هر کسی وجود خدا رو بعد خوندن مقاله طبق تعریفش و با بررسی زیر قبول نکرد لطفا به من درخواست مناظره بده
وجود خدا جز مسائل حل نشده فلسفه نیست 🔻 |
تعریف اثبات 🟡
در ریاضیات، اثبات ریاضی (به انگلیسی: Mathematical proof) برهان یا اثبات، استدلالی متقاعدکننده است که نشان میدهد یک گزارهٔ ریاضی (با توجه به استانداردهای مربوط)، الزاماً صحیح است
اول باید خدا رو تعریف کنیم :
تعریف خدا🟣
موجودی که وجودش از خودش است و به علتی برای بودنش نیاز نیست و علت همه چیز است
(قادر و دانای مطلق است )
متاسفانه خیلی ها تعریف اشتباهی از خدا دارن و همین موجب میشه در اثباتش به مشکل بخوریم مثلا تعریف کلیسا
اما با این تعریف
وجود خدا رو با دو سه مقدمه به سادگی میشه اثبات کرد .
هر کدوم از این مقدمه ها منطقی و درست هستن .و این اثبات انجام شده مثل 2+۲=۴. و جز مسائل حل نشده در فسلفه نیست
👈https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D9%...👉
جز مسئله ها هست ولی مسئله ای که جواب کلی براش بدست اومده
تقریبا 70 تا 80 درصد. فیلسوفان دین هم قبولش دارن اما کسایی که قبولش نذارن اکثرا از مقدمه های اشنباه یا تعصب یا نقد وارد به خدای کلیسا و قبول نداشتن اون و.. استفاده میکنن .
در اینجا ما هوش مصنوعی رو در حالت بی طرف میزاریم برای قضاوت منطقی بودن یا نبودن این فرض ها
⚠️اثبات شماره 1 ⚠️

✅️اثبات ریاضی خدا از طریق تعریف خودش ✅️
|
وجود خدا رو از همون تعریفش میشه نتیجه گرفت
1. تعاریف اولیه🟣
در منطق موجهات از عملگرهای زیر استفاده میکنیم:
□P : یعنی «P ضروری است» (در همه جهانهای ممکن درست است)
◇P : یعنی «P ممکن است» (در حداقل یک جهان ممکن درست است)
تعریف «موجود با عظمت حداکثری» (G):
G(x) : «x موجودی با عظمت حداکثری است»
عظمت حداکثری یعنی: داشتن همه صفات عظمت در بالاترین حد ممکن، از جمله ضرورت وجود.
به زبان نمادگذاری:
G(x) → [برای هر صفت φ که صفت عظمت است: φ(x)]
G(x) → □∃y (y = x)
۲. مقدمات برهان🟣
۱. مقدمه امکان:🔸️
◇∃x G(x)
یعنی: ممکن است موجودی با عظمت حداکثری وجود داشته باشد.
۲. ضرورت به تبع تعریف:🔸️
∃x G(x) → □∃x G(x)
یعنی: اگر موجودی با عظمت حداکثری وجود داشته باشد، ضرورتاً وجود دارد.
۳. قاعده سیستم موجهات S5:🔸️
◇□P → □P
یعنی: اگر چیزی ممکن است که ضروری باشد، آنگاه ضروری است.
۳. گامهای اثبات🟣
۱. از (۱) و تعریف G:🔸️
◇∃x G(x) → ◇□∃x G(x)
۲. از قاعده S5:🔸️
◇□∃x G(x) → □∃x G(x)
۳. از یک و دو :🔸️
□∃x G(x)
۴. نتیجه نهایی :🔸️
∃x G(x)
پس موجودی با عظمت حداکثری وجود دارد و ضروریالوجود است.
۴. نکته فلسفی
این برهان صحت منطقی دارد (valid)
ولی صحت وجودی (soundness) آن وابسته به پذیرش مقدمه اول است
«ممکن است موجودی با عظمت حداکثری وجود داشته باشد.»
اگر این امکان را بپذیریم، نتیجه ضروری میشود
پس اگر کسی مخالف هست و معتقده تعریف تناقض داره بار اثبات رو دوش خودشه
بخش داوری🔻
سوال 1

