طرفداری | در سی و هشتمین قسمت از کتاب رود گولیت و در ادامهٔ پرداختن به مباحث روانی، موضوعاتی چون کاپیتانی، مدیریت کردن بازیکنان نیمکتنشین، شرایط شخصی هر بازیکن و کنار آمدن با شهرت را از نظر گذراندیم. این شما و این ادامهٔ فصل دوازدهم:
حس پیروزی
مردم اغلب پس از یک مسابقه از بازیکنان میپرسند: «چه زمانی متوجه شدی که برنده خواهید شد؟» پاسخ این سؤال هم ساده است و هم پیچیده. وقتی ۳ بر ۰ جلو هستی، مطمئن میشوی که قرار نیست شکست بخوری؛ حتی با نتیجهٔ ۳ بر ۱ هم چنین حسی داری. با این حال، در آوریل ۲۰۱۶، زمانی که بروسیا دورتموند با نتیجهٔ ۳ بر ۱ برابر لیورپول پیش افتاده بود، آنها فکر میکردند در آستانهٔ صعود به نیمه نهایی لیگ اروپا هستند. در همان لحظه، لیورپول احتمال زیادی برای بقا قائل نبود. با این وجود، در پایان این آلمانیها بودند که ناامید به خانه بازگشتند و لیورپول با نتیجهٔ ۴ بر ۳ به دور بعدی صعود کرد.
کامبک رویایی لیورپول مقابل دورتموند در لیگ اروپا
وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد، حسش را میفهمی؛ و وقتی رخ نمیدهد، میدانی که میتوانست رخ دهد. حتی اگر غریزهات به تو بگوید که توپ گل شده است، باز هم باید منتظر لحظهای بمانی که توپ وارد دروازه شود تا اطمینان پیدا کنی. گاهی توپ گل نمیشود و حس عجیبی از ناکامی به شما دست میدهد. اما احساسات، موجب پیروزی شما در مسابقات نمیشوند.
خرافهپرستی
پیش از مسابقه، بین دو نیمه و حتی بعد از پایان بازی، هر کسی آیین و عادتهای خاص خود را دارد. خرافهپرستی تقریباً امری همگانی است؛ خود من هم خرافات خاص خودم را داشتم، هرچند اغلب آنها را فراموش میکردم! به نظرم این خوب بود، چون این عادتهای کوچک کمک میکنند پیش از بازی، ذهنیت مناسبی برای موفقیت پیدا کنی. این کارها را انجام میدهی چون یادت هست در فلان پیروزی هم همین کار را کردهای. این باعث میشود احساس اطمینان و آرامش بیشتری نسبت به برد پیدا کنی.
برای من، این موضوع فرقی با کار تنیسبازها یا گلفبازها ندارد. آنها همواره پیش از ضربه زدن، روالی ثابت دارند؛ تنیسباز چند بار توپ را به زمین میکوبد و گلفباز چند بار تمرین سوینگ یا پات میکند، بیآنکه توپ را شلیک کند. این کار فقط برای ایجاد آمادگی ذهنی است. اگر این کار را بکنی، همهچیز خوب پیش خواهد رفت.
در رختکن هم خرافات زیادی دیدهام: اول کفش چپ، بعد کفش راست، به تعویق انداختن رفتن به سرویس بهداشتی، لمس کردن چیزی یا کسی. در آنفیلد، همهٔ بازیکنان لیورپول هنگام خروج از تونل ورزشگاه، تابلوی بالای سر خود را لمس میکنند که روی آن نوشته شده است: «THIS IS ANFIELD». بعضیها چند بار صلیب میکشند یا چمن را لمس میکنند. همهٔ این کارها برای القای ذهنیتی مثبت است و من هیچ اشکالی در آن نمیبینم؛ برعکس، آن را مفید میدانم.
ما در برابر آنها
جنگ روانی سلاحی است برای پیروزی در بازیها و حتی تورنمنتها. در رقابتهای قهرمانی اروپا در سال ۱۹۸۸، رینوس میشل، سرمربی هلند، درگیر جنگی تمامعیار با هیئت مدیرهٔ فدراسیون فوتبال هلند (KNVB) بود. او این مدیران را به دشمن مشترک ما تبدیل کرد و نتیجهاش شگفتانگیز بود.
