طرفداری | در قسمت بیست و چهارم کتاب رود گولیت، به آشنایی با مدافعان کناری و وظایفشان پرداختیم. اینک در ادامهٔ بررسی پست به پست زمین فوتبال، نوبت به مدافعان مرکزی رسیده است.
مدافع مرکزی
در حالیکه هنوز مدافعان راست و چپِ خوبی هستند که بلدند چگونه دفاع کنند، این روزها انتخاب و ارزیابی آنها بیشتر بر اساس تواناییهای هجومیشان صورت میگیرد. اما برای بازیکنانی که در قلب خط دفاع بازی میکنند، اولویت با دفاع است. ایتالیاییها در خط دفاع بازیکنی را ترجیح میدهند که بلد باشد دفاع کند؛ در هلند اما ترجیح میدهند بازیکنی در این پست قرار گیرد که با توپ راحت باشد. با این حال، آموختن پاس دادن به یک مدافع آسانتر است. اگر دفاع کردن جزو تواناییهای اولیهٔ یک بازیکن نباشد، هیچوقت نمیتوانید آن را به زور در وجودش فرو کنید. دفاع کردن قابلیتی است که میتوان آن را بهتر کرد، اما اگر ذاتاً در آن استعداد نداشته باشید، هیچگاه نمیتوانید در آن بدرخشید.
من همیشه تونی آدامز را با آن شخصیت پرشکوهش تحسین میکردم. همچنین تا جایی که میدانم، کلودیو جنتیله تنها مدافعی است که توانست دیگو مارادونا را بهطور کامل از کار بیندازد. او برای یوونتوس و تیم ملی ایتالیا بازی میکرد و توانایی تمرکز روی این هدف را داشت که برای کل بازی اجازه ندهد حریفش حتی ذرهای در بازی شرکت کند. او مثل کنه به حریفش میچسبید و حتی اگر لازم بود تا دستشویی هم دنبالش میرفت.
من با الساندرو «بیلی» کاستاکورتا بازی میکردم؛ مدافعی دقیق و در عین حال مردی بیرحم در یارگیری نفر به نفر، که چهرهٔ معصوم و کودکانهاش باعث میشد مردم باور نکنند که ممکن است تا این حد خشن باشد. او قد بلندی نداشت، اما بازدهیاش واقعاً مرا تحتتأثیر قرار میداد. توانایی او در کسب حداکثر امتیاز با کمترین ریسک، شگفتانگیز بود. کاستاکورتا بازیکن خوبی بود، اما اولویتش این بود که هر توپ را بدون ریسک، به بازیکنی از تیم خودش پاس بدهد. خیلی از مهاجمان، او را دستکم میگرفتند و تصور میکردند هدف آسانی است. اما وقتی کاستاکورتا مأمور مستقیم مهار آنها بود، تقریباً غیرممکن بود که بتوان پاس مؤثری داد.
گوشهای از مهارتهای الساندرو کاستاکورتا
یکی از بهترینهایی که در عمرم دیدهام، پیترو ویرچوود بود؛ همتیمیام در سمپدوریا. اینکه مارکو فن باستن، در تمام مصافهایمان، تنها یکبار در برابرش گل زد، خودش همهچیز را میگوید؛ آن هم در دورهای که فن باستن سه بار بهعنوان بهترین بازیکن سال جهان انتخاب شده بود.
در برابر ویرچوود، هیچ مهاجمی روز خوبی نداشت. با آن اندام سنگین و نسبتاً دستوپاگیرش، ویرچوود با سرعت فوقالعادهاش در پنج متر اول و چابکی غیرمنتظرهاش، حریفانش را شگفتزده میکرد. او بازیکن خشنی بهحساب نمیآمد، اما مثل فولاد سخت بود. همیشه خودش را آماده نگه میداشت: یک حرفهای واقعی که در آوریل سال ۲۰۰۰ و در حالیکه چهل و یک سال داشت، همچنان در بالاترین سطح فوتبال بازی میکرد.
یورگن کوهلر بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۲۰۰۲ در تیمهای بایرن مونیخ، یوونتوس و بروسیا دورتموند بازی کرد. او بهعنوان یک مدافع مرکزی زیرک، استاپری مطمئن، شناخته میشد؛ بازیکنی که میشد با تکیه به او، تیم ساخت: کسی که هرگز ریسک غیرضروری نمیکرد و همین باعث میشد سایر بازیکنان تیم بیش از پیش به او اتکا کنند. اگر راهی برای دور زدن حریف وجود نداشت، هرگز این کار را نمیکرد. شعارش این بود: «چرا باید دریبل بزنی وقتی میتوانی توپ را به کسی دیگر پاس بدهی؟» در دفاع باهوش و مکار بود و از تنهزدن، کشیدن پیراهن حریف یا حتی لگدزدن هم ابایی نداشت.
