شاید همین موضوع نیز باعث شد که برخی از او متنفر شوند. او همانقدر که مشهور بود، بدنام هم بود. وقتی در سال ۲۰۰۳، پس از شکست در جام حذفی برابر آرسنال، فرگوسن یک کفش سرگردان را در رختکن شوت کرد و آن کفش ابروی بکام را شکافت، تصاویر بکام با چسبزخم بر بالای چشمش افکار عمومی را دو شقه کرد.
زخمی که هرگز فراموش نمیشود
بسیاری بکام را تهدیدی برای نظم سنتی فوتبال میدیدند؛ مردی که شهرتش، اقتدار پدرسالارانهٔ فرگوسن را به چالش کشیده بود. به همان اندازه نیز، بودند کسانی که فرگوسن را نمادی از مردی میدانستند که از زمان خود عقب مانده بود و دیگر نمیتوانست موج تغییر و قدرتگیری بازیکنان را متوقف کند.
در سال ۹۸، اوضاع برای بکام در فرانسه بدتر شد. او در نیمهٔ دوم دیدار مرحلهٔ یکهشتم نهایی برابر آرژانتین در سناتین اخراج شد و تبدیل به یک «قربانی» شد. بهشکل نمادین، عروسکی از او را بیرون میخانهٔ پلزنت فزنت در ساوت نوروود لندن، از دار آویختند.
میزان علاقه به بکام از آن زمان تاکنون تقریباً کم نشده است؛ نه در باقی دوران حرفهای ۲۱ سالهاش و نه در دوازده سالِ پس از بازنشستگی او، که در آن به تلاش برای کسب میزبانی المپیک لندن و جام جهانی ۲۰۱۸ کمک کرده و به ریاست و مالکیت مشترک باشگاه اینتر میامی ــ تیمی که اکنون لیونل مسی برای آن بازی میکند ــ رسیده است.
و ما نیز همچنان به قضاوت او ادامه دادهایم. همهٔ ما. بسیاری هنوز تلاش میکنند که القا کنند دوران حرفهای بکام بر ماسههای روانِ شهرت و مد بنا شده است. هرچند بکام در دوران درخشان حرفهای خود برای منچستریونایتد، رئال مادرید، میلان، پاری سن ژرمن و لسآنجلس گلکسی بازی کرده است، آنها همچنان این ادعا را مطرح میکنند.
بدبینی همچون سایهای در بسیاری از دوران طلایی حرفهای بکام، که در آن تمام افتخارات ممکن در فوتبال باشگاهی انگلیس را بهدست آورد و ۱۱۵ بار برای تیم ملی انگلیس به میدان رفت (در آن زمان رکوردی برای بازیکنان غیر دروازهبان بود) او را دنبال میکرد.
این بدبینی، ریشه در این تصور داشت که شهرت بکام ــ و بنابراین قدرت درآمدزایی او ــ بیش از استعدادش بوده است. این تصور که موفقیتش، پیروزی سبْک بر محتوا بود. البته این تصور، تصوری عمیقاً اشتباه بود و هست.
بسیاری بر این باورند که سبک زندگی بیرون از زمین فوتبال بکام، دید عموم مردم نسبت به فوتبالیستها را تغییر داد
بله، بکام در دوران فوتبال خود درآمدهای شگفتانگیزی کسب کرد و همچنان در دوران بازنشستگی خود _ که البته اگر بشود آن را بازنشستگی نامید، چون حتی سختتر از گذشته کار میکند ــ چنین درآمدهایی دارد.
همین هفتهٔ گذشته، وبسایت ورزشی اسپورتیکو فهرستی از ۵۰ ورزشکار پردرآمد تاریخ منتشر کرد که در آن بکام بین جک نیکلاس و راجر فدرر، در ردهٔ هشتم قرار داشت.
درآمد او در دوران بازی و پس از آن ۱.۲ میلیارد دلار برآورد شده بود. تنها کریستیانو رونالدو و لیونل مسی از میان فوتبالیستها بالاتر از او بودند. نیمار تنها فوتبالیست دیگر در آن فهرست بود.