مربیان اغلب از رسانهها نیز به همین شکل استفاده میکنند؛ مانند ایتالیا در جام جهانی ۱۹۸۲. آن سال رسانهها به طرز غیرعادی منفینگر بودند و کشور هنوز درگیر رسوایی بزرگ تبانی دو سال پیش بود. این ماجرا نزدیک بود مانع از حضور مهاجمی مانند پائولو روسی در جام جهانی شود. ایتالیا با سه تساوی برابر کامرون، لهستان و پرو، به سختی و به لطف تفاضل گل از گروهش بالا رفت. همه دربارهٔ اسکوادرا آتزورا حرف میزدند و انتقاد میکردند.
همین موضوع، سلاحی به دست انزو بیرزوت، سرمربی کهنهکار ایتالیایی داد؛ او سکوت رسانهای را به تیم تحمیل کرد. نتیجه این شد که ایتالیا با شکست دادن آرژانتینِ مارادونا و تیم شگفتانگیز برزیل، قهرمان جهان شد. اگر فرصتی برای ایجاد حس «ما در برابر بقیه» پیدا شود، باید به عنوان مربی و تیم، همیشه از آن بهره ببرید.
تنش و اضطراب
تنشی که پیش از یک مسابقه احساس میکنید، با اضطراب یکی نیست. تنش شما را هوشیار و متمرکز نگه میدارد، اما اضطراب میتواند مانع عملکردتان شود و حتی باعث شود بازیکنان به خودشان شک کنند.
من هرگز به عنوان یک بازیکن، دچار اضطراب نمیشدم، اما برای داشتن بهترین عملکرد، به آن تنش نیاز داشتم. در چنین شرایطی حواستان تیزتر و بدنتان در بهترین حالت آمادهباش قرار میگیرد. در مسابقات سرنوشتساز، چه برای قهرمانی در سطح ملی، چه لیگ قهرمانان اروپا و چه بازیهای بینالمللی با تیم ملی هلند، این تنش حتی بیشتر میشود. معمولاً این حالت از فشار «همه چیز یا هیچ چیز» ناشی میشود. اهمیت بازی با توجهٔ بیشتر رسانهها هم افزایش پیدا میکند و در زندگی روزمره نیز با آن مواجه میشوید. هر جا که بروید، مردم دربارهٔ مسابقه از شما سؤال میکنند و چه بخواهید چه نخواهید، همین موضوع بُعد تازهای به ماجرا میبخشد.
بهعنوان یک کارشناس فوتبال، یکبار از من خواسته شد در مراسم زوریخ، توپ طلای فیفا را به برنده اهدا کنم. این برنامه به صورت زنده پخش میشد. این تجربه، کاملاً با تحلیل بازیها در استودیو متفاوت بود، اما من روش کارم را تغییر ندادم. روز اجرای برنامه، پس از تمرینها، اتاق کوچکی را برای آمادهشدن به من دادند. اما خیلی زود حس کردم دیوارهای اتاق به سمتم بسته میشوند و پنج دقیقه بعد، خودم را به اتاقی رساندم که بقیهٔ عوامل برنامه در آن حضور داشتند.
کمی پیش از شروع مراسم، تهیهکننده سراغم آمد و دید که مشغول بازیکردن با تلفن همراه و مرور اخبار هستم. پرسید: «عصبانی یا مضطرب نیستی؟ تنشی به تو دست نداده است؟» گفتم: «البته که هستم، اما این روش من برای هدایت این تنش است؛ با تمرکز روی چیز دیگری». بعد از برنامه، به او گفتم: «فکر کردی کار را خراب میکنم و همه چیز به هم میریزد، نه؟» این فقط شیوهٔ تمرکز من است. هر کسی باید کاری را انجام دهد که به او آرامش میدهد؛ این را در رختکن یاد میگیری، جایی که در کنار ده بازیکن دیگر آمادهٔ پیروزی هستی. اگر کسی را مجبور کنید کاری خلاف شخصیتش انجام دهد، احتمالاً نتیجهٔ منفی خواهد داشت.
