طرفداری | در بیست و هشتمین قسمت از کتاب رود گولیت، بخش مربوط به هافبکها را به بهترین نحو به پایان بردیم: با پرداختن به مثلث طلایی سرخیو بوسکتس، ژاوی هرناندز و آندرس اینیستا. این قسمت، به مهاجمان اختصاص خواهد داشت.
مهاجمان
کتابهای بسیاری دربارهٔ مهاجمان نوشته شدهاند. آنها در اندازهها و اشکال گوناگونی ظاهر میشوند، اما در نهایت، وجه مشترک همهشان یکی است: مهاجم باید گل بزند؛ مجبور است که گل بزند. مهاجمان برای گلزنی زندگی میکنند. حتی آن مهاجمانی که وظیفهشان کمک به گلزنی دیگران است، آنها نیز یکی دو گل برای خودشان میخواهند تا اعتماد به نفسشان را بازیابند.
رونالدوی برزیلی در نوع خودش پدیدهای بود، چون میتوانست با سرعت کامل بدود _ سرعتش شگفتآور بود _ و در عین حال کنترل کامل بر بدن و توپ داشته باشد: ترکیبی کمیاب. او میتوانست با یک حرکت غیرمنتظره، از هیچ گل بسازد. برای او همهچیز در سرعت و کنترل خلاصه میشد. او به معنای کلاسیک کلمه، یک گلزن نبود.
اما پائولو روسی، روماریو یا رود فن نیستلروی بودند. آنها در محوطهٔ جریمه زندگی میکردند و تمرکزشان مدام معطوف به دروازه بود. روماریو از دویدن متنفر بود، چه در زمین مسابقه، چه در تمرین. او همیشه خسته بود. با این حال، ذهنیت یک قاتل را داشت؛ مانند یک شکارچی گربهسان که در کمین نشسته و ناگهان میجهد. پائولو روسی هم همینطور.
گلهای روماریو و روسی به کشورشان کمک کرد تا قهرمان جهان شوند: برزیل در ۱۹۹۴ در آمریکا و ایتالیا در ۱۹۸۲ در اسپانیا. بازیکنانی از این دست به تیمی نیاز دارند که در نیمهٔ زمین حریف بازی کند. آنوقت لازم نیست مهاجم گلزن زیاد بدود یا کار زیادی انجام دهد.
مربیان دنیس برکمپ همیشه به او آزادی کامل میدادند. بازیکنی مثل برکمپ را در دفاع نمیگذاری و از او نمیخواهی تکل بزند؛ چنین انتظاری از او بیجاست. در هر حال، او هرگز آنگونه بازی نمیکرد: دنیس همیشه بی آنکه لکهای روی لباسش باشد، از زمین بیرون میآمد. آرسن ونگر و دیگر بازیکنان آرسنال به او فرصت دادند تا توانایی فردیاش را نشان دهد و با گل و پاس گل خود، تفاوت خلق کند.
تیری آنری هم بازیکنی بود که برای درخشش به فضا نیاز داشت. اگرچه او از نظر فنی مهاجم بود، همیشه به عقب برمیگشت، به سمت چپ، جایی بین هافبک چپ و وینگر چپ. این باعث میشد بقیهٔ تیم خودشان را با او تطبیق دهند. دیگر بازیکنان آرسنال درک کرده بودند که باید آن فضا را برای آنری خالی بگذارند. حملات از جناح دیگر یعنی سمت راست آغاز میشد تا در نهایت توپ به آن جایی برسد که آنری کار را تمام کند. رسیدن به این هماهنگی حاصل ساعتها تمرین بود و حتی آنوقت هم معلوم نبود مدافعان حریف چه واکنشی نشان خواهند داد. مدافعان مرکزی وقتی میدیدند آنری از مرکز فاصله میگیرد و به سمت نیمفضای چپ میرود، چه باید میکردند؟ اگر همانجا میماندند _ که در بیشتر مواقع همین کار را میکردند _ آنگاه آرسنال باید راهی دیگر برای از جدا کردن آن دو مدافع مییافت و با پاس و دریبل به دروازه میرسید. تنوع داشتن حیاتی بود؛ در غیر این صورت، دفاع کردن در برابرشان آسان میشد. هر حملهای باید عنصری از غافلگیری در خود داشته باشد.
