پادشاه داریوش که همیشه علاوه بر کشاورزی و ذخیره سازی در انبار را به خوبی انجام میداد همیشه حواسش به دفاع بود. او یک دیده بان دقیق داشت. او توانست متوجه حمله جنگجویان شود و سریع دست به کار شد
داریوش: از هیچ چیز نترسید. ما کشاورز هستیم. اما اگر به ما حمله شود برای حق خود داس هایمان را ذوب کرده و شمشیر عدالت بر سر آنان میکوبیم(البته واقعا این کارو نکردن و مورچه های نگهبان اوردند😅)
داریوش سه جوخه خود را آماده کرد.
۱٠٠هزار مورچه نگهبان
۱٠٠هزار مورچه غارتگر
۱٠٠هزار مورچه مهاجم
اما چطور این همه مورچه باید مدیریت میشدند؟ به مورچه های فرمانده احتیاج داشتیم.
اما پادشاه داریوش که مورچه فرمانده نداشت!باید دست به تولید میزد و همین کار را هم کرد.
مورچه های فرمانده او بانام های زره پوش طلایی، دندان اره ای و مخملی تولید شدند.
اما یک سر بزنیم به نادر شاه
نادر شاه: سربازان نادر، این جنگ جنگ بسیار مهمی است. می تواند سرنوشت غذای چهارده قرن ما را تامین کند
لشکریان نادر:
۱٠٠هزار جنگجو و رهبری زره پوش طلایی
۱٠٠ هزار جنگجو و رهبری استاد شکار
۱٠٠هزار جنگجو و رهبری استاد قتل
حمله آغاز میشود
لشکر نادر میرسد
نادر: ای داریوش. یا منابعت را به ما میدهی یا به زور آن را میگیریم
داریوش: حتی قطره خون نیز بدهیم، قطره ای آب به شما نمیدهیم.
+: پس خودت خواستی، لشکریان نادر حملهههه!
-: ای سپاه داریوش، نترسید و به آن ها نشان دهید قدرت کشاورزی چیست.
بعد یک ماه جنگ، نادر داشت پیروز میشد و چیزی نمانده بود که به لانه داریوش برسد. اما ناگهان داریوش ارتش دومش را فرستاد!
این ارتش شاید سربازان کمی داشت. اما سطح آنها بالاتر بود. آنها نادر را به عقب نشینی وا داشتند. اما آیا نادر تسلیم شد آن همه منابع را فراموش کرد؟ این چیزی است که باید در قسمت بعدی ببینیم!
|