تقریر شخصی من 🔻
1_موجودی که وجودشو از خودش نیست باید علت / تببینی برای وجودش باشه🔸️
چون وجودش از خودش نیست (چه ازلی باشه چه حادث )وجودشو از چیز دیگه ای گرفته و از هیچ هیچی پدید نمی آید مثل ۰+۰=۰ پس وجودش از چیز دیگری گرفته
..
2_ تسلسل علت محال هست🔸️
سری موجوداتی که وجودشونو از دیگری گرفتن بدون یک واجب الوجود که وجودش از خودشه محاله.
فرق نداره که علت عالم ماده همون واجب الوجود باشه یا اونم ممکن الوجود
سری ممکن الوجود ها نهایتا ضرورتا باید به یک واجب الوجود برسد وگرنه هیچ چیز به وجود نمی آید .
مثل یک شاخه درخت که به شاخه دیگری وصله بدون تنه درخت هیچ شاخه ای به وجود نمی اد
.
نتیجه : واجب الوجود (خدا) وجود دارد✅️
....
ماده وجودش از خودش نیست و ممکن الوجود هست.
چیزی که میتونه باشه میتونه نباشه ممکن هست
چون وجودش ضروری نیست و فرض نبودنش تناقضی ایجاد نمیکنه ، وجود و عدمش یکسان هست. یعنی ممکن.
چون ماده دارای تغییر، ترکیب، وابستگی زمانی و مکانی، و نیاز به علت است، وجودش نمیتواند «ضروری بالذات» باشد. بنابراین ماده واجبالوجود نیست؛ اگر باشد، باید علتی ورای خودش آن را پدید آورده و نگه داره.
نکته دیگه چون یک سیستم که تک تک اجزاش علتمند هستند (عالم ماده) کلش هم علتمنده چون خودش چیزی نیست جز اجزاش .
عالم ماده ازلی نیست مگر با واجب الوجود یا علت ازلی .
.
🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️بررسی سوالات🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️
چرا هر ممکن الوجود نیاز به علت دارد ؟
چون یا وجودش از خودش است که واجب الوجود است یا از دیگری است که یعنی از چیز دیگری گرفته و علتمند است یا از هیچ مطلق آمده که از هیچ هیچ چیز پدید نمی آید
هیچ +هیچ=هیچ یا صفر+صفر=صفر
تعریفها
ممکنالوجود: موجودی که ذاتش اقتضای بودن ندارد و میتواند نباشد.
علت وجودی: چیزی که بالفعل بودن آن موجود را توضیح میدهد یا برمیانگیزد.
۲. دلیل مفهومی (تحلیلی)
این بخش بداهت را توضیح میدهد:
در تعریف ممکنالوجود، وجود و عدم برای ذاتش علیالسویهاند.
پس برای تحققش، باید «چیزی بیرون از ذات» این تساوی را بشکند و وجود را بر عدم ترجیح بدهد.
این «چیز بیرونی» همان علت است.
به زبان ساده: اگر چیزی ذاتاً خودش را به بودن مجبور نمیکند، بدون عامل بیرونی هیچ دلیلی ندارد که موجود باشد به جای معدوم.
۳. دلیل تبیینی (Principle of Sufficient Reason)
جهان عقلانی ما بر این اصل حرکت میکند که برای هر واقعیت یا رویداد، توضیح کافی باید باشد.
ممکنالوجود به خودی خود توضیح کافیِ وجودش را ندارد، پس باید از جایی دیگر بیاید.
این دلیل فراتر از تجربه است؛ مثل اینکه بگویی «هر زاویه مثلث باید جمعش ۱۸۰ درجه باشد» — گزارهای ضروری، نه تجربهای.
برخی میگویند گزاره «چرا چیزی به جای هیچ وجود دارد؟» خودش بیمعناست (مثل سؤال «چه رنگی پشت رنگ آبی است»).⚠️
پاسخ ✅️🔻
۱) تمایز بین «سوالات صرفاً زبانی» و «سؤالهای وجودی»
- سؤالهای صرفاً زبانی وقتی بیمعنا هستند که قواعد دستوری یا مفاهیم پایهایشان تناقض درونمتنی داشته باشد (مثال توی نقد: «چه رنگی پشت رنگ آبی است؟»). این جمله میخواهد مشخصهٔ یکی از مؤلفههای یک مقوله زبانی را بپرسد، ولی مفهوم «پشتِ رنگ» تعریفپذیر نیست — مشکل از زبان است.
- اما «چرا چیزی به جای هیچ وجود دارد؟» یک جملهی درست نحوی و مفهومی است: مفاهیم «چیز»، «هیچ»، «وجود داشتن»، و «دلیل/علت» همه مفهومپذیرند. سؤال از علت وجودِ جهان پرسش دربارهٔ نسبت نوعی بین «وجود» و «دلیل وجود» است — یعنی یک پرسش هستیشناختی.