گل ها و مهارت های برتر تیری آنری در آرسنال
در بارسلونا، سبک بازی آنری دچار محدودیت شد. او وقت و فضای کمتری داشت و این کار را برایش سختتر میکرد. بعد از فوتبال عمودی آرسنال، حالا باید خودش را با سبک ترکیبی و مالکانهٔ تیم گواردیولا، تیکیتاکا، تطبیق میداد. با حضور لیونل مسی در ترکیب، آنری دیگر ستارهٔ بیچون و چرای تیمش نبود. در کاتالونیا، عملکرد تیم از توانایی فردی مهمتر بود؛ این فلسفهٔ گواردیولا بود. حتی مسی هم باید بعد از تلاش شش ثانیهای برای بازپسگیری توپ، به موقعیت خود بازمیگشت.
در بارسلونا، آنری باید در پست وینگر باقی میماند، که آزادی حرکتیاش را بیش از پیش کاهش میداد. در ابتدا، تطبیق با این وضعیت برایش دشوار بود، اما خوشبختانه اطرافش پر بود از بازیکنانی بااستعداد. بسیاری از همتیمیهایش بلد بودند چطور توپ را از دل دفاع عبور دهند تا آنری فقط بدود و به آن برسد.
در نهایت، آنری سبک بازی بارسلونا را آموخت. اگر به ویژگیهای خاص او نگاه کنیم و آن را با سبک فوتبال بارسا مقایسه کنیم، این موفقیتی چشمگیر محسوب میشد. بسیاری بر این باور بودند که آنری در کاتالونیا شکست خواهد خورد. این اتفاق نیفتاد و دلیلش هوش بالای او بود. او مجبور شد بخشی از ابهت خود را کنار بگذارد، کمی به این فکر کند که چگونه میتواند خودش را وفق دهد و موفق شد بهعنوان یک بازیکن تغییر کند؛ کاری که در آن سن و سال، قابلتوجه بود. در کاتالونیا دیگر آنری در مرکز امور نبود، بلکه مسی، ساموئل اتوئو و دیگران بودند.
با اینحال، من تیری آنری را در نقش غالبش و با آن دویدنهای خارقالعادهاش در آرسنال، بیشتر دوست داشتم.
تیری آنری و کریستیانو رونالدو عاشق آزادیاند: مهاجمهایی که از مرکز خط حمله فاصله میگیرند و ناگهان دوباره ظاهر میشوند؛ بازیکنانی که آموختهاند عقب بیایند تا برای خودشان فضا خلق کنند، چون بدن و تکنیکشان اجازه نمیدهد در محوطهٔ شلوغ جریمه بهترین عملکرد را داشته باشند.
وقتی شتاب میگیرند، آنقدر کنترل روی بدن و تکنیکشان دارند که بدون مشکل از مدافعان رد شوند و به سمت دروازه یورش ببرند. آنها میتوانند خودشان هم حرکت را تمام کنند، چون همیشه آنقدر زمان دارند که با برنامهای از پیش طراحیشده، از دروازهبان عبور کنند. توصیف این لحظات، صد برابر بیشتر از خود آن لحظه طول میکشد.
مسی هم بههمین سرعت از پست خود به عنوان مهاجم عقب میآید، البته عمدتاً بهعنوان حرکتی تاکتیکی برای باز کردن فضا برای دیگران. هیچکس بهتر از مسی در فضاهای تنگ بازی نمیکند و هیچ تمامکنندهای هم بهتر از او نیست. البته او میتواند حین سرعت هم گل بزند، چون کنترل کاملی بر بدنش دارد. مشخصاً، مرکز ثقل او بسیار پایین است، که به او کمک میکند راحتتر تعادلش را حفظ کند.
در مقابل، یک مهاجم کلاسیک بیشتر در حوالی محوطهٔ جریمه پرسه میزند. مهاجمانی چون دیدیه دروگبا، رود فن نیستلروی، لوییس سوارز و پیپو اینزاگی دوست دارند پشت دفاع ظاهر شوند. این سبک بازی، ساختار تیم حریف را از هم میپاشد. چنین مهاجمانی مناسب تیمهاییاند که میخواهند مالکیت توپ را حفظ کنند. دفاع حریف بالاخره جایی فضا میدهد و آنوقت وظیفهٔ مهاجم این است که به موقع در عمق نفوذ کند و آماده باشد تا در زمان مناسب پاس را دریافت کند. این بازیکنان اغلب در آفساید قرار میگیرند، اما اگر هماهنگیشان با تیم خوب باشد، پاس درست در زمان مقرر از راه میرسد. آنوقت مهاجم میدود و گل میزند.