پس بله، بکام از طریق فوتبال پولهای هنگفتی بهدست آورد. و بله، اینکه او یکی از تنها چهار فوتبالیست حاضر در این فهرست است، به این معنی نیست که او یکی از چهار فوتبالیست برتر تاریخ بوده است. چنین نبود. او احتمالاً در هیچکدام از تیمهای بزرگی که برایشان بازی کرد، بهترین بازیکن نبود.
اما حالا که بکام ۵۰ ساله میشود و به همهٔ دیروزهای مردی که همسرش زمانی او را «Golden Balls» نامید، نگاه میکنیم، مهم است که یک سوءتفاهم را اصلاح کنیم؛ این تصور که: استعداد بکام نوعی سراب بوده و آنچه در اختیار دارد، فقط شهرتی پوچ است.
بکام شاید زیدان یا روی کین یا رونالدوی برزیلی نبود، اما او همچنان یکی از بهترین بازیکنان نسل خود بود؛ یک هافبک کناری که با یونایتد لیگ قهرمانان اروپا را برد، شش بار قهرمان لیگ برتر شد و با رئال مادرید و پاری سن ژرمن به ترتیب قهرمان لالیگا و لیگ فرانسه شد.
او از نظر فنی نیز بسیار توانمند بود. او بهترین سانترکننده از سمت راست زمین بود که من تا بهحال دیدهام. ترنت الکساندر آرنولد و کوین دی بروین نزدیکترینها به او هستند، و آنها کارهایی میتوانند بکنند که بکام نمیتوانست، اما هیچکدام از آن دو از نظر دقت و ثبات در ارسال توپها، به پای او نمیرسند.
بکام یک چهرهٔ شناخته شدهٔ تن پرور نبود. او به اندازهٔ هر بازیکنی تمرین میکرد؛ اغلب حتی بیشتر. او در اخلاق کاری و ارادهاش بیرحم بود. همین هم باعث شد که به عضوی جداییناپذیر از یکی از بهترین تیمهای تاریخ منچستریونایتد بدل شود؛ مهرهای کلیدی در تیمی که در فصل ۱۹۹۹ سهگانه برد.
نقش بکام در آن سهگانه، در تمام بخشها مهم بود. او گل تساوی مقابل تاتنهام در آخرین بازی لیگ را زد، بهترین بازیکن یونایتد در فینال جام حذفی مقابل نیوکاسل بود و دو کرنر پایانی را که منجر به گلهای معروف مقابل بایرن مونیخ در فینال لیگ قهرمانان شد، ارسال کرد.
دومین قهرمانی منچستریونایتد در لیگ قهرمانان اروپا با برتری دقایق پایانی 2-1 مقابل بایرن مونیخ (1999/5/26)
او از جهات بسیاری، خلاقترین بازیکن در آن تیمهای درخشان فرگوسن در دههٔ ۹۰ بود؛ پاسوری زیبا و بازیکنی که تخصصش در ضربات ایستگاهی باعث میشد در سراسر لیگ برتر ترس بر دل رقبا بیندازد.
برداشت نادرست دیگر این بود که او بازیکنی خودخواه بود، و همهچیز به بکام ختم میشد. این هم درست نیست. قدرت منچستریونایتد در جناح راست، بر پایهٔ تلاش خستگیناپذیر بکام و گری نویل بنا شده بود. درست مانند وین رونی پس از او، بکام بازیکنی تیمی بود که تا مرز از پا افتادن برای تیمش میدوید.
زمانی که فرگوسن از تلاش بیثمر برای کنترل بکام خسته شد و در سال ۲۰۰۳ او را از یونایتد کنار گذاشت، بکام توسط رئال مادرید و در چارچوب پروژهٔ «کهکشانیها» به خدمت گرفته شد؛ دورهای که با جذب ستارهها بدون توجه به توازن تیمی همراه بود و اکنون به عنوان تجربهای شکستخورده در نظر گرفته میشود.