۲) معیار معنا در سطح متافیزیک: آیا پرسش قابلیّتِ پاسخپذیری معنادار دارد؟
- یک پرسش متافیزیکی معتبر وقتی معنا دارد که بتوان بهصورت مفهومی نشان داد چه پاسخی برای آن مناسب است (مثلاً «علت X»، «لازمالوجود»، «ممکنالوجود»، «عدم» و غیره). برای «چرا چیزی هست؟» داریم دستهای از پاسخهای عقلانی و نظاممند: لازمالوجود، زنجیرهٔ علتها و ضرورت علیت، اِسناد وجود به علت فاعلی یا علّت غائی، توضیحات نقشمحور در فیزیک نظری و غیره.
- اگر پرسش بیمعنا بود، هیچ چارچوب مفهومی یا نظری نمیتوانست حتی شیوۀ پاسخگویی را پیشنهاد کند. در عمل، فلاسفه و دانشمندان قرنهاست همین پرسش را فرموله و روی آن استدلال کردهاند — و این خود گواهی است بر «قابلفهم» و «قابلبحث» بودن پرسش.
۳) تمایز بین «چرا» شناختشناختی/علمی و «چرا» متافیزیکی
- منتقد ممکن است بگوید معنای «چرا» نامشخص است. درست: «چرا» میتواند پرسش از علّت مؤثر (چه چیزی آن را تولید کرد؟)، یا علّت غائی (برای چه هدفی؟)، یا توضیح منطقی/قانونی باشد. اما همین تنوع نشان میدهد پرسش اصلاً بیمعنی نیست بلکه چندلایه است.
- در برهان امکان و وجوب، «چرا چیزی هست؟» به معنای متافیزیکی و وجودشناختی پرسیده میشود: آیا وجودِ کلِّ واقعیت (یا هر موجودی) نیازمند دلیلی بیرونی و ذاتی است یا نه؟ این یک «چرا» روشن و معتبر است.
4) تجارب زبانیِ مشابه: چگونه زبانیان با پرسشهای بهظاهر عجیب برخورد میکنند
- مثال: «چگونه مجموعهٔ همهٔ مجموعهها وجود دارد؟» — ابتدا شبیه بازی زبانی بود و در نهایت منجر به توسعهٔ نظریهٔ مجموعهها و رفع پارادوکسها شد.
- بنابراین پرسشهایی که ظاهراً عجیباند اغلب محرکِ توسعهٔ مفاهیم و روشنسازی منطقاند، نه نشانهٔ بیمعنایی.
5) پاسخ فلسفی به اتهام «سؤال بدساخت»
- اگر پرسش واقعاً بیمعنی بود، هیچ انظار عقلانی یا نظامیّت نظری نمیتوانست وجودِ آن را با مفاهیم «لازمالوجود»، «ممکنالوجود»، «علت فاعلی» و غیره تحلیل کند. اما داریم: این مفاهیم دقیقاً برای پاسخگویی به این پرسش شکل گرفتهاند.
- علاوه بر این، انکار مشروعیتِ پرسش خود یک موضع متافیزیکی است (ادعای «سؤال بیمعنی» بیش از آنکه صرفِ زبانشناسی باشد، ادعای متافیزیکی است که میگوید: «قضیهٔ وجود/عدم قابل توضیح نیست»). این یعنی منتقد باید نشان دهد چرا مفاهیمی مثل علت، وجود، ضرورت، امتناع معنا دارند یا نه — و این باز به میز بحث متافیزیکی بازمیگردد.
6) نتیجهٔ مختصر و محکم
- پرسش «چرا چیزی به جای هیچ وجود دارد؟» بیمعنا نیست: هم ساختار زبانیاش درست است و هم قابلیتِ پاسخپذیریِ متافیزیکی دارد.
- متهم کردن پرسش به «بدساختی زبانی» تنها زمانی معتبر است که ثابت کنیم مفاهیم پایهایِ سؤال (وجود، عدم، علت، ضرورت) فاقد معنا یا ناسازگارند؛ که چنین ادعایی نیازمند استدلال متافیزیکی خودش است و سادهتر از پذیرش پرسش نیست.
- بنابراین دفعِ این نقد مستلزم این است که نشان دهیم: سؤال یک پرسش بنیادین وجودشناسانه است که بهصورت منطقی و نظاممند قابل بحث و پاسخ است — دقیقاً همان کاری که برهان امکان و وجوب انجام میدهد.