گری لینکر یک تمامکنندهٔ اصیل بود. همیشه اینطور به نظر میرسید که واقعاً از فوتبال لذت نمیبرد، فقط این وسواس را داشت که گل بزند. همین او را به پدیدهای خاص تبدیل میکرد. او با چنان سهولتی گل میزد که باورنکردنی بود. هنگام شروع حرکت، سریع و غیرقابل مهار بود. او هم مرکز ثقل پایینی داشت و همین باعث میشد در چرخشها همیشه تعادلش را حفظ کند. مدافعان میانی تنومند و قدرتمند انگلیسی برای مهار او به مشکل میخوردند. لینکر دورشان میچرخید.
رونالدینیو در پاری سن ژرمن مهاجم بود، اما در بارسلونا در نقش وینگر چپ بازی کرد. او که نسبتاً در این پست تازهکار بود، معنایی کاملاً تازه به آن داد. تفسیرش از این پست، شبیه سبک بازی امروز کریستیانو رونالدو در رئال مادرید بود. رونالدینیو با دویدنها و گلهایش، به پدیدهای بدل شد.
هوگو سانچز مکزیکی، زوج مهاجم مرگباری با امیلیو بوتراگوئنوی اسپانیایی در رئال مادرید تشکیل داده بود. سانچز بازیکنی کوتاهقامت و تکنیکی بود که شتابش مثل رهایی از یک منجنیق بود. بازیکنی باهوش و در عین حال بهشدت آزاردهنده که مدام پا روی پایت میگذاشت، دست از سرت برنمیداشت، داور را تحتفشار میگذاشت و از هر ترفندی برای پیروزی بهره میبرد.
مارک هیوز در منچستریونایتد و چلسی مهاجمی خاص بود. اگر بخواهم او را با بازیکنی امروزی مقایسه کنم، انتخابم زلاتان ابراهیموویچ خواهد بود؛ نیرومند مانند یک گاو نر و همیشه آماده برای دریافت توپ. وقتی بازیکنی مثل هیوز یا زلاتان در تیم شماست، فقط باید یک چیز به بازیکنانتان بگویید: «فقط توپ را به او بده.» وقتی چنین بازیکنی صاحب توپ است، هیچکس نمیتواند آن را بگیرد. کسی به او نزدیک نمیشود. از میان همهٔ ستارهها، اینها بیش از بقیه توپ را نگه میدارند.
مارکو فان باستن یکی از کاملترین مهاجمانی بود که تاکنون دیدهام و بیتردید بهترین بازیکنی است که با او بازی کردهام. همهچیز برایش آسان بود. خودش میتوانست گل بسازد: در تنگترین فضاها درخشان ظاهر میشد، ضربات سرش قوی بود، از نبردهای تنبهتن ابایی نداشت، تکنیکی بود، سرعت داشت و تمامکنندهای خونسرد و دقیق بود. بارها وسط زمین میایستادم و با خودم میگفتم: «باسی دوباره داره چیکار میکنه؟ همچین چیزی ندیده بودم، باورنکردنیه».
مهارتهای برتر مارکو فان باستن، اسطوره هلندی میلان و آژاکس / فیلم
مارکو فقط به نیممتر فضا نیاز داشت تا توپ را گل کند. تماشای بازیهایش لذتی وصفناپذیر بود: مهاجمی باوقار. با این حال، میتوانست در زمین بیرحم، خشن و بیگذشت باشد. مهمتر از همه، یک خودخواه واقعی بود. اگر گل نزده بود ولی یار همتیمی گل میزد، فریادش بلند میشد: «هی، توپ رو بده به من! بده اینجا!» بارها شنیده بودم که بلند بلند اعتراض میکرد. او نابغه بود؛ یک پدیده واقعی.