تماشاگران
تماشاگران میتوانند نقش بزرگی در انگیزه بخشیدن به تیم ایفا کنند و یا با هو کردن، سوتهای اعتراضی، تکان دادن دستمال سفید، شعارهای منفی و اظهار نظرهای طعنهآمیز، روحیهٔ تیم را از بین ببرند.
هواداران با واکنششان نسبت به تیم حریف و داور، از طریق سوت، فریاد یا شعارهای اعتراضی میتوانند بر روند بازی تأثیر بگذارند. این واکنشها، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، بر بازیکنان و حتی داوران اثر میگذارد. برخی بازیکنان از گرفتن توپ اجتناب میکنند، جایی برای پنهان شدن پیدا میکنند و آرزو میکنند هرچه سریعتر دقیقهٔ ۹۰ فرا برسد. وقتی پس از هر تصمیم داور، صدای اعتراض جمعیت بلند شود، طبیعی است که داور حتی شده به شکل ناخواسته، تحت تأثیر قرار گیرد.
دروازهبان تیم میزبان ممکن است با اتلاف وقت هرگز کارت زرد نگیرد، اما اگر دروازهبان مهمان اندکی وقتکشی کند و ۵۰ هزار نفر با سوت و فریاد به او اعتراض کنند، به راحتی ممکن است کارت زرد بگیرد؛ حتی اگر زمان زیادی تلف نکرده باشد. تماشاگران حاضر در ورزشگاه میتوانند بهطور جدی بر یک مسابقه اثر بگذارند.
در هلند، به خصوص هواداران فاینورد در ورزشگاه دی کویپ ترسناک هستند. «کویپ هراسی» واقعاً پدیدهای واقعی در فوتبال هلند است. عجیب به نظر میرسد که بازیکنان از حضور در ورزشگاه خانگی خودشان بترسند، اما این اتفاق میافتد. سطح انتظار همیشه بسیار بالا _ بیش از حد بالا _ است و همین باعث میشود هیچوقت انتظارات برآورده نشود. در نتیجه، فضای منفیای شکل میگیرد که بر بازیکنان فشار میآورد و باعث میشود تیم وارد چرخهای منفی شود؛ وضعیتی که فاینورد در ۱۵ سال گذشته گرفتار آن بوده است.
بازیهای بزرگ
بازیهای باشگاهی در لیگ ملی ریتم خاص خود را دارند. شما یک برنامهٔ هفتگی را دنبال میکنید و اگر در این بین بازیهای بین المللی هم داشته باشید، معمولاً آنها این ریتم را بر هم نمیزنند.
در تیم ملی ماجرا فرق میکند. این ریتم کاملاً متفاوت است و تنش آن هم متمایز است، حتی اگر فقط به خاطر روزهایی باشد که در اردوهای جداگانه سپری میکنید. وقتی یک بازی ملی انجام میدهید، برای کشور خود بازی میکنید؛ شما سفیر تمام ملت هستید. در مراحل حساس انتخابی جام جهانی یا جام ملتهای اروپا و سایر تورنمنتهای مهم، همیشه احساس میکردم مسئولیتی بر دوش دارم. این فشار میتواند بسیار سنگین باشد، هرچند برای من چندان مشکلساز نبود.
آن انرژی که به تیم برنده دست میدهد، احساسی فوقالعاده است. پیروز شدن با تیمی مثل هارلم که هیچکس انتظارش را ندارد هم چنین است. اغلب این باشگاهها به شما اجازه میدهند به سبک و سیاق خود بازی کنید. در چلسی نیز ابتدا همینطور بود، اما هرچه بیشتر ماندم و هواداران و مدیران به این نتیجه رسیدند که چلسی شاید آنقدر خوب باشد که بتواند برای قهرمانی رقابت کند، شرایط تغییر کرد. وقتی به اوج میرسید، دیگر نمیتوانید آنطور آزادانه بازی کنید، حتی در بارسلونا که سبک بازیشان همه چیز را آسان و روان جلوه میدهد.