سوال کانت :⚠️
سوال : واجبالوجود را تعریف میکنیم (“عدم آن محال است”)، اما این تعریف معلوم نمیکند چنین چیزی اصلاً قابل تصور هست یا نه، و آیا چیزی با این ویژگی ممکن است وجود داشته باشد
پاسخ منطقی:
در تقریر ابنسینا واجبالوجود «فرض قراردادی» نیست، بلکه نتیجهٔ تحلیل عقلی از تقسیم وجود به ممکن، واجب و ممتنع است. وقتی وجود بالفعل ممکنات را میبینیم و وابستگیشان به علت را میفهمیم، یا باید تسلسل بپذیریم یا واجب. تعریف واجب نتیجهٔ استدلال است، نه فرض مقدماتی.
اشتباه کانت در نسبت دادن پیشفرض: او نقدش بیشتر به براهین وجودی و آنسلمی میخورد که از تعریف به وجود میرسند؛ اما در برهان امکان و وجوب، از واقعیت خارجی ممکنات حرکت میکنیم و به ضرورت وجودی واجب میرسیم
2_ سوال کانت :⚠️
سوال : اگر بپرسیم چرا واجب هست؟ نمیتوان گفت چون ممکناتاند، مگر آنکه واجب هم به ممکنات نیازمند شود. تنها راه این است که بگوییم وجودش بدیهی و نبودش متناقض است، که این همان برهان وجودی است.
پاسخ منطقی:
در برهان امکان و وجوب “چرا واجب هست؟” به معنای “چرا چیزی بدون علت وجود دارد؟” یک سوءتفاهم است، چون واجبالوجود علت ندارد، نه به معنای “توضیح ندارد”، بلکه چون ذاتش عین وجود است و فقدانش محال است. این “محال بودن” برآمده از تحلیل منطقی تقسیم موجودات است، نه صرف تعریف لفظی.
نیاز واجب به ممکنات یک مغالطهٔ «برگرداندن وابستگی» است؛ وابستگی یکسویه است: ممکن به واجب وابسته است، نه برعکس.
3_مسئله هیوم :⚠️
توضیح کامل
https://www.tarafdari.com/node/2661267
نقد :
هیچ موجودی نیست که تصور عدمش مستلزم تناقض باشد، پس هیچ موجود واجبی نیست.
پاسخ منطقی:
هیوم فرض میکند «قابل تصور بودن عدم چیزی» = «امکان منطقی عدم»؛ در حالیکه توانایی ذهن در تصور نبود یک چیز، دلیلی بر امکان واقعی نیست (میتوان اجتماع نقیضین را هم ظاهراً تصور کرد، اما محال است).
در تحلیل هستیشناختی، واجبالوجود عدمپذیر نیست نه چون ما نمیتوانیم عدمش را تخیل کنیم، بلکه چون تحقق ممکنات بدون او به تناقض واقعی منجر میشود (وابستگی بیپایان یا پیدایش از عدم محض).
چرا «عدم واجب» تناقض واقعی دارد؟
اگر بگوییم «واجبالوجود نیست»، یعنی هیچ موجودی نیست که هستی را بینیاز از علت داشته باشد.
پس همه چیز ممکنالوجود است و نیازمند علت است.
علتی نیست که این سلسله را آغاز کند → پس هیچ چیز نباید الان وجود داشته باشد.
اما چیزهایی الآن وجود دارند → تناقض حاصل میشود.
اینجا میبینی که «عدم واجب» با واقعیت فعلی (وجود هر چیزی) در تعارض متافیزیکی و منطقی است
چه چیزی علت اول را ایجاد کرد؟»⚠️
توضح کامل در مسئله آفریننده خدا
https://www.tarafdari.com/node/2659526
پاسخ کوتاه :
مقدمهٔ برهان این نیست که «همه چیز» به علت نیاز دارد، بلکه «هر ممکنالوجود» یا «هر چیزی که آغاز دارد» به علت نیاز دارد. علت اول واجبالوجود است، آغاز ندارد و ممکن نیست تا نیازمند علت باشد.
امکان دور علی ؟ ⚠️
سوال
شاید علت و معلول در یک چرخهٔ بسته قرار گیرند (A علت B، و B علت A شود).
پاسخ منطقی:
1_تعریف دقیق «دور علّی»
فرض: دو یا چند موجود داریم، مثلاً A و B، چنانکه
A علت B است
B علت A است
منظور از «علت» در اینجا، علت بالذات و تامه است، یعنی وجود معلول وابسته به وجود علت است در همان مرتبهٔ وجودی یا تقدم ذاتی (نه صرفاً تقدم زمانی).
۲_ تقدم و تأخر ذاتی، نه زمانی
در علیت بالذات، علت و معلول بهصورت بدیهی یک ترتیب وابستگی هستیشناختی دارند:
علت باید در حیث علیت خودش بر معلول، تقدم داشته باشد (حتی اگر از نظر زمانی همزمان باشند).
«تقدم ذاتی» یعنی: علت از حیث وجودبخشی مقدم است و معلول از حیث وجودگیری مؤخر است.
۳_ تناقض منطقی در دور
اگر A علت B باشد و B علت A، در سطح تقدم ذاتی میگوییم:
از A ← B (پس A مقدم است بر B)
از B ← A (پس B مقدم است بر A)
حال هر یک از A و B هم معلول دیگری است، پس هرکدام وابسته به دیگرى است تا موجود شود
نتیجه: A وابسته است به B برای تحقق خود و در عین حال B وابسته است به A برای تحقق خود.
یعنی هر یک باید قبل از خود موجود باشد، تا خود را موجود کند. این یعنی A باید از حیث وجودی مقدم بر خودش باشد؛ که عین اجتماع نقیضین است:
الف: A قبل از خودش موجود است.
ب: A قبل از خودش موجود نیست.
اجتماع الف و ب ⇒ تناقض قطعی.
۴_ مقایسه با تسلسل
در تسلسل، وابستگی بیپایان داریم، نه وابستگی یک چیز به خودش.
در دور، بازگشت وابستگی به خود است، که مستقیماً تعریف علت و معلول را نقض میکند.
حلقههای علّی
پاسخ:
حلقهٔ علّی واقعی مستلزم این است که یک شیء علت خودش باشد (مستقیم یا غیرمستقیم)، که مستلزم تقدم و تأخر ذاتی یک چیز نسبت به خودش است و متناقض است.
نقد راسل به مفهوم واجب ⚠️
کلمه واجب کلمهای بی فایدهاست، مگر در اطلاق به قضایای تحلیلی، وگرنه در اطلاق به اشیا بی فایدهاست
.
پاسخ و این نقد اشتباهاتی داره🔻✅️
.
1_ قضایای تحلیلی و اثبات موجه بودن آنها راه رسیدن قطعی به خیلی مفاهیم هست مثلا اگر اثبات شود ۲+۲=۴ آنگاه در واقعیت هم چنین است
راسل میگه «واجب» فقط در زبان و منطق (قضایای تحلیلی) معنا داره
اما همون طور که مثال ۲+۲=۴ نشون میده، یک ضرورت منطقی اگر درست فهم شود، بیانگر ضرورت در واقعیت هم هست.
.
2_در برهان ها موجودی وجودش اثبات می شود که فرض عدم وجودش دچار تناقض آشکار است و برای محقق شدن وجود لازم و ضروری است
موجودی که عدمش نه تنها در زبان بلکه در واقعیت ممکن نیست!!
این گزارهها دقیقاً از جنس قضایای «ضرورت واقعی» هستند، حتی اگر تحلیلیِ صرف نباشند.
.
3. ضرورت درونوجودی وجودی : موجود واجب ذاتش عین وجودش است؛ بر خلاف ما که ماهیت ما غیر از وجود ماست.
این تعریف، اصطلاح «واجب» را از دایرهٔ واژگان تحلیلی صرف بیرون میآورد و آن را به سطح هستیشناسی میبرد.
پس «واجب بودن» یک ویژگی واقعی شیء است، نه فقط یک بازی کلمات.
.
4. کاربرد فلسفی : باور به موجود واجب نه یک بازی زبانی، که پاسخ به پرسش «چرا چیزی به جای هیچ چیز هست؟» است.
اگر موجود واجب نباشد، سلسله علل و تبیینها یا به بینهایت قهقرایی میرود (که خودش مشکل فلسفی دارد)، یا بیعلت میماند.
.
نقد راسل، به جای برهمزدن ساختار برهان، فقط دایره معنایی «واجب» را کوچک میکند؛ این کار مثل این است که بگوییم «چون من معنی فلان اصطلاح را محدود میکنم، پس برهان شما باطل است»
که از دیدگاه منطق صوری، کفایت ندارد.
نقد: امکان تسلسل نامتناهی بالفعل در فلسفه تحلیلی و فیزیک مدرن⚠️
ادعا: اگر هر حلقهی زنجیرهٔ علل توضیح کامل خودش رو داشته باشه، کل زنجیره هم میتونه ازلی و بینیاز از علت نخست باشه (مثل نگاه برتراند راسل).
پاسخ:✅️
این استدلال شبیه گفتن اینه که «هر واگن قطار توسط واگن قبلی کشیده میشه، پس کل قطار حرکتش توضیح داده شد» — ولی اگر کل قطار لوکوموتیو نداشته باشه، هیچ حرکتی رخ نمیده.
در فلسفه، علت فاعلی به معنای وابستگی وجودی است، نه صرفاً توضیح کارکرد. اگر همهٔ اجزاء وابستهاند، و هیچ عضوی بینیاز از دیگری نیست، کل مجموعهٔ وابستهها همچنان نیازمند یک «غیر وابسته» است.