مهاجمان در ردهٔ ملی
شما ممکن است یک دروازهبان خوب و ۹ بازیکن سطح بالا در تیم ملیتان داشته باشید، اما بدون یک مهاجم تراز اول، هرگز نخواهید توانست قهرمان یک تورنمنت بزرگ شوید. اگر یک دروازهبان خوب، ۹ بازیکن سطح بالا و یک مهاجم درجه یک داشته باشید، آنگاه این شانس را دارید که قهرمان اروپا یا جهان شوید. در کنار تیم هلند در سال ۱۹۷۴، تیم برزیل در سال ۱۹۸۲ نیز یکی از بهترین تیمهایی بود که هرگز موفق به قهرمانی در جام جهانی نشد: مجموعهای از بازیکنان بیهمتای برزیلی توسط تیمی خوب که یک مهاجم کلاس جهانی داشت، حذف شدند.
نامهایی همچون جونیور، لیاندرو، تونینیو سرزو، فالکائو، زیکو، سوکراتس و ادر هنوز هم در ذهنها تصویری شگفتانگیز تداعی میکنند. اما آنها توسط پائولو روسی، مهاجم نحیف ایتالیایی با چهرهای رنگپریده و گودافتاده، از گردونهٔ رقابتها خارج شدند. بازیکنی که مظهر مکتب ایتالیاییِ مهاجم بودن بود: اگر تنها یک فرصت در بازی به دست آوردی، باید آن را به گل تبدیل کنی. شکست جایز نیست. برزیل سه فرصت به روسی داد. سه گل بعد، تیمی که بهترین تیم جام جهانی ۱۹۸۲ بود، به خانه بازگشت و ایتالیا با پیروزی بر لهستان و آلمان قهرمان جهان شد.
بازیکنان برزیلی ذاتاً تکنیکی هستند، اما بدون یک مهاجم تراز اول، هرگز قهرمان جهان نشدهاند. در سال ۱۹۸۲، سرجینیو که بازیکنی ناشناخته بود، در این نقش ناکام ماند. هرگاه برزیل یک مهاجم فوقالعاده در اختیار داشت، جام را نیز فتح کرد: مهاجمی که ماشهچکانِ تیمی از بازیکنان بزرگ است. پله یکی از آنها بود و برزیل با او سه بار قهرمان جهان شد: ۱۹۵۸، ۱۹۶۲ و ۱۹۷۰. با روماریو، آنها جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا را بردند و با رونالدو در جام جهانی ۲۰۰۲ کرهجنوبی و ژاپن به قهرمانی رسیدند.
در آخرین جام جهانی که سال ۲۰۱۴ در خانه برگزار شد، تیم برزیل بار دیگر فاقد مهاجمی تراز اول بود و بار دیگر ناکام ماند. همانند رونالدو در فرانسه ۱۹۹۸، نیمار بسیار جوان و بیتجربه بود تا بار تیم را به دوش بکشد. افزون بر این، او بیشتر یک وینگر است تا مهاجم مرکزی. بدون یک تمامکنندهٔ باهوش که توجهی به سنتهای فوتبال برزیل ندارد و تنها برای گلزنی زندگی میکند، اعضای برزیل فقط به هم پاس میدهند و توپ را در اختیار دارند. اما حتی تیمهای برنده هم همیشه توپ را در اختیار ندارند.
یک تیم نیاز به عمق دارد. برای رسیدن به نتیجه، باید ترکیبی سالم از عناصر مختلف داشت. متأسفانه برزیلیها این موضوع را دیر فهمیدند و با پیروزیهای بیاهمیت در بازیهای دوستانهٔ ملی، خود را فریب دادند. آنها بازیکنی چون رامیرس را در اختیار داشتند، اما در جام جهانی ۲۰۱۴ از او استفاده نکردند. اندکی خوششانسی برزیل را تا نیمهنهایی پیش برد، اما در آنجا تیمشان توسط آلمان با نتیجهٔ ۷-۱ خرد شد و سپس هلند نیز با نتیجهٔ ۳-۰ در دیدار ردهبندی همین کار را تکرار کرد.