در بالاترین سطح، شما باید نتیجه بگیرید؛ هر هفته و در هر بازی. این مسئله همه چیز را تغییر میدهد. وقتی «ممکن است» جای خود را به «باید» میدهد، همه چیز متفاوت میشود. سختترین بخش، حفظ تمرکز است. این کار از تمرینات آغاز میشود. همانطور که تمرین میکنید، همانگونه هم بازی خواهید کرد.
اینکه این موضوع تا چه حد میتواند جدی باشد را من در میلان تجربه کردم. وقتی مساوی میکردیم، همه چیز به هم میریخت. سیلویو برلوسکونی شخصاً میآمد تا به ما تذکر بدهد. شنبهٔ قبل از بازی بعدی، با هلیکوپتر به مجموعهٔ تمرینی میلانلو میآمد. آن وقت میدانستید چه خبر است؛ سه امتیاز بازی بعدی یک «الزام» بود. فشار کار فوقالعاده شدید بود و اگر میخواستید برای میلان بازی کنید، باید توانایی کنار آمدن با آن را میداشتید.
اغلب تنها کافی است تمرکز خود را حفظ کنید و حواستان پرت نشود. بازیکنانی که زیر فشار انتظارات بالا خرد میشدند، هرگز در آنجا دوام نمیآوردند. آیا یک تساوی واقعاً اینقدر بد بود؟ وقتی همان دو امتیاز میتوانست تفاوت بین قهرمانی و نایب قهرمانی باشد، بله. طبیعی بود که همه عصبانی شوند.
به عنوان یک باشگاه، درست مانند یک بازیکن، باید از هر فرصتی استفاده کنید. شکست گزینهای قابل قبول نیست. در میلان میگفتند: «برای تو دفعه بعدی وجود ندارد»، پس باید حرفهای باشید. همه چیز را کنار بگذارید، چون اگر اشتباه کنید شما را کنار میگذارند و آیندهتان را تباه میکنید. فوتبال در بالاترین سطح همیشه سرگرمکننده نیست، مخصوصاً برای کسانی که در مرز جدایی قرار دارند و قراردادشان رو به پایان است.
تنش در لیگ قهرمانان از همه رقابتها بالاتر است، و هرچه جلوتر بروید و به فینال نزدیکتر شوید، شدت آن بیشتر میشود. مسابقات حذفی داخلی همیشه هیجانانگیزند؛ چه در انگلیس و ورزشگاه ومبلی باشد، چه در هلند و ورزشگاه دی کویپ. این کوتاهترین مسیر به فوتبال اروپاست، بهویژه برای باشگاههایی که در بالاترین سطح نیستند و به طور منظم به لیگ اروپا راه پیدا نمیکنند.
در انگلیس، مربیان لیگ کاپ را چندان جدی نمیگیرند. این رقابت در پاییز آغاز میشود، زمانی که تقویم بازیها پر از مسابقات لیگ، بازیهای اروپایی و دیدارهای ملی است. بعدتر در فصل، تیمها به ندرت با ترکیب دوم خود در جام حذفی حاضر میشوند، چون جام حذفی در انگلیس جامی مهم است و میتواند یک فصل ضعیف را جبران کند. با این حال، حضور طولانی در این رقابت خطراتی هم دارد. اگر آن را جدی بگیرید و همیشه با تیم اصلی بازی کنید، خطر خستگی، مصدومیت و محرومیت وجود دارد. برای باشگاههایی که همزمان در اروپا بازی میکنند، کار حتی دشوارتر هم هست.
از سوی دیگر، اگر تغییرات زیادی در ترکیب ایجاد کنید، ریتم تیم به هم میخورد، هرچند امروزه ناچارید بازیکنان را چرخشی به میدان بفرستید. با یک تیم ثابت هرگز در این رقابتها موفق نمیشوید؛ در نهایت به دیواری سخت برخورد خواهید کرد. داشتن فهرستی از ۲۲ بازیکن همسطح اصلاً تجملاتی نیست، هر چند که یک بازیکن حرفهای باید بتواند در هشت روز، سه مسابقه انجام دهد.
این مسئله یک خط باریک است و مربیان باید تعادل را حفظ کنند.