سوال 2

سوال 3

سوال 4

سوال 5

بررسی اثبات با منطق موجهات🔻
گام 1
از تعریف
𝐺(𝑥)→□𝐸𝑥G(x)→□E x
و گزاره امکان:
◊∃𝑥𝐺(𝑥)→◊∃𝑥 □𝐸𝑥◊∃xG(x)→◊∃x□E x
یعنی: اگر امکان دارد خدایی باشد، پس امکان دارد موجودی باشد که ضرورتاً وجود دارد.
گام 2
طبق قاعده S5:
◊∃𝑥□𝐸𝑥→□∃𝑥 𝐸𝑥◊∃x□E x →□∃xE x
یعنی: اگر ممکن است موجودی ضرورتاً وجود داشته باشد، پس ضرورتاً موجودی وجود دارد.
گام 3
از الزام به وجود در همه جهانها:
□∃𝑥𝐸𝑥→∃𝑥𝐸𝑥□∃xE x →∃xE x
یعنی: اگر ضرورتاً موجودی وجود داشته باشد، پس همین الان هم وجود دارد.
7. نتیجه کلی
ترکیب گامها:
◊∃𝑥𝐺(𝑥)→∃𝑥 𝐸𝑥◊∃xG(x)→∃xE x
یعنی
اگر امکان وجود خدا باشد → خدا وجود دارد.
و چون تعریف ما فاقد تناقض است، «امکان وجود خدا» موجه است → پس نتیجه: خدا وجود دارد.
پس در نتیجه خدا طبق تعریفش ضرورتا وجود دارد .
چند تا انتقادی که بوده رو هم اینجا بررسی کردیم
https://www.tarafdari.com/node/2663177
https://www.tarafdari.com/node/2660250
⚠️اثبات شماره دو ⚠️

✅️اثبات خدا از طریق منطق و مشاهدات منطقی ✅️
|
مقدمه ها 🔻
1_هر چیزی وجودش از خودش نباشد (ممکنالوجود الوجود) ، نیازمند علت و تبیینی برای وجودش است
2_سلسله ممکنالوجود الوجود ها به تسلسل علت می انجامد که محال است
3_ماده وجودش ضروری و از خودش نیست (ممکنالوجود الوجود) است
.
نتیجه : باید واجب الوجودی وجود داشته باشد که وجودش از خودش است و علت همهٔ چیز است
تعریف ماده:🔸️
ماده همواره در مکان و زمان وجود دارد. وجود مادی بدون زمان و مکان تصور ندارد.
تعریف ممکنالوجود:🔸️
موجودی که نه وجودش ضروری است و نه عدمش. یعنی نسبت به بودن یا نبودن، بیتفاوت است.
اصل علیت (ضرورت عقلی):🔸️
اگر چیزی ممکنالوجود باشد، باید مرجّحی خارج از ذاتش بیتفاوتی را به نفع وجود برهم بزند.
نبود مرجّح، یعنی «ترجیح بلا مرجح» = «فعلیت بدون تفاوت در شرایط» ⇒ تناقض با اصل امتناع تناقض.
پس هر ممکنالوجود نیازمند علت است.
۲. زنجیره علل در عالم ماده
هر موجود مادی در زمان واقع شده است و وابسته به علت پیشین است.
علت پیشین اگر مادی باشد، خود در زمان است و محتاج علت قبلی.
اگر این وابستگی به گذشته بینهایت ادامه یابد، با دو اشکال اساسی روبرو میشویم:
الف) وابستگی بیبنیان
اگر کل مجموعه علل وابسته باشد، منبع مستقل و قائم به ذات وجود ندارد.
نتیجه: هیچ فعلیت و هستیای آغاز نمیشود.
مثال: شاخهها بدون تنه، زنجیر بیستون، قطار بیلوکوموتیو.
ب) فعلیت ناممکن
برای تحقق هر معلول، علت باید بالفعل باشد.
در تسلسل بیپایان علل وابسته، هر علت منتظر علت قبلی است ⇒ هیچ گاه نوبت به تحقق نمیرسد.
بطلان تسلسل علّی🔸️
تسلسل علل فاعلی (عللی که وجود یکدیگر را همزمان نگاه میدارند) محال است، حتی اگر فرض کنیم بیزمان باشد.
تفاوت با بینهایت ریاضی:
بینهایت ریاضی نیازی به «وجود مستقل» اعداد ندارد.
بینهایت علّی نیازمند وجود بالفعل برای هر عضو است، که بدون علت قائم به ذات ممکن نیست.
۴. لزوم علت نخستین🔸️
چون تسلسل محال است، زنجیره علل باید در علتی پایان یابد که:
ممکنالوجود نباشد.
قائم به ذات باشد ⇒ واجبالوجود.
فراتر از مکان و زمان باشد (چون اگر در مکان و زمان باشد، وابسته و محتاج علت میشود).
این واجبالوجود:
ازلی است ⇒ چون زمان از ذاتش بیرون است.
علت وجودی همه موجودات ممکن است، نهفقط «آغازگر» در لحظه صفر
مقدمه اول 🔻
1_هر چیزی وجودش از خودش نباشد (ممکنالوجود الوجود) ، نیازمند علت و تبیینی برای وجودش است 🟡