در برزیل میدانند که بهشدت به یک مهاجم سطح جهانی نیاز دارند. فقط هنوز موفق به یافتن بازیکنی مناسب نشدهاند. جوناس، در بنفیکا بیوقفه گل میزند، اما او سی و دو سال دارد. الکس تکسیرای سانتوس نیز زمانی در شاختار دونتسک درخشید. «زمانی»، زیرا در ژانویهٔ ۲۰۱۶، مدیر برنامههایش او را با قراردادی میلیوندلاری به چین فرستاد؛ بوسهٔ مرگ بر آیندهٔ فوتبالی این مهاجم برزیلی. پس از او نوبت به نیمار میرسد. اما او بیشتر یک بازیکن است تا یک گلزن حرفهای. برای مهاجمی با سبک بازی نیمار، فضای زیادی در فوتبال امروزی وجود ندارد.
44 مهارت و دریبل تماشایی نیمار / فیلم
پرتغال هم مشکل مشابهی دارد. شاید فکر کنید که رونالدو یک مهاجم فوقالعاده برای پرتغال است، اما او همیشه در آن پست بازی نمیکند. دوست دارد در جریان بازی مشارکت کند و به فضاها نفوذ کند. این یعنی او از دروازه دورتر میشود و احتمال از دست دادن توپ در مسیر حرکتش بیشتر میشود. چند سال پیش نونو گومز و پائولتا هنوز در خط حمله بازی میکردند. آنها میتوانستند زوجی عالی با رونالدو تشکیل دهند. پرتغال تیم بسیار خوبی است، اما بدون یک مهاجم که از رونالدو حمایت کند و همزمان توجه مدافعان را از او منحرف سازد، این تیم و خود رونالدو ممکن است هرگز به نهایت ظرفیتشان نرسند. زمان در حال گذر است و رونالدو دیگر جوان نیست.
انگلیس مدتهاست مهاجمی ممتاز در قالب وین رونی در اختیار دارد، اما او نیز در حال پا به سن گذاشتن است. در دوران اوجش، مشکلات دیگری مانع درخشش او در ترکیب انگلیس شدند؛ از جمله بحث دربارهٔ حضور همزمان جرارد و لمپارد. رونی معمولاً عملکرد مورد انتظار را ارائه میداد؛ تصادفی نیست که او یکی از بهترین گلزنان تاریخ تیم ملی انگلیس با ۵۳ گل است. هری کین و جیمی واردی، هر دو مهاجمانی گلزن به سبک گری لینهکر هستند که قرار است راه رونی را ادامه دهند.
هلند دو مهاجم داشت: پاتریک کلایورت و رود فن نیستلروی، که هر دو در سطحی بسیار بالا بازی میکردند و در سراسر جهان شناختهشده بودند: دو بازیکن شگفتانگیز که تنها در تیم ملی هلند در کنار هم بازی کردند. اما این زوج هیچگاه در زمین بهدرستی جواب نداد، بهویژه از آنجا که وفاداری به اصل همیشگی سیستم ۳-۳-۴ مهمتر از آن بود که ترکیب تیم با توجه به قابلیتهای کلایورت و فن نیستلروی تغییر یابد.
اینکه آنها در باشگاههای بزرگی همچون آژاکس، میلان و بارسلونا (کلایورت)، و آیندهوون، منچستریونایتد و رئال مادرید (فن نیستلروی) بازی کرده بودند، برای مربیان هلند دلیل کافی برای بازسازی تیم پیرامون یکی از آنها یا هر دویشان نبود. در واقع آن دو، رقیب هم محسوب میشدند؛ در حالیکه هر کشور دیگری برای داشتن حتی یکی از آنها حاضر بود هر کاری بکند.
مهارتهای برتر پاتریک کلایورت، مهاجم افسانهای بارسلونا و تیم ملی هلند / فیلم
یوهان کرایوف بهترین بازیکن تاریخ هلند بود و کلایورت _ پس از مارکو فان باستن _ دومین مهاجم برتر؛ یک بازیکن فوقالعاده و کامل. فن نیستلروی دیر شکوفا شد.، کامل نبود، اما در نقش گلزن عملکردی بینظیر داشت. او در محوطهٔ جریمه مهارنشدنی بود و کاملاً روی گلزنی تمرکز داشت. هیچ چیز دیگری برایش اهمیت نداشت. کلایورت و فن نیستلروی هر دو در تاریخ ۱ جولای ۱۹۷۶ به دنیا آمدند. بهنوعی، آنها پشت سر هم در تیم ملی هلند حضور یافتند. کلایورت در سال ۱۹۹۴ در هجده سالگی اولین بازی ملیاش را انجام داد و آخرین بار در آستانهٔ یورو ۲۰۰۴، در بیست و هفت سالگی، پیراهن ملی را پوشید. فن نیستلروی در ۲۲ سالگی در سال ۱۹۹۹ اولین بازیاش را انجام داد و سپس دو سال به دلیل آسیبدیدگی زانو از میادین دور بود. او آخرین بار در سال ۲۰۱۱ و در سن سی و چهار سالگی برای هلند به میدان رفت. با آنکه دقیقاً همسن بودند، تنها حدود سه تا چهار سال با هم در تیم ملی همپوشانی داشتند.