در سه فصل نخست حضورش در سانتیاگو برنابئو، عنوان قهرمانی یکبار نصیب والنسیا و دوبار نصیب بارسلونا شد؛ اما همانند بسیاری از موفقیتهای زندگی بکام، حضورش در مادرید نیز به پیروزیِ پشتکار منجر شد و او در چهارمین تلاش خود، قهرمانی را به دست آورد. او تنها بازیکن انگلیسی شد که در چهار کشور مختلف به قهرمانی لیگ رسید. بکام در دنیای بازیکنان، در عالم دیگری سیر میکرد.
برای ما که دوران حرفهای او را پوشش دادیم، این تجربه شبیه به ثبت ظهور پدیدهای نو بود. زمانی احساس میکردم او در آستانهٔ انتقال به رئال مادرید و تصاحب بازوبند کاپیتانی تیم ملی انگلستان تمرکز خود را از دست داده است، بنابراین از او انتقاد کردم.
شاید دیوید بکام ۵۰ ساله شده باشد، اما همچنان جذاب است و در دنیای فوتبال تأثیرگذار
چیزهای تندی دربارهاش نوشتم. اما با مدیر برنامههایش، تری بیرن، دوستی داشتم و تری از من خواست تا با او و بکام در دفترشان در منطقهٔ سالامانکای مادرید ملاقات کنم.
ما در دو سر یک میز بلند نشستیم و میدانستم بکام آمده تا حسابش را صاف کند. او به هیچیک از نقدهایی که دربارهٔ عملکردش در زمین نوشته بودم اعتراضی نداشت، اما از مقالهای انتقادی دربارهٔ زندگی شخصی خودش خشمگین بود. من آن انتقاد را پذیرفتم. آن نوشته، قضاوتی نادرست بود.
پس از آن دیدار، نگاه من به بکام تغییر کرد. حقیقت این است که اکنون نسبت به او احساس قدردانی دارم. بابت تمام خاطرات ممنونم، چرا که بسیارند؛ بهویژه در آن دوران طلایی در منچستریونایتد، زمانی که او، گری نویل، نیکی بات و دیگر اعضای کلاس ۹۲ مظهر تمام آن عشق بومی بودند که در موفقیتهای آن تیم تنیده شده بود.
ممنون بابت آن کرنرهایی که در سال ۱۹۹۹ در نیوکمپ زدی. همهٔ کسانی که آن شب در ورزشگاه بودند، آن لحظات پایانی فینال لیگ قهرمانان را تا پایان عمر به یاد خواهند داشت.
ممنون بابت آن پنالتی که در جام جهانی ۲۰۰۲ در ورزشگاه ساپورو دام برای انگلیس زدی؛ لحظهای بهشدت دراماتیک که تا حدی انتقام اتفاقات چهار سال قبل با دیگو سیمئونه را گرفت.
ممنون بابت آن گلهایی که در دیدار برگشت مرحلهٔ یکچهارم نهایی لیگ قهرمانان در آوریل ۲۰۰۳ برابر رئال مادرید در اولدترافورد زدی؛ بهویژه آن ضربهٔ آزاد که با قوس و شدت از دیوار دفاعی گذشت. آن بازی چنان جذاب بود که گفته میشود رومن آبراموویچ را به خرید چلسی ترغیب کرد. بکام که تنها در نیمهٔ دوم وارد زمین شد، آنقدر خوب بازی کرد که زین الدین زیدان از او خواست پیراهنش را به او بدهد.
برتری 4-3 منچستریونایتد مقابل رئال مادرید در شب هتتریک رونالدو نازاریو
من تمام دوران حرفهای او را گزارش کردم. در مادرید، میلان و لس آنجلس با او مصاحبه کردم؛ حتی بخشی از شبی را با ویکتوریا در هتل محل اقامت همسران بازیکنان در بادنبادن در طول جام جهانی ۲۰۰۶ گذراندم و ما دربارهٔ فوتبال و رسانه گفتگو کردیم.
