مطلب ارسالی کاربران
بازگشت پسر، با کفشهایی پُر از خاطره... و پایانی که هیچکس منتظرش نبود
او بازگشت، بعد از دوازده سال، به همان جایی که روزی با چشمهای پر از رویا، از آن پرواز کرده بود. اما اینبار نه آن پسرک مغرورِ عاشق دریبل بود، نه آن شماره ۷ بیقرار که برای هر توپ، هر فرصت، مثل گرگ گرسنه میجنگید. مردی بازگشته بود؛ مردی با شقیقههایی که رد خاطره و تجربه روی آن نشسته بود، با قلبی که هنوز برای اولدترافورد میتپید، و با سکوتی سنگینتر از هر تشویقی که سکوها فریاد میزدند
زمین، همان زمین بود، تئاتر رویاها، با آن قابهای سرخ، آن تابلوهای تبلیغاتی، همان نور، همان نردههای کنار خط. اما در دل همهی آن شباهتها، چیزی عوض شده بود. رونالدو آمده بود تا نیمهکارهای را تمام کند؛ آمده بود که بازگشت را معنا کند. اما فوتبال، مثل همیشه، بیرحمتر از خاطرات بود.
برای سیستم، برای پروژه، برای بازسازی، جایی برای گذشته نمانده بود. اسطوره بودن دیگر کافی نبود. و رونالدو، آرام و بیصدا، کنار گذاشته شد. نه در زمین، که در ذهنها. همان ذهنهایی که روزی برای هر شوتش از جا میپریدند، حالا او را یک «حاشیه» میدیدند.
او رفت. نه شکستخورده، نه دلشکسته؛ بلکه تنها. مثل همهی آنهایی که بزرگتر از زمان خود بودند.
و اولدترافورد؟ او هنوز آنجاست. اما دیگر هیچ شماره ۷ی مثل آن یک نفر نخواهد آمد...