|
اصل وجود:
چیزی وجود دارد (به جای هیچ چیز)
«عدم کلی وجود» یعنی هیچ موجودی نباشد، حتی علت، حتی امکان، حتی هیچ قوهای برای بودن… اما:
اگر هیچ موجودی نباشد، به هیچ وجه چیزی پدید نمیآید؛ یعنی عدم مطلق پایدار است.
پس اگر الان چیزی هست، نتیجه میشود که «عدم کلی» واقعاً محال بوده است، چون اکنون وجود داریم.
حالا
هر موجودی که وجود دارد وجودش دو حالت داره
1_ممکن : بودنش و نبودنش هر دو عقلًا ممکن است.
2_واجب : وجودش نتیجهٔ تعریف خودش است.
نمیتوان نبودش را تصور کرد.
چیزی که وجودش ممکن باشه ، می تونست نباشه پس عقل میپرسه چرا هست
تنها حالت ممکن اینه که چیزی علت وجودش شده
چون از عدم یا هیچ مطلق، هیچ چیز به وجود نمی اد
مثل 0+۰=۰
پس اگر چیزی که میتونست نباشه ، وجود داره باید ببینیم چرا هست و یک علتی باید بهش وجود داده باشه
پس
👈اگر چیزی دو حالت ممکن (بودن و نبودن) دارد، نمیتوان بدون یک مرجّح (سبب) توضیح داد که چرا یکی رخ داده و دیگری نه.
پس علیت یه اصل عقلی هست ، چون چیزی که هست از نیستی مطلق نمیتونه پدید بیاد (۰+۰=۰) و یا باید بودنش از خودش باشه یا علتی داشته باشه .
بررسی عقلی

ضرورت مشروط» در نهایت به یکی از دو حالت اصلی برمیگردد: در خودش واجب نیست، پس وابسته به شرط (=علت) است و لذا در دستهٔ ممکنالوجود میافتد.
«علت دَوَرانی» (علت و معلول همزمان یا وابسته به یکدیگر) اگر در یک حلقه بسته باشد، همچنان کل حلقه محتاج علت مستقل است؛ وگرنه صرفاً یک «تسلسل حلقوی» بدون نقطهٔ آغاز مستقل خواهیم داشت.
چرا علیت عقلی هست؟
تعریف ممکنالوجود: ماهیتی است که نه وجود برایش ضروری است و نه عدم.
این یعنی نسبت به وجود و عدم لااقتضا دارد.
اگر چنین چیزی واقعاً موجود شود، یکی از دو حالت است:
الف: یک مرجّح (علت) خارج از ذاتش بیتفاوتی را برهم زده است.
ب: هیچ مرجّحی نیست و وجودش بیدلیل و خودبهخود پدید آمده.
فرض حالت ب یعنی: «وجود بر عدم ترجیح یافته بدون آنکه چیزی ترجیح دهد» = ترجیح بلا مرجّح.
ترجیح بلا مرجّح یعنی اینکه فعلیت بدون هیچ تفاوت در شرایط با حالت عدم واقع شده است، که مساوی با«تفاوتِ بدون تفاوت» یا «امتیازِ بدون امتیاز» است.
این دقیقاً به اصل امتناع تناقض برمیگردد: 🡸 نمیشود دو حالت کاملاً مساوی از هر جهت، یکی فعلیت پیدا کند و دیگری نه، بدون یک عامل متمایزکننده.
پس اگر اصل امتناع تناقض را قبول داریم، علیت برای ممکنالوجود یک ضرورت عقلی محض است — نه عادت ذهن.(برخلاف نظر هیوم).
مقدمه دوم🔻
2__سلسله ممکنالوجود الوجود ها بدون واجب الوجود به تسلسل علت می انجامد که محال است 🟡

|
هر ممکنی باید علتی برای بودنش باشه و این سلسله بدوم رسیدن به یک علت واجبالوجود محال هست
تسلسل علّی یعنی:
هر موجود یا رویداد، علتش موجود یا رویداد دیگری است، و این زنجیره تا بینهایت ادامه داره، بدون هیچ علت آغازین.
در منطق ، «امکان» یعنی تناقضی در تصورِ مفهوم وجود نداشته باشد.
اما تسلسل علّی دو مشکل بنیادین داره:🔻
🔸️الف) وابستگی بدون بنیان
هر موجود وابسته، وجود خود را از چیزی دیگر میگیره.
اگر همه وابسته باشن، هیچکدام ذاتاً «دارای» وجود نیستن
نتیجه: ما زنجیرهای از نیاز به وجود داریم، ولی هیچچیزی که این نیاز را برطرف کنه در کار نیست. (محال)
اگر همهٔ موجودات وابسته باشن و هیچکدام خودش مستقل نباشه ، زنجیرهٔ وابستگی هیچوقت به «شروع» نمیرسه.
بدون نقطهٔ شروع بالفعل، هیچ چیزی در عالم فعلیت پیدا نمیکند.
پس باید یک موجود مستقل و بینیاز از علت وجود داشته باشد تا زنجیره روی آن تکیه کند.
🔸️ب) فعلیت نیاز به نقطه تکیه دارد
تحقق یک وابستگی (علت–معلول) نیازمند آن است که علت بالفعل باشه
اگر همه علل در انتظار علت قبلتر باشند، هیچوقت نوبت به تحقق فعلی نمیرسه
بنابراین فرضِ تحقق یک زنجیرهی بینهایت وابسته، خودتناقض هست
برای آنکه A، B را ایجاد کند، A باید بالفعل موجود و مؤثر باشه
اگر A هم منتظر C باشد، و C منتظر D، و این ادامه یابد، هیچگاه فعلیت آغاز نمیشود
در نتیجه، اثر هرگز به وجود نمیآید، و این با واقعیت مشاهدهشده (وجود آثار) ناسازگاره
مثال ها🔻
شاخه ها بدون تنه 🔷️
هر شاخه درخت به دیگری وصله و نگه اش داشته ولی هیچ تنه ای در کار نیست
هیچ شاخه ای به وجود نمی اد
زنجیر گیرکرده🔷️
زنجیری را تصور کن که هر حلقه را حلقه قبل نگه داشته، ولی هیچ حلقهای به دیوار یا ستون وصل نیست.
کل زنجیر در هوا معلق میماند — خیالی و بدون پشتیبان
قطاری با واگنهای بیلوکوموتیو🔷️
هر واگن توسط واگن جلویی کشیده میشود، ولی هیچ لوکوموتیو واقعی در کار نیست. قطار هرگز حرکت نخواهد کرد.
.
نکته :
فرقش با بینهایت ریاضی🔻
در ریاضی، بینهایتِ اعداد یا توالیها اختیاراً مفروض گرفته میشود، بدون نیاز به «وجود مستقل» برای اعضا.
در علیت، هر عضو به یک منبع حقیقی برای وجودش نیاز دارد، که این را نمیتوان صرفاً با فرض پر کرد
به قول حکمای مشاء و متکلمان: تسلسل علّی امکان وقوع ندارد، حتی اگر فرضاً بیزمان باشه

نتیجه🔻
تسلسل علی نه در فیزیک شدنی است (به خاطر محدودیت زمان و انرژی)، نه در منطق فلسفی (به خاطر نیاز به علت قائم به ذات).
تسلسل علل فاعلی به معنای وابستگی همزمانِ بدون علت مستقل، تناقضآمیز و ناممکن هست
ناگزیر باید علتی بینیاز از علت (واجبالوجود) وجود داشته باشد که زنجیره را آغاز کنه
مقدمه سوم🔻
3_ماده وجودش ضروری و از خودش نیست (ممکنالوجود الوجود) است 🟡

|
حتی اگر ماده «ازلی» و «ابدی» باشد، ویژگیهایش (تغییر، ترکیب، محدودیت) آن را در دستهٔ ممکنالوجود میگذارد. پس نیازمند علت است، و واجبالوجود باید غیرمادی باشد.
هر چیز مادی که وجود دارد باید علتی داشته باشد که همه آنها به بیگ بنگ میرسید فرض کنیم قبل بیگ بنگ مادیات دیگری بوده یا اصلا جهان دیگه ای و بیگ بنگ و موجودات مادی پشت یکدیگر ، اگر علت اولیه وجود نداشته باشه تسلسل که بالا توضیح دادیم به وجود می آد.
تنها حالتی که میشه تصور کرد ماده ازلی باشه اینه که یک علت ازلی هم بالاتر از خودش داشته باشه که بهش وجود بده
گام ۱: تعریف واجبالوجود و ویژگیها
واجبالوجود یعنی موجودی که:
وجودش از خودش است (نیازی به چیزی بیرون از خودش ندارد)
تغییرپذیر نیست، چون تغییر نشانهٔ وابستگی به شرایط یا علل بیرونیه
بسیط است (اجزاء ندارد)، چون اجزاء نیازمند ترکیبکننده و نگهدارندهاند
محدود نیست، چون محدودیت مستلزم بیرونبودن چیزی است که حد میگذارد
گام ۲: بررسی ماده در برابر این معیارها
ماده (چه به شکل ذره، میدان یا انرژی):
تغییرپذیر است: حرکت، فروپاشی، تبدیل حالات، زوال ساختار.
مرکب است: حداقل از ویژگیهای کمی (جرم، مکان، انرژی، بار) تشکیل شده که قابل تغییرند.
محدود است: هر قطعه یا مقدار ماده فضایی اشغال میکند و بیرونش چیز دیگری هست.
هر کدام از این ویژگیها یعنی آن چیز نیازمند علت است:
تغییر = علت تغییر لازم
ترکیب = علت ترکیب لازم
محدودیت = علت تعیین حدود لازم
گام ۳: قاعده «ممکنالوجود بودنِ هر تغییرپذیر»
عقل حکم میکند:
هر آنچه تغییر کند، وجودش در هر لحظه وابسته به علت تغییرش است. پس ذاتش، وجود را تضمین نمیکند.
گام ۴: «ازلیت» ≠ «وجوب»
حتی اگر ماده را ازلی فرض کنیم:
ازلی یعنی همیشه بوده است؛ ولی ممکن است همیشه «برای بودن» به علت وابسته بوده باشد.
مثال: اگر چراغی همیشه روشن بوده، ولی این روشنایی به دلیل اتصال دائم به برق باشد، این به معنی «روشنایی واجب» نیست، بلکه «وابستگی دائمی» است.
گام ۵: نتیجه منطقی
واجبالوجود تغییرناپذیر و بسیط است.
ماده تغییرپذیر و مرکب است.
پس ماده واجبالوجود نیست.
هر غیرواجبی، ممکنالوجود است.
پس ماده ممکنالوجود است و نیازمند علت است.
بررسی عقلی