به جام جهانی و جام ملتهای اروپا نگاه کنید. تیمها اغلب پیش از پایان مرحله گروهی صعود خود را قطعی میکنند. این موضوع دو گزینه پیش روی مربیان میگذارد: ادامه دادن با همان یازده نفر، یا نگه داشتن نیمی از تیم و جایگزینی نیمی دیگر؛ مثلاً بازیکنانی که کارت زرد دارند، آنهایی که خسته به نظر میرسند یا مصدومیت جزئی دارند. اغلب در چنین شرایطی، به دروازهبان ذخیره هم به پاس صبور بودنش، فرصت بازی میدهند.
این تصمیمی پرریسک است. مارکو فان باستن در یورو ۲۰۰۸ که در اتریش و سوئیس برگزار شد، هدایت تیم ملی هلند را بر عهده داشت و پس از دو پیروزی درخشان برابر قهرمان جهان، ایتالیا (۳-۰)،و نایب قهرمان جهان، فرانسه (۴-۱)، تیم را به دور دوم رساند. در بازی سوم مرحله گروهی برابر رومانی، او ادوین فن در سار را با مارتن استکلنبرگ جایگزین کرد و اورلاندو انگلار را نگه داشت. او در مجموع ۹ تغییر نسبت به دو بازی نخست ایجاد کرد. نارنجیپوشان با نتیجه ۲-۰ پیروز شدند، بنابراین به رومانی امتیاز ناعادلانهای داده نشد.
پیروزی 4-1 هلند مقابل فرانسه در دور گروهی جام ملت های اروپا
اما این تغییرات گسترده، ریتم تیم را برای دیدار یک چهارم نهایی برابر روسیه از بین برد. فان باستن به یازده بازیکنی بازگشت که ایتالیا و فرانسه را درهم شکسته بودند. با این حال، پس از هشت روز استراحت، کمی تمرین و وقتگذرانی در هتل، انرژی تیم از دست رفته بود. هلند به زحمت بازی را به وقت اضافه کشاند، اما در آنجا ۳-۱ شکست خورد.
ترساندن
به عنوان بازیکن و مربی، هرگز عمداً قصد نداشتم کسی را بترسانم. بعدها شنیدم که داستانهایی وجود داشته که من به خاطر قد بلندم، حریفان را پیش از مسابقه در تونل ورزشگاه میترساندم، اما هرگز به آن فکر نکردم. هیچگاه کار اشتباهی انجام ندادم. از آنجا که فوتبالِ باشگاهی جنبهٔ بینالمللی پیدا کرده است، بازیکنان بزرگ اغلب پیش از مسابقه در تونل با هم روبهرو میشوند. دو برزیلی یا آرژانتینی که یکدیگر را از تیم ملیشان میشناسند و حالا در دیداری بین بارسلونا و آرسنال مقابل هم قرار گرفتهاند، طبیعتاً از دیدن هم خوشحال میشوند. بازیکنان بزرگ فوتبال میآموزند که بازی خود را از باقی زندگیشان جدا کنند، تا بتوانند همچنان همهٔ توان خود را برای پیروزی در زمین بگذارند.
در مسابقات قهرمانی اروپا در آلمان غربی در سال ۱۹۸۸، زمانی که در تونل ایستاده بودیم، صدای تونی آدامز را از رختکن انگلیس میشنیدیم که همتیمیهایش را تشویق میکرد: «بیایید این نامردها را بکشیم!» همهٔ ما از خنده منفجر شدیم. به نظرمان خیلی تصنعی آمد و اصلاً ترسناک نبود. برعکس، با وجود فشار روانیِ اینکه بازنده باید به خانه برگردد، ما را سرگرم کرد. ما با سه گل مارکو فن باستن، ۳ بر ۱ پیروز شدیم.
مرعوب کردن شاید مدتی بر بازیکنان جوانی که تازه کارشان را شروع کردهاند اثر داشته باشد، اما من فکر میکنم باید حرفهای بود و بر پیروزی تمرکز کرد. بازیکنان همیشه تلاش میکنند حریف را در زمین مسابقه بترسانند. من این کار را دوست ندارم: باید حریفت را تحت تأثیر قرار دهی، نه این که او را سرکوب کنی.
احترام
به عنوان بازیکن، باید تاکتیکها و انضباط تیمی را بپذیری؛ این وظیفهٔ اصلی تو به عنوان یک بازیکن حرفهای است. با این حال، در چارچوب تاکتیکهای تیمی، تاکتیکهای فردی خودت را هم داری. این برای بازیکن، به معنای گرفتن تصمیم درست در زمان درست است. هر چه تصمیمهای درست بیشتری بگیری، زمان بیشتری برای اجرای آنها خواهی داشت. همه چیز به سرعت تصمیمگیری و اجرا مربوط میشود.
این به مسائلی مثل این مربوط است: چه زمانی در بازی مشارکت کنی؟ چه زمانی در پسزمینه بمانی؟ چه زمانی نفوذ کنی؟ چه زمانی یار مستقیم خود را دنبال کنی؟ چه زمانی چند متر به او فضا بدهی، او را وسوسه کنی که حرکتی بکند و دقیقاً همان کاری را انجام دهد که تو میخواهی؟ صدها موقعیت اینچنینی وجود دارد. اگر بدانی چه میخواهی و درست تصمیم بگیری و برنامهات را با سرعت درست اجرا کنی، همهچیز همانطور که میخواهی پیش خواهد رفت.
من پس از بازنشستگی از فوتبال حرفهای، صرفاً برای سرگرمی، در باشگاه آماتور ای اف سی در آمستردام بازی کردم. گروهی از دوستان بودند که شنبهها بازی میکردند. هیچوقت به این اندازه لگد نخورده بودم: آن آماتورها واقعاً مرا به زحمت انداختند. توپ را میگرفتند، خوب پاس میدادند و دوباره، اطراف را نگاه میکردند و در نهایت توپ را به پایم میرساندند. در همین حین، حریفی نفسزنان به پشت سرم میرسید و همان لحظه که توپ به من میرسید، لگد محکمی به من میزد.
معمولاً در چنین شرایطی میگویی: «چرا زودتر پاس نمیدهی؟» اما خطا عمدی نبود و او قصد بدی نداشت. فقط بیش از حد کُند بود و ناخواسته دیگران را در معرض خطر قرار میداد.
بعدها این تیم به ترکیبی از آماتورها و حرفهایها و ملیپوشان سابق، از جمله استنلی منزو، آرون وینتر، مارکو فن باستن، یوهان فنت شیپ، روب ویچخه و ویم کیفت تبدیل شد. تیمی متشکل از مردان چهل ساله که برابر جوانان بیست سالهٔ آماده بازی میکردند و با اینکه ما عملاً ثابت ایستاده بودیم، آنها باز هم نمیتوانستند به ما برسند. این مسئله به توانایی سریع فکر کردن مربوط میشد، که برتری بزرگی برای ما ایجاد میکرد و زمان زیادی در اختیارمان میگذاشت. جوانترها با وجود بودن در اوج آمادگی، هیچ شانسی نداشتند.
برای اینکه چنین بازیهایی از کنترل خارج نشود، باید موقعیت را پیشبینی کرد. مغرور یا متکبر نباش، بلکه پیش جوانترها برو، به رختکنشان سر بزن و بگو: «بچهها، از بازی لذت ببرید. خوش بگذرانید». بعد از کمی گفتوگو و دست دادن، خواهید دید که بازی به اندازهٔ کافی خوشایند خواهد بود و همچنان میتوانی پیروز شوی، چون با سرعت بسیار بیشتری بازی میکنی.
تک ضرب یا دو ضرب. فوتبال یعنی اینکه بگذاری توپ حرکت کند و از لحظههایی استفاده کنی که میتوانی تفاوت رقم بزنی. ناگهان میبینی توپ داخل دروازه است. همین است که فوتبال را لذتبخش میکند: بازی کردن به شکلی که تو را به دردسر نیندازد.
به ما بیاحترامی نکنید!