حتی در ریاضیات، مجموعهای که فقط از اعضای وابسته تشکیل شده، بدون یک عضو مستقل تعریفناپذیره. بینهایت بودن طول زنجیره ماهیت وابستگی رو برطرف نمیکنه.
نقد: امکان زنجیرهٔ دوری (Causal Loop) در مدلهای زمانی حلقوی و ازلی بودن زمان
ادعا: در نسبیت عام یا کیهانشناسی، ممکنه زمان حلقوی باشه و علتها در مدار بسته قرار بگیرند.⚠️
پاسخ:✅️
چرخهٔ علّی، اگر به معنای «علت شدن یک چیز برای خودش» باشه، با اصل عدم تناقض مشکل داره: وجود چیزی پیشفرض خودش میشه.
مدلهای نسبیت عام که زمان رو حلقوی میگیرن، معمولاً علیت رو به معنای فیزیکی محلی بررسی میکنن، نه علیت فلسفی وجودی. حتی در این مدلها، چرخه باید همهجا بالفعل موجود باشه، که پرسش از «چرا این چرخه اصلاً هست؟» رو حذف نمیکنه.
اگر تمام چرخه، ممکنالوجود باشه (یعنی نبودنش معنادار باشه)، پس به همان استدلال برهان، نیازمند علت برای اصل وجود چرخه هستیم.
مثلا واجب الوجود ازلی
ازلیت ماده ≠ بینیازی از علت
ازلی بودن ماده فقط یعنی «همیشه بوده»؛ این هیچچیزی دربارهٔ چرایی بودنش حل نمیکنه.
اگر ماده «ممکنالوجود» باشد (یعنی ذاتش اقتضای وجود ندارد)، چه هزار سال پیش بوده باشد چه بینهایت گذشته، باز هم دلیل میخواهد که چرا هست.
🔹 چرا علت ازلی لازم است؟
اگر ماده همیشه بوده باشد، ولی در ذاتش خودکفا نباشد، باید آن را چیزی «نگه دارد» یا «ایجاد کند» که خودش وابسته نباشد.
پس یا:
ماده ذاتاً واجبالوجود است (که خلاف مشاهدات و تحلیلهای ما از تغییر و محدودیتهای ماده است)، یا
باید علت ازلیِ غیرمادی داشته باشد که آن را همواره در هستی نگه میدارد.
🔹 مثال ساده:
فرض کن لامپی همیشه روشن بوده. سؤال این نیست که از کی روشن بوده، بلکه این است که چطور روشن مانده. اگر برق (علت) لحظهای قطع شود، چراغ خاموش میشود — حتی اگر این لحظه در یک «آغاز زمانی» نیاید.
بنابراین «ازلیت» فقط طول رویداد را توصیف میکند، نه استقلال آن را.
نقد
اگر هر بخش از زنجیرهٔ علل بالفعل باشه و رابطهٔ علّی بینشون برقرار باشه، پس کل سیستم هم بالفعل هست و نیازی به علت بیرونی نداره.⚠️
ایده پشت نقد
تصور کن بینهایت چراغ تو یه ردیف داریم که هر چراغ قبلی، چراغ بعدی رو روشن میکنه.
حالا اگر «هر چراغی در حال حاضر روشن» باشه، بعضیها میگن: خب پس کل ردیف چراغها هم روشنه، دیگه نمیپرسیم برق از کجا اومده.
یعنی: «فعلیت کل = جمع فعلیت اجزاء» → پس نیازی به علت بیرونی نیست.
🛠پاسخ عقلی و فلسفی🔻✅️
برهان امکان و وجوب میگه:
هر چراغ (یا هر علت در زنجیره) ممکنالوجود است و روشن بودنش وابسته.
اگر همهٔ اجزاء «وابسته» باشند، کل مجموعه هم وابسته است، چون وابستگی اجزاء به بیرون، به کل هم سرایت میکنه.
کل علاوه بر مجموع اجزاء، یک پیوند و ترکیب بین آنهاست که خودش نیازمند توضیح است.
🔦 مثال قطار
هر واگن توسط واگن قبل کشیده میشود.
حتی اگر واگنها بینهایت باشند، باز سؤال میکنیم: «این کل قطار را چه چیزی میکشد؟»
اگر هیچ لوکوموتیو یا عامل مستقل نباشد، بینهایت بودن یا بالفعل بودن تکتک واگنها حرکتی ایجاد نمیکند.
پس تمام قطار (کل مجموعهٔ وابستهها) نیازمند یک علت مستقل است.
📌 نتیجه
نقد سوم دچار یک خلط است:
«فعلیت اجزاء» به معنای «بینیازی کل از علت» نیست.
برهان میگوید اگر هیچ عضو مستقل در زنجیره نباشد، کل زنجیره هم به خودی خود مستقل نمیشود
نقد: کلیت مقدمات (نومینالیسم و استقراء ناقص)⚠️
ادعا: تجربهٔ ما محدوده؛ نمیتوانیم با قطعیت بگوییم «هر ممکنالوجودی علت دارد» یا «تسلسل محال است» در مقیاس کل هستی هم صادقاند.
پاسخ:
مقدمات برهان امکان و وجوب، استقرائی نیستند بلکه تحلیلی-مفهومیاند: تعریف “ممکن” یعنی موجودی که نسبت به بودن و نبودن علیالسویه است، و تحققش نیازمند مرجّح است. پس «نیازمند علت بودن» از مفهومش استخراج میشود، نه از مشاهدات محدود.
این گزارهها مثل «پیرمرد جوان وجود ندارد» تجربی نیستند؛ تعریف مفهومی اجازه خلافشان را نمیدهد.
حتی اگر قوانین فیزیکی متفاوتی در دیگر مقیاسها باشد، اصل نیاز ممکن به علت، قانون فیزیکی نیست که تغییر کند، بلکه قانون عقلی است.
پاسخ:✅️
مقدمات برهان امکان و وجوب، استقرائی نیستند بلکه تحلیلی-مفهومیاند: تعریف “ممکن” یعنی موجودی که نسبت به بودن و نبودن علیالسویه است، و تحققش نیازمند مرجّح است. پس «نیازمند علت بودن» از مفهومش استخراج میشود، نه از مشاهدات محدود.
این گزارهها مثل «پیرمرد جوان وجود ندارد» تجربی نیستند؛ تعریف مفهومی اجازه خلافشان را نمیدهد.
حتی اگر قوانین فیزیکی متفاوتی در دیگر مقیاسها باشد، اصل نیاز ممکن به علت، قانون فیزیکی نیست که تغییر کند، بلکه قانون عقلی است.
اگر چیزی هست یا از هیچ پدید آمده (محال)
هیچ +هیچ= هیچ مثل 0+۰=۰
یا وجودش از دیگری است (چون از خودش نیست باید از چیز دیگری باشد)
یا وجودش از خودش است
نقد هیومی به علیت⚠️
ادعا: ما ضرورت عینی علیت را نمیشناسیم، فقط عادت ذهنی از توالی پدیدهها داریم.
پاسخ:✅️
هیوم به علیت تجربی حسّی اشاره میکند، نه به علیت فلسفی وجودی.
برهان امکان و وجوب از «رابطهٔ وابستگی وجودی» صحبت میکند: اینکه ممکنالوجود، خودش علت امکانش را در ذات ندارد، بنابراین ناگزیر است که تحققش را از غیر بگیرد. این فراتر از مشاهدهٔ توالی رویدادهاست.
حتی شکاکیت هیومی هم نمیتواند تناقض را برطرف کند: انکار علیت در این سطح، انکار امکان هرگونه تبیین است، که خودش خودویرانگر است.
بررسی با منطق موجهات
. نمادگذاری
در S5 ما این نمادها رو داریم:
□P = «P ضروری است»
◇P = «P ممکن است»
Cx = «x موجودی ممکنالوجود است» (Contingent being)↳ یعنی: ◇Ex ∧ ◇¬Ex (ممکن هست و ممکن نیست)
Ex = «x موجود است»
Dxy = «x علت وجودی y است» (Dependence relation)
۲. مقدمات فلسفی به زبان موجهات
۱. تعریف ممکنالوجود
∀x [ Cx ↔ (◇Ex ∧ ◇¬Ex) ]
(یک موجود ممکنالوجود موجودی است که هم امکان وجود دارد و هم امکان عدم)
۲. اصل نیاز به علت (تحلیلی)
∀x (Cx → ∃y D(y,x))
هر ممکنالوجود باید علتی داشته باشد که وجودش را مرجّح کند.
۳. ضرورت اصل نیاز به علت
□∀x (Cx → ∃y D(y,x))
این الزام فقط اختیاری یا تجربی نیست؛ در همهٔ جهانهای ممکن صادق است.
(یعنی از جنس علیت تجربی هیوم نیست، بلکه علیت وجودی ضروری است.)
۴. عدم کفایت زنجیرهٔ صرفاً ممکنات
□∀X [ (∀m∈X Cm) → ∃y ¬Cy ∧ ∃m∈X D(y,m) ]
اگر همهٔ اعضای یک مجموعهٔ علّی ممکنالوجود باشند، باید علتی خارج از مجموعه و واجبالوجود داشته باشند.
۵. تعریف واجبالوجود
Wx ↔ □Ex
(واجبالوجود موجودی است که در تمام جهانهای ممکن وجود دارد.)
۳. استنتاج
از ۱،۲ و ۳:
اگر ممکنالوجود هست، ضرورتاً علت دارد → □(Cx → ∃y D(y,x))
فرض کنیم همهٔ علل ممکن هستند و این تسلسل بیپایان باشد.
از ۴ نتیجه میگیریم که باید علتی باشد که ممکن نباشد، یعنی واجبالوجود:
∃z Wz
۴. نتیجه رسمی
□∀x (Cx → ∃y D(y,x)) ∧ ∃m Cm → ∃z Wz
خوانش زبانی:
اگر ضرورتاً هر موجود ممکنِ بالفعل، علتی داشته باشد، و واقعاً موجودی ممکن باشد، آنگاه واجبالوجودی نیز وجود دارد.
به این شکل، پاسخ به هیوم در S5 شفاف میشود:
ما ضرورت رابطهٔ وابستگی (علت وجودی) را بهعنوان اصل بدیهی میگذاریم، نه بر مبنای مشاهدات متوالی؛ و این ضرورت همان چیزی است که در همهٔ جهانهای ممکن برقرار است — پس نقد هیوم که بر «علیت تجربی» متمرکز بود، به این برهان نمیخورد.
نقد: امکان جهانهای ممکن با ممکنات بیعلت⚠️
ادعا: شاید جهانی ممکن باشد که ممکنالوجودهای بدون علت در آن موجود شوند.
پاسخ:✅️
این فرض با تعریف ممکنالوجود ناسازگار است: ممکن یعنی آن که ذاتش اقتضای وجود ندارد، پس باید چیزی بیرون از ذاتش وجودش را مرجّح کرده باشد.اگر بدون علت موجود شود، یعنی بالفعل واجبالوجود است، که دیگر «ممکن» نیست.
اگر چیزی هست یا از هیچ پدید آمده (محال)
هیچ +هیچ= هیچ مثل 0+۰=۰
یا وجودش از دیگری است (چون از خودش نیست باید از چیز دیگری باشد) که یعنی علتی بیرونی دارد
یا وجودش از خودش است که واجب الوجود است
منطق موجهات، اگر درست به کار رود، نمیتواند چیزی را هم «ممکن» بداند و هم «بیعلت»؛ چون این دو گزاره متناقضاند.
چرا در منطق موجهات با این تعاریف، جهان بیعلت نمیشود؟
تعریف ممکنالوجود
در منطق موجهاتِ فلسفی:
ممکن
(𝑥)⟺¬□𝐸(𝑥)∧ ¬□¬𝐸(𝑥)
ممکن(x)⟺¬□E(x) ∧ ¬□¬E(x)
یعنی «وجودش ضروری نیست و عدمش هم ضروری نیست»، پس تحققش نیازمند مرجح بیرونی است.
اگر علت نداشته باشد
آن «مرجح بیرونی» حذف میشود. حالا برای بودنش باید یا:
ذاتاً واجب باشد (□𝐸(𝑥 □E(x) )، یا
از هیچ آمده باشد (که محال عقلی است: 0+0=00+0=0).
تناقض
اگر چیزی «ممکن» باشد و در عین حال «بیعلت» و «بیمرجح» باشد، این تعریف را نقض کردهای. یعنی همزمان میگویی:
«نیازمند علت است» (به موجب تعریف)،
«نیازمند علت نیست» (به موجب فرض بیعلتی).
نتیجه
پس، در منطق موجهاتِ این چارچوب، عبارت «جهان ممکنالوجودِ بیعلت» تهی و متناقض است.
نقد : علیت و فیزیک مدرن (گازها، کوانتوم)؟⚠️
توضیح کامل
https://www.tarafdari.com/node/2659166
نقد اصلی:
مولکولهای گاز یا ذرات کوانتومی ممکن است بدون علت تعیینشده حرکت کنند
در کوانتوم، پیشبینی قطعی ممکن نیست.
پاسخ منطقی:
حرکت مولکولها ناشی از انرژی قبلی و قوانین پایستگی است، نه بیعلتی.
عدم قطعیت در کوانتوم، نفی علیت نیست، بلکه نفی تعیینپذیری کامل (Determinism) است؛ روابط آماری هم نیازمند «شرطهای اولیه» و «قوانین» هستند که نقش علت دارند
قانون بقای ماده و انرژی ربطی به برهان دارد ؟⚠️
نقد :قانون بقا ماده و انرژی میگه ماده فقط تغییر شکل میده یعنی همیشه بوده
پاسخ منطقی
قانون بقای ماده و انرژی فقط میگوید مقدار کل ماده و انرژی تغییر نمیکند؛
برهان علیت میپرسد: همین ماده و انرژی اصلاً از کجا وجود یافتهاند؟
پس بقای آنها بعد از وجود داشتن، ربطی به پرسش وجودی و وابستگی به علت ندارد.