بخش عمدهای از زندگی کاری خودم را صرف ثبت دستاوردهای حرفهای او کردم. بزرگترین آنها، که همچنان پر طنینترین است، نقشی بود که او در قلب یکی از بزرگترین داستانهای تاریخ فوتبال انگلیس داشت: اینکه گروهی از بازیکنان تیم قهرمان جام حذفی جوانان انگلیس در سال ۱۹۹۲، در نهایت سهگانه را فتح کردند.
او همچنین تنها بازیکنی بود که باعث شد آداب سکوت و بیطرفی در جایگاه خبرنگاران را که همواره سعی در رعایت آن داشتم، کنار بگذارم. وقتی در اکتبر ۲۰۰۱ بکام آن ضربهٔ آزاد حیرتانگیز را در وقتهای تلفشده برای انگلیس برابر یونان، در مرحلهٔ مقدماتی جام جهانی در اولدترافورد به گل تبدیل کرد، همکارم را محکم در آغوش گرفتم.
برخی خواهند گفت این نشانهای از ذهنیت کوچکمقیاس پیرامون تیم ملی انگلیس است؛ که چنین واکنشی به مسابقهای نشان داده شود که حتی در یک تورنمنت اصلی برگزار نمیشد. شاید هم درست بگویند.
ولی بکام در آن بازی فوقالعاده بود. در نمایشی کسلکننده از انگلیس، او منبعی از انرژی و روشنایی بود. بازی را با تمام وجود در دست گرفت و رهایش نکرد. هرگز تسلیم نشد.
فراموش نکنید آن بازی زمانی برگزار شد که فیفا هنوز خطر حذف از مقدماتی جام جهانی را کنار نزده بود. یک احتمال واقعی وجود داشت که انگلیس نتواند به جام جهانی در ژاپن و کره جنوبی صعود کند؛ اما بکام این معادله را تغییر داد.
ده لحظه فراموش نشدنی زندگی ورزشی دیوید بکام
پس بله، بکام تمام عمرش را بر لبهٔ باریک بین شهرت و تعهد به فوتبال قدم زده است. او تبدیل به چهرهٔ اصلی فوتبال انگلیس شد؛ سفیرش، شاهزادهاش. زمانی که لرد سباستین کو به دنبال کسی بود تا بر اعضای کمیته بین المللی المپیک که دربارهٔ میزبانی بازیهای ۲۰۱۲ تصمیمگیری میکردند تأثیر بگذارد، از بکام کمک خواست.
این بکام بود که یکی از چهرههای اصلی مراسم افتتاحیهٔ جادویی دنی بویل برای المپیک لندن ۲۰۱۲ شد؛ او در حالی که لباس رسمی به تن داشت، با قایق تندرویی بر روی رود تیمز حرکت میکرد؛ شماره ۷ فوتبال و ۰۰۷ فوتبال در یک پیکر.
این بکام بود که در کنار پرنس ویلیام، رهبری تلاش نافرجام انگلیس برای میزبانی جام جهانی ۲۰۱۸ را بر عهده داشت. این بکام بود که پس از دوران حضور در رئال مادرید، پیشگام انتقال به MLS آمریکا شد و به احیای فوتبال مردان در ایالات متحده کمک کرد. این بکام بود که لیونل مسی، بزرگترین بازیکن جهان، را به اینتر میامی آورد.
محبوبیت دیوید بکام به خیابانهای اکثر محلات ایران هم رسید
اکنون که پنجاهمین سالگرد تولدش را با مجموعهای از مهمانیهای مجلل جشن میگیرد، برخی همچنان اصرار دارند که دوران حرفهای او بر شنی روان بنا شده بود. اما اشتباه میکنند. ممکن است جذابیت و ظاهرش به او کمک کرده باشد، اما دوران حرفهای بکام بر پایهٔ استعداد، تلاش بیوقفه و دستاوردهای مستمر بنا شده است.
اگر زندگی او نبردی علیه تصورات عمومی بوده، بکام از آنها پیشی گرفته است.
نوشتهٔ Oliver Holt برای Daily Mail
همچنین بخوانید: