این روز ها همه درباره قهرمان پاریس سن ژرمن در چمپیوزلیگ، قهرمانی پرتغال در یورو و شاید هم درباره اینکه چه کسی توپ طلا را می برد بحث می کنند. اما می خواهم امروز درباره کسانی صحبت کنیم که آن سوی مستطیل سبز هستند. منظورم هواداران فوتبال است. هوادارانی که تا عمق وجود خود با تیم خود انس گرفتند. شاید بد بازی کند شاید سال ها است که قهرمان نشده است اما این تیم دیگر تکیه ای از وجود آنهاست. بعضی از هواداران خود را چنان وقف تیم خود می کنند که متاسفانه در بعضی مواقع جان خود را از دست می دهند. قرار است روایت هایی از این افراد را مرور کنیم.
میلاد پیروزی، ارتش سرخ را به سوگ نشاند
بگذارید ماجرا را از آنجا شروع کنیم بعد از بازی النصرو پرسپولیس بود. مرحوم میلاد پیروزی خسته و غمگین بود چون تیمش صعود نکرده بود و باید با این حال کلافه تا ارومیه رانندگی کند. خیلی از شما ها می گوید خب عقل حکم می کند در خانه بازی را تماشا می کرد اما آن چیزی که او را به سمت ورزشگاه آزادی سوق داد قلبش بود نه عقلش. سر انجام نباید اتفاق می افتاد رخ داد بعد از قزوین این مرحوم دچار تصادف شد. و میلاد پیروزی از میان ما پر کشید. و داغ سنگینی بر دل ما گذاشت.
متاسفانه همچین اتفاقی برای دیگر سرباز ارتش سرخ یعنی مرحوم صدف خالقی اتفاق افتاد. حال این دو در کنار بزرگانی همچون زنده یاد هادی نوروزی، زنده یاد مهرداد میناوند و زنده یاد علی انصاریان نظاره گر عملکرد پرسپولیس هستند.
مرتضی خائفی دیگر در میان انرلی چی ها نیست
کتاب زندگی مرحوم خائفی را بر می داریم و نگاهی به صفحه آخر آن می کنیم. جای که این مرحوم مسافت طولانی را از انزلی به اصفهان رفت تا در دیدار مهم ملوان در مقابل سپاهان تیمش را تنها نگذارد. مسافت طولانی پیمود ولی عشق به ملوان این مسافت را کوتاه می کرد. مرحوم خائفی به مشکل قلبی خود آگاه بود ولی این موانع بین او ملوان نمی شد. داور سوت شروع بازی را به صدا در آورد اما متاسفانه این سوت شروع بازی نبود بلکه سوت پایان زندگی مرتضی خائفی بود چون در دقایق ابتدایی بازی بود که این هوادار متعصب جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ای کاش آمبولانس زودتر رسیده بود.ای کاش مسئول برگزاری مسابقه اجازه توقف بازی را داده بود. ای کاش مرتضی خائفی هنوز بین ما می بود. حیف این ای کاش دیگر ثمری ندارد. اینک روح مرتضی خائفی در کنار قوهای سپید است و به این تیم افتخار می کند.
وفاداری را باید از هواداران کریستال پالاس آموخت
با دو روایت قبلی کامتان را تلخ کردم بگذارید این دفعه یک روایت شیرین بگویم روایت به سر آمدن یک انتظار است. همان طور که می دانید کریستال پالاس با برد منچستر سیتی در فینال جام حذفی اولین جام تاریخ خود را رقم زد.
شاید شما هم آن مصاحبه آن هوادار مسن کریستال پالاس را دیده باشید که گفت:" من هفتاد سال سن دارم و فکر می کردم زنده نمی مانم که قهرمانی کریستال پالاس را چشمانم ببینم"
اگر از هواداران رئال مادرید بپرسید چرا هوادار این تیم شدید احتمالا به شما بگویند بخاطر تعداد جام هایش یا بازیکنی مثل رونالدو از هواداران منچستر یونایتد این سوال را بپرسید می گویند بخاطر الکس فرگوسن و از هواداران آث میلان این سوال را بپرسید امکان دارد بگویند به علت نسل طلایی که در گذشته داشت اما کریستال پالاس هیچ کدام این موارد را نداشت. بلکه او کریستال پالاس را جزء وجود خود می دانست و اگر تا ابد هم جام نمی ببر به این تیم پایبند بود.
در آخر هم سخنی دارم با بازیکنانی که به خاطر کمی پول بیشتر با احساسات این هواداران متعصب بازی می کنند به شما می گویم اگر این هواداران بخواهند نگاه خود را از شما بگیرند معلوم نبود چه سرنوشتی داشته باشید.