در جام جهانی ۲۰۰۶ آلمان، فن نیستلروی نتوانست خودی نشان دهد، چون آرین روبن و رابین فن پرسی مدام به مرکز زمین حرکت میکردند. این تاکتیک، فن نیستلروی را سرگردان باقی گذاشت. پاسکاریهای مکرر در سبک بازی او جایی نداشت: او یک تمامکننده بود؛ کسی که باید ضربهٔ نهایی را میزد. او مانند کسی که راهش را گم کرده باشد سرگردان بود و در تمام طول جام جهانی حتی یک ارسال از کنارهها دریافت نکرد. در چنین شرایطی، بهکارگیری مهاجمی همچون فن نیستلروی که جایگاهش باید تا حد ممکن نزدیک به دروازهٔ حریف باشد، فایدهای ندارد. او بازیکنی نبود که برای دیگران بازی کند؛ او با گلزنی به دیگران خدمت میکرد.
امروزه، پر کردن پست مهاجم در تیم ملی هلند یک مشکل است. طی دهههای گذشته، زنجیرهای از مهاجمان خوب این پیراهن نارنجی را بر تن کردهاند، از جمله بازیکنانی مانند فان باستن، فن نیستلروی و فنپرسی، که بارزترین نمونهها هستند. بازیکنان تراز اول در سطح بینالمللی که در باشگاههای بزرگی همچون میلان، رئال مادرید و منچستریونایتد، در نوک قلهٔ فوتبال اروپا بازی کردند.
امروزه اما دایرهٔ مهاجمان گلزن هلندی چندان گسترده نیست. در لیگ هلند، لوک دی یونگ عملکرد خوبی دارد؛ اما در سطح بینالمللی، تنها آرین روبن است که هنوز در اروپا در اوج خود بازی میکند.
نیمهٔ دوم
نحوهٔ پیش رفتن نیمهٔ نخست، اغلب تعیینکنندهٔ آغاز نیمهٔ دوم است. اگر تیمی از حریف جلو باشد، بعید است بلافاصله حمله کند؛ در چنین شرایطی، رویکرد محتاطانه بهتر است. تعویضها و تنظیمات تاکتیکی ممکن است چهرهٔ بازی را کاملاً تغییر دهند.
هر تیمی، ساز و کاری دارد که اگر یکی از اجزایش خوب عمل نکند _ مثلاً بازیکنی سرماخورده باشد، از آمادگی بدنی کافی برخوردار نباشد، یا ذهنش درگیر مسئلهای دیگر باشد _ چرخ این ساز و کار گیر میکند. اگر تدبیر درستی اتخاذ شود، ممکن است مشکل برطرف شده و کل بازی در نیمهٔ دوم تغییر کند.
فرم و آمادگی چیزهایی ناملموس هستند؛ ممکن است در نیمهٔ اول محو شوند و در نیمهٔ دوم ناگهان دوباره پدیدار شوند. یا برعکس.
هیچ بازیکنی نمیخواهد بد بازی کند، اما گاهی کار باب میل پیش نمیرود. وقتی حس میکنی روی فرم نیستی، بهترین راه این است که فقط وظیفهات را انجام دهی و سادهتر بازی کنی. بعضی بازیکنان برای بازگشت به فرم، سعی میکنند حرکات دشواری انجام دهند، اما معمولاً نتیجهٔ عکس میگیرند؛ زیرا احتمال موفقیت چنین حرکاتی صفر است. در واقع، اوضاع را برای خودشان بدتر میکنند.
این واقعیت که بازیکنان ربات نیستند _ هرچند که همچون ربات مورد قضاوت قرار میگیرند _ اغلب از تفاوت در عملکردشان در نیمهٔ اول و دوم بازی نمایان میشود.
پایان فصل نهم