خدای حفره ها ؟ ندانستن قبل بیگ بنگ رو به خدا نسبت دادن ؟ ایا قوانین طبیعت خالق اند ؟⚠️
1. تمایز موضوع:
برهان امکان و وجوب، خدا را نه بهعنوان «پرکنندهٔ مجهولات علمی» بلکه بهعنوان توضیح نهایی برای اصل هستی ممکنالوجودها اثبات میکند. این برهان به هیچ «حفره» در دانش تجربی متکی نیست.
۲. تمایز سطح پرسش:
علم پرسش «چگونه پدیدهها درون جهان و طبق قوانین تغییر میکنند» را بررسی میکند.
فلسفهٔ وجودی میپرسد: «چرا این قوانین و خودِ جهان اصلاً وجود دارند؟»
هیچ مدل کیهانشناسی—even بدون آغاز زمانی—این سؤال وجودی را حذف نمیکند.
۳. وابستگی کل جهان:
اگر کل جهان (با هر مدل پیش از بیگبنگ) ممکنالوجود باشد، در کلّیت خود محتاج علت بیرونی و غیر وابسته است. جستوجوی علت در درون جهان، فقط میان موجودات وابسته دور میزند.
۴. نتیجه:
برهان امکان و وجوب به دنبال علتالعلل غیرممکنالعدم است، نه یک «رویداد اولیه» یا «ناشناختهٔ فعلی» که با پیشرفت علم پر شود. بنابراین پیشرفت علمی—even کشف کامل سازوکار قبل بیگبنگ—بر اعتبار این برهان اثر نمیگذارد.
سوال دوم : خالق بودن قوانین طبیعت
۱. تکیه بر مدلهای کیهانشناسی بدون «لحظه آغاز»؟
با استفاده از مدل «بیمرزی» (No-boundary) و فیزیک کوانتوم استدلال میکرد که جهان میتواند خودبهخود از یک حالت کوانتومی برآمده باشد، بیآنکه نیاز به علت خارجی باشد.
پاسخ عقلی: حتی اگر زمان و فضا «آغاز زمانی کلاسیک» نداشته باشند، وجود خودِ کل ساختار قانونمند کوانتومی همچنان نیازمند تبیین است. «خودبهخود» در فیزیک به معنای «بیعلت» نیست، بلکه به معنای «بدون علتی در چارچوب مدل فیزیکی» است؛ اما خود آن چارچوب و وجود قوانین فیزیکی، علتخواه هستند و در برهان امکان و وجوب، واجبالوجود همین را تبیین میکند.
۲. جایگزینی خدا با «قانون فیزیکی»؟
گفتهٔ معروف هاوکینگ: «چون قانونی مانند گرانش وجود دارد، جهان میتواند و باید از هیچ خلق شود.»
پاسخ عقلی: «وجود قانون گرانش» خودش یک واقعیت عینی و نیازمند توجیه است؛ قانون بودن یک اصل ریاضی در ذهن یا روی کاغذ کافی نیست، باید امکانی واقعی برای تحقق جهان را فراهم کند. پرسش اصلی برهان امکان و وجوب این است که چرا چیزی (قانون + واقعیت) هست، نه «هیچ». قانون فیزیک به خودی خود واجبالوجود نیست، چون قابل تصور است که اصلاً نباشد یا تغییر کند.
چکیدهٔ عقلی
مدلهای هاوکینگ — حتی اگر آغاز زمانی را حذف کنند یا پیدایش جهان را با قوانین فیزیک توضیح دهند — فقط نحوهٔ تغییرات و حالتها درون عالم ممکن را شرح میدهند، نه اصل وجود آن را. برهان امکان و وجوب، پرسش را به مرتبهای بالاتر میبرد: چرا چنین جهان و قوانینی اصلاً موجودند؟ پاسخ آن، بودنِ علتی است که در وجودش نیازمند غیر نباشد (واجبالوجود)
.
سوال دیگر هاوکینگ
قبل از جهان که زمانی وجود نداشته پس چطور خدا عالم را خلق کرده ؟
پاسخ : چیزی برای انجام فعل و کارش نیازمند زمان است که ماده و انرژی باشد و خداوند که فراتر از ماده و انرژی است فراتر از صفات آن که همان زمان هست هم میباشد بنابراین خدا فراتر از زمان است و برای خلق کردن عالم نیازی به زمان ندارد .
اگر دوستان ادعایی در مسئله وجود خدا دارند و نظرشان با بنده متفاوت است در صورت تمایل بنده حاضر به مناظره متنی در یک فضای علمی و به دور از حاشیه هستم
پایان
پایان.