امروزه چنین بازیکنانی کمتر دیده میشوند: جان تری، مارتین کیون، ریو فردیناند، نمانیا ویدیچ و گری کیهیل. اینها برای تیمشان حیاتی هستند، چرا که پایهای محکم برای تیم فراهم میکنند. ممکن است اشتباه کنند، اما هرگز ناامیدتان نمیکنند. شعارشان این است: «با من درنیفت!»
در هلند یافتن چنین مدافعانی سخت است، که این بیشتر به خاطر اولویتهایی است که امروزه استعدادیابها دنبال میکنند: بازیکنانی که در خط دفاع بازی میکنند باید مهارتهای فوتبالی داشته باشند، باید بلد باشند با توپ بازی کنند. اما بهنظرم این تنها چیزی نیست که لازم دارند. در نهایت، هدف اصلی یک مدافع، دفاع کردن و خنثی کردن مهاجم حریف است؛ او نباید ریسک کند، فقط گهگاهی پیشروی کند و عمدتاً توپ را به بازیکنانی بدهد که میتوانند حمله را آغاز کنند. یک پاس بلند زیبا از راست به چپ یا برعکس، ویژگی خوبی است، اما اگر چنین چیزی نداشته باشند، ضرری ندارد. خیلی چیزها را میشود در تمرین یاد گرفت.
گاهی مدافعان زیادی به خودشان مطمئن میشوند. خیال میکنند که میتوانند با توپ بازی کنند، ریسکهای بیمورد میکنند و بعد همهچیز به هم میریزد. ریسک جای خودش را در زمین حریف دارد، نه در زمین خودی.
اغلب، خط دفاع مرکزی ترکیبی است از یک مدافع صرف و یک لیبرو یا جاروکش. لیبرو بازیکنی است که با توپ راحتتر است و میتواند کارهایی فراتر از خنثی کردن مهاجمان انجام دهد. او اغلب اولین حلقه در زنجیرهٔ حمله است، توپ را از دروازهبان میگیرد، نظم تیم را حفظ میکند، به خط میانی میرود یا پشت سایر مدافعان قرار میگیرد تا پوشش لازم را فراهم کند. لیبروها اغلب رهبران تیم و کاپیتان هستند.
در شکل آرمانی، هر دو مدافع مرکزی باید بتوانند بر تمام این جنبهها مسلط باشند.
فرانکو بارزی، لیبرو و مدافع مرکزی ایتالیایی، بهترین کسی است که میشناسم. افتخار بازی کنار او را در میلان داشتم. او تمام ویژگیها را در خود داشت. او از هوش لازم برای اجرای تاکتیک معروف آکاردئونی میلان بهرهمند بود: یعنی همان حرکت دستهجمعی تیم بهصورت عمودی یا افقی برای بازپسگیری توپ بعد از از دست دادن مالکیت. این تاکتیک به دقت بالایی نیاز داشت، چون اگر یک نفر عقب میماند، بلافاصله شکافی باز میشد که حریف میتوانست از آن عبور کند. اگر از بالا نگاه میکردید، تیم را میدیدید که سه متر به راست، چهار متر به جلو، پنج متر به چپ، ده متر به جلو حرکت میکرد و همینطور ادامه میداد.
بارزی فرمانده بود و تیم را با انضباطی سختگیرانه هدایت میکرد. اگر گامی را اشتباه برمیداشتی، بیتعارف به تو تذکر میداد، فرقی هم نمیکرد چه کسی باشی. او همچنین بازیکن خوبی بود. با هر دو پا، پاسهای بلند و دقیقی میداد. در دفاع بیرحم بود و شخصیت بارزی به میلان همان چیزی را میداد که بعدها اشمایکل به منچستریونایتد داد: رهبری.
