ی روز وقتی مامانم و خانوم یولاندا سرکلاس دانشگاه نشستن هوا خیلی گرم بود و کولر کار نمیکرده مامانم به خانوم یولاندا میگه بریم بستنی بخوریم
بعد خانوم یولاندا میگه اما الان استاد هست چیکار کنیم
بعد مامانم خودکارشو میندازه زمین و میگه باید برم زیر میز استاد خودکارم رو ور دارم
بعد خانوم یولاندو ی سوال الکی از استاد میپرسه حواسش پرت میشه
مامانم فرصت میکنه تو خودکار قایم شه و قرار کنه
اینجوری استاد حواسش به خودکار پرت شد و خانوم یولاندا هم موفق شد فرار کنه
خیلی خوشحال شدن و از کلاس اومدن بیرون وقتی داشتن میرفتن سمت بستنی فروشی ی انفجار بزرگ رخ میده
خانوم یولاندو و مامانم متعجب میشن وقتی میرن داخل مرد عنکبوتی رو اونجا میبینین که داره اونجا با یکی از دشمنانش مبارزه میکنه
اونجا دشمن مرد عنکبوتی خانوم یولاندا رو پرت میکنه پایین مرد عنکبوتی میخواد بپره نجاتش بده ولی اون یارو مرد عنکبوتی رو میگیره
اما والدز قهرمان ی شیرجه فوق العاده میزنه و خانوم یولاندو رو نجات میده
این میشه ک خانوم یولاندا عاشق والدز کبیر میشه
و وقتی مامانم میبینه از ویکتور اما میگیره چون از طرفدارانش بوده همیشه و به خانوم یولاندا و ویکتور میگه خیلی بهم میاینا
بعدش ویکتور بزرگ میخنده و میرن بستنی فروشی و والدز کبیر برای خانوم یولاندا و مامانم بستنی خوشمزه با آبمیوه میخره
شب که میشه والدز کبیر میاد خواستگاری خانوم یولاندا اما در این میان مشکلاتی پیش می آید...
در قسمت های بعدی میگم