تابستان ۱۹۹۸ برای شان داندی پر از سردرگمی بود. مهاجم نوک اهل آفریقای جنوبی که ملیت آلمانی گرفته بود، دو فصل طوفانی را با پیراهن کارلسروهه پشت سر گذاشته بود. ۴۱ گل در ۸۷ بازی کافی بود تا نامش بین خطرناکترین مهاجمان بوندسلیگا بدرخشد. با این حال، در فصل آخر همه چیز فرو ریخت: فقط ۴ گل. فرم افت کرده بود، بدن خسته بود و روحیه مثل قبل نبود. اما همچنان مشتری کم نداشت. گلادباخ در آلمان، اوسر در فرانسه و حتی گلاسکو رنجرز در اسکاتلند خواهانش بودند. اما ناگهان خبری آمد که همه چیز را عوض کرد: لیورپول میخواهدت.
خود داندی میگوید:
«وقتی شنیدم لیورپول منو میخواد، شوکه شدم. اصلاً انتظار نداشتم. با خودم گفتم: همینه! بدون هیچ تردیدی گفتم میرم آنفیلد.»
او بهعنوان مهاجم ذخیره برای اسطورههایی مثل مایکل اوون، رابی فاولر و ریدله خریداری شد، اما در عمل هیچگاه شانس درخشش پیدا نکرد. در یک سال، تنها ۵ بار بهعنوان یار تعویضی وارد زمین شد—و مجموع دقایقش روی چمن برای لیورپول فقط ۵۶ دقیقه بود! طبیعی بود که با چنین آمار ناامیدکنندهای، رسانهها بیرحم باشند. خیلی زود به او لقب «بدترین مهاجم تاریخ لیورپول» دادند—لقبی که سالها سایهاش روی سر او ماند.
اما داندی حالا با این عنوان کنار آمده. میگوید:
«قبول دارم، اشتباه از خودم بود. میتونستم در پیشفصل بیشتر تلاش کنم. واقعاً آماده نبودم. اما دیگه این حرفا اذیتم نمیکنه... از اینکه اونجا بودم، افتخار میکنم.»
او اضافه میکند:
«کاش فرصت بیشتری داشتم، کاش اونطور که باید آماده بودم، کاش میتونستم آیندهای در لیورپول بسازم. ولی حتی الان هم از رفتنم پشیمون نیستم. تجربه بزرگی بود، آدمهای فوقالعادهای رو دیدم. و بله—باز هم اگه زمان برگرده، باز هم میرم لیورپول.»
این فقط داستان یک بازیکن ناکام نیست. داستان رؤیایی است که با اشتباهات شخصی، فشار رسانهها و فرصتهایی که هرگز داده نشدند، شکست خورد. اما در نهایت، کسی که شکست را پذیرفته، از آن آموخته و با صلح درونی به مسیرش ادامه داده.