مهارتهای شگفتانگیز فرانکو بارزی در ۳۶ سالگی و آخرین فصل فوتبالی خود
در چلسی، جان تری یک ستون قدرت است. اگر نام او را در برگهٔ ترکیب تیم بنویسید، دیگر نگران نخواهید بود. در دفاع ثابتقدم است و هیچوقت بیگدار به آب نمیزند. علاوه بر آن، به تیم جهت میدهد و نظم دفاعی را حفظ میکند. با حضور تری، تیم یک سلاح اضافه هم روی کرنرها و ضربات ایستگاهی دارد. او استاد ضربهٔ سر زدن است. قدرت پرش تری و زمانبندی او واقعاً بینظیر است.
خاویر ماسکرانوی آرژانتینی، نقش لیبرو را در بارسلونا به سبک خودش اجرا میکند. پیش از آمدن به اسپانیا، ماسکرانو در لیورپول و تیم ملی آرژانتین در خط میانی بازی میکرد. او مثل سگی است که بهمحض از دست رفتن توپ، دندانهایش را روی هم فشار میدهد و وقتی هم توپ را دارد، نشان میدهد که میتواند بازیسازی کند. با این حال میداند که دیگر بازیکنان بارسلونا احتمالاً در این کار بهتر از او هستند، بنابراین توپ را سریع پاس میدهد. او دائم مزاحم حریف میشود و اغلب پاسها را قطع میکند، چون غریزهای قوی در پیشبینی مسیر توپ دارد.
توانایی او در پیشبینی موقعیتها حیرتانگیز است. دائم در حال نگاه کردن و انتظار برای لحظهای است که همتیمیاش توپ را از دست بدهد، تا بیدرنگ واکنش نشان دهد و توپ را پس بگیرد. از دست رفتن توپ همیشه با ریسک همراه است، بهخصوص با بازیکنان خلاقی مثل مسی، نیمار و سوارز که دوست دارند بهتنهایی دریبل بزنند.
اغلب میبینید که ماسکرانو در جهتی کاملاً متفاوت از سایر بازیکنان حرکت میکند. آنوقت میتوان تقریباً مطمئن بود که اگر مسی در این نقطه یا آن نقطه توپ را از دست بدهد، تیم حریف در همان منطقه حمله را آغاز خواهد کرد. بنابراین ماسکرانو همانجا میرود. اگر مسی توپ را به نیمار بدهد و او حرکت انفرادیاش را شروع کند، ماسکرانو مسیرش را عوض میکند، چون در صورت از دست رفتن توپ، حمله در منطقهٔ دیگری اتفاق خواهد افتاد. ماسکرانو میتواند اعمال خط حملهٔ حریف را، از مدافع تا مهاجم پیشبینی کند.
لیبرو مکملی بینقص برای سبک بازی بارسلوناست، سبکی که تا حد امکان در زمین حریف تمرکز دارد. به همین دلیل است که ماسکرانو میتواند در این پست بازی کند. و به همین دلیل است که وقتی تیم مالکیت توپ را از دست میدهد، او کنترل کار را در دست میگیرد و بلافاصله پرس میکند.
مهارتهای خاویر ماسکرانو
کارلس پویول پیش از ماسکرانو، لیبروی بارسا بود. در مقایسه با ماسکرانو، پویول ویژگیهای دفاعی بیشتری داشت و شخصیتی بزرگتر بود. او رهبر تیم و نماد باشگاه بود؛ با ریشهای عمیق در کاتالونیا.
تفاوت بین یک مدافع خوب و یک مدافع ضعیف، تفاوت بین مدافعی است که چشمش به توپ است و دیگری که نیست. کسی که فقط توپ را تماشا میکند، هیچگاه مدافع خوبی نمیشود. مدافعانی که فقط توپ را نگاه میکنند، انگار دارند بازی را تماشا میکنند، گویی میخواهند حریف را تشویق کنند؛ وقتی توپ به بازیکن مستقیمشان میرسد، آنها تازه از خواب غفلت بیدار میشوند. خب، آن موقع دیگر خیلی دیر است.
مدافعان خوب همیشه جلوتر فکر میکنند: دائم از خودشان میپرسند «اگر...؟» بازیکنانی مثل بارزی، پویول و ویرچوود دائم در حال تصور این هستند که اگر توپ را از دست بدهیم، چه میشود؟ در آن صورت، من باید کجا باشم؟ من این را، دفاع کردن و مسئولیتپذیری مینامم. خیلی از مدافعان فقط وقتی توپ را میگیرند به آینده فکر میکنند. البته نمیشود سرزنششان کرد؛ در نهایت، استعدادیابها آنها را بر اساس تواناییشان در کار با توپ انتخاب کردهاند. اما این برای من مشکل بزرگی است. این مدافعان به سمت توپ میروند، جایگیری میکنند تا پاس بدهند. از ظاهر امر، انتظارات را برآورده میکنند، اما وقتی نوبت دفاع میرسد، از نظم تیم خارج میشوند.