به همین ترتیب، در بالاترین سطح فوتبال جهان هم استانداردهای متفاوتی از بازی وجود دارد. بارسلونا با تیمهایی که آشکارا از نظر فنی ضعیفترند، همانطور برخورد میکند که ما در ای اِف سی میکردیم. بسیار مهم است که به حریف خود بیاحترامی نکنید یا او را مسخره نکنید. وقتی بازیکنان به دنبال انتقامگیری باشند، جان و سلامتی دیگران را به خطر میاندازند. در واقع، اغلب میبینید که تیمهای بزرگ وقتی خیالشان راحت میشود که نتیجه دیگر قابل جبران نیست، بازی خود را کمی آرامتر میکنند.
در دوران اوج منچستریونایتد، این تیم توانایی بینظیری در خواندن جریان بازی داشت. پیروزی آنها در فینال لیگ قهرمانان ۱۹۹۹ برابر بایرن مونیخ در ورزشگاه نیوکمپ بارسلونا، با وجود ۱-۰ تا دقیقه ۹۰، اصلاً برای من تعجبآور نبود. آن تیم میتوانست حتی در چنین وضعیت بحرانی، بازی خود را پیش ببرد و ابتکار عمل را به دست بگیرد. این مسئله بُعد ذهنی هم دارد.
دومین قهرمانی منچستریونایتد در لیگ قهرمانان اروپا با برتری 2-1 دقایق پایانی مقابل بایرن مونیخ
اشتباه بزرگ بایرن مونیخ این بود که فکر کردند کار را تمام کردهاند. این مسئله باعث عصبانیت یونایتد شد، به خصوص وقتی آلمانیها لوتار ماتئوس را تعویض کردند و او در حالیکه با غرور به سمت نیمکت میرفت، این لحظه را به شکلی نمایشی با تماشاگران جشن گرفت. این درست مثل تکان دادن پارچهٔ قرمزی جلوی یک گاو بود؛ دقیقاً همان چیزی که منچستریونایتد به آن نیاز داشت.
کاری که یونایتد در دو دقیقه وقت اضافه انجام داد شگفتانگیز بود؛ با دو گل از تدی شرینگهام و اوله گونار سولسشر. آلمانیها گلایه داشتند که این خوش شانسی محض بود، اما اصلاً اینطور نبود. این یکی از شگردهای همیشگی یونایتد بود: ایجاد تفاوت در دقایق پایانی، چه در بازیهای داخلی و چه در رقابتهای بینالمللی.
میلان هم تجربهای مشابه داشت. سه روز پیش از فینال لیگ قهرمانان در ۱۸ می ۱۹۹۴، بارسلونای یوهان کرایوف قهرمان اسپانیا شد. همه در اسپانیا فکر میکردند که بازی فینال عملاً بیمعنی است و نتیجه از قبل معلوم شده است. میلان همچنان در سری آ با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکرد و بارسلونا سرخوش از قهرمانی در لیگ بود. حتی خود کرایوف گفت که چهار روز بعد جام بردن فقط یک تشریفات خواهد بود.
در ایتالیا و به ویژه در میلانلو، همه از لحن متکبرانهٔ کاتالانها به شدت عصبانی شدند. نتیجه این شد که میلانِ کاملاً متفاوتی مقابل بارسلونا به میدان آمد. تا پایان نیمهٔ اول، ماسارو دو گل زد و نتیجه ۲-۰ شد. در نیمهٔ دوم، ساویچویچ و دسایی هم گل زدند تا پیروزی قطعی شود؛ نتیجهٔ نهایی: ۴-۰.
پنجمین قهرمانی میلان در لیگ قهرمانان اروپا با برتری 4-0 مقابل بارسلونا
درس ماجرا ساده بود: همیشه به حریف خود احترام بگذارید. حتی اگر مقابل یک تیم آماتور بازی میکنید، با همه دست بدهید، چند کلمهٔ دوستانه رد و بدل کنید و فروتن بمانید. این کار فشار را از روی بازی برمیدارد و تنشی را که ممکن است باعث شود حریف مثل یک حیوان وحشی لگد بزند، از بین میبرد. اگر حریف را تحقیر و تحریک کنید، خودتان را به دردسر انداختهاید و هیچ نیازی به این کار نیست.
این کار میتواند برایتان بهای سنگینی داشته باشد؛ حتی به قیمت از دست دادن لیگ قهرمانان، همانطور که در سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۹ دیدیم.
پایان فصل دوازدهم