زوج آرمانی در دفاع مرکزی، زوجی مکمل هم است: به یکدیگر فرمان دهند، با هم ارتباط داشته باشند و مثل یک نفر فکر کنند. از همان ابتدا مشخص است که کارشان درست است یا نه. آیا هر دو برای پوشش یک پاس در عمق برمیگردند، یا یکی برای توپ میرود و دیگری فضا را پوشش میدهد تا مهاجمین نفوذ نکنند؟ این هماهنگی باید بهصورت خودکار بینشان شکل بگیرد.
این هماهنگی میتواند بهمرور ایجاد شود. سرخیو راموس و پپه پرتغالی را در رئال مادرید ببینید. توانایی پپه در یارگیری نفر به نفر کاملاً شناختهشده است. وقتی راموس از پست دفاع راست به دفاع میانی آمد، باید خودش را با سبک بازی پپه، فضاها، مدیریت، جابهجاییها و همهچیز هماهنگ میکرد. راموس بهعنوان دفاع راست، با پپه در پست مدافع مرکزی هماهنگ بود، اما وقتی پپه به لیبرو تبدیل شد، ماجرا کاملاً فرق کرد. راموس یاد گرفت که در مرکز بازی کند، اما در ابتدا زیاد اشتباه میکرد. دائم مجبور بود خودش را اصلاح کند و در نتیجه، کلی کارت زرد و قرمز گرفت. پرسش «اگر چه میشود؟» دیر به ذهنش میرسید. اما امروزه، بازیسازی او از عقب بسیار بهتر شده و حالا که بهتر میتواند پیشبینی کند و تجربهٔ نقش لیبرو را دارد، اعتماد به نفسش بیشتر شده و کمتر کارت زرد و قرمز میگیرد. او از تجربهاش درس گرفته و تمایلش به خطا کردن تقریباً از بین رفته است. حالا میبینید که بهدرستی فکر میکند: اگر توپ را اینجا از دست بدهیم، من باید آنجا باشم تا جلوی ضدحمله را بگیرم.
گلها و مهارتهای برتر سرخیو راموس در مستطیل سبز
جورجو کیهلینی بهعنوان مدافع مرکزی چپ در سیستم ۲-۵-۳، شگفتانگیز است. او در یوونتوس و تیم ملی ایتالیا بازی میکند و بازیکن فوقالعادهای است. کیهلینی هرگز تیمش را ناامید نمیکند. این موضوع در ایتالیا عجیب نیست، اما او بهطور ویژهای بهخاطر همین ویژگی تحسین میشود. بازیکنی که چنین اطمینانبخش باشد، حتماً ویژگی خاصی دارد. کیهلینی به همتیمیهایش این احساس را میدهد که میتوانند بیمحابا حمله کنند، چون او پشت سرشان هست؛ و نه فقط بهعنوان مدافع مرکزی در سیستم ۲-۵-۳: او همین نقش را در سیستمهای ۲-۴-۴، ۳-۳-۴ و حتی ۲-۵-۳ هم ایفا میکند. با حضور او در تیم، احساس امنیت میکنید؛ چون ریسک نمیکند.
ریسک نباید بخشی از بازی مدافعان باشد. اگر حس کردید که اوضاع دارد خراب میشود، توپ را دور کنید. دورش کنید! حداقلش این است که هیچچیز اتفاق نمیافتد. من از بازیکنانی که در عقب زمین ریسک میکنند خوشم نمیآید. هیچکس و هیچ مربی نیست که چنین بازیکنانی را دوست داشته باشد. شاید تماشاگران خوششان بیاید، اما چه فایدهای دارد اگر بهخاطرش بازی را ببازید؟ من به خط دفاع نیاز دارم تا امنیت ایجاد کند، تا بتوانم بهعنوان هافبک یا مهاجم بدون نگرانی از آنچه پشت سرم میگذرد، با خیال راحت بازی کنم. اگر مدافع با احتیاط بازی کند، مهاجم میتواند ریسک کند. اگر مسی مجبور بود به خاطر اشتباهات مداوم خط دفاع بارسلونا، دست به عصا بازی کند، هیچوقت نمیتوانست بهترین بازیاش را ارائه دهد.