حالا ایا میشه تعریف واجب الوجود رو عوض کرد ؟
نه، این کار مثل اینه که بخوای قواعد شطرنج رو طوری عوض کنی که «شاه» هم وزیر باشه و هم سرباز — نتیجهاش دیگه شطرنج نیست!
۱. چرا نمیتوان ویژگیهای واجبالوجود را عوض کرد
ویژگیهای واجبالوجود (بساطت، تغییرناپذیری، بینیازی مطلق، نامحدودی) از دل تعریف و ماهیتش در می ان، نه از قرارداد.
این ویژگیها نتیجهٔ «از خودش بودن» هستن؛ مثلاً اگر چیزی واجبالوجود باشه ، باید بینیاز از علت باشه، و اگر بینیازه ، نباید تغییر کنه، چون تغییر یعنی وابستگی به علت تغییر.
۲. تلاش برای «واجبکردن» ماده
برای اینکه ماده را واجب کنیم، باید تغییر، ترکیب، محدودیت و مکانمندی را از آن حذف کنیم.
وقتی این خصوصیات را حذف کردی، دیگر «ماده» باقی نمیماند. چیزی که بیجرم، بیمکان، بیزمان، غیرقابل تغییر و غیرمرکب است، عملاً تعریف ماده را از دست داده و در دستهٔ غیرمادیها قرار میگیرد.
۳. نتیجه
«واجب کردن ماده» یعنی حذف ویژگیهای اصلی ماده و تبدیل آن به چیزی که دیگر ماده نیست.
پس یا ماده همان ممکنالوجود وابسته است، یا اگر ویژگیهایش را حذف کنیم، دیگر «ماده» نیست بلکه به واجبالوجود غیرمادی میشود.
اگر بگویند کل جهان واجبالوجود حقیقی است، یعنی هیچ جزء آن ممکنالوجود نباشد و هیچ تغییری نکند و هیچ نیازی نداشته باشد. این با جهان واقعی که پر از تغییر، محدودیت و ترکیب است، سازگار نیست.
در تقریر درست، ما از یک موجود ممکنالوجود شروع میکنیم، علتش را پیدا میکنیم و اگر آن علت هم ممکن باشد، باز جلو میرویم.
ما آنقدر جلو میرویم تا برسیم به چیزی که ممکن نباشد — این همان واجبالوجود است.
در این مسیر، هیچجا نمیرسیم به مرحلهای که بگوییم «حالا این کل جهان است، پس واجب شد».
حتی اگر کسی اسم آن واجبالوجود را «کل جهان» بگذارد، دیگر آن جهان همان جهان فیزیکی با کهکشان و اتم و تغییرات نیست، بلکه چیزی است که:
تغییر نمیکند
ترکیبپذیر نیست
محدود نیست
و وجودش از خودش است
این تعریف کاملاً با تصویری که معمولاً از «جهان» داریم فرق دارد.
پس اینکه با نقد هیومی بگیم کل جهان ممکنه علت بخواد ولی خودش نه نقد درستی نیست . باید به واجب الوجود برسیم
سوالات علمی🔻
کیهان چرخهای یا بیآغاز:
حتی اگر زمان آغاز نداشته باشد، کل فرآیند مادی ممکنالوجود است و در هر لحظه به علت وجودی وابسته است.
مثال: لامپی که از ازل تا ابد روشن باشد، همچنان در هر لحظه نیازمند منبع انرژی است.
علیت و زمان:
بحث، علیت وجودی است، نه صرف علیت زمانی. وجود ممکن بدون علت واجب ممکن نیست، حتی در ساختار بیزمان.
کوانتوم:
مکانیک کوانتومی حداکثر «تعیینپذیری زمانی» را نقض میکند، نه اصل علیت وجودی. حتی رخداد تصادفی در بستر قوانین و ساختار وابسته رخ میدهد، و این خود نیازمند علت وجودی است.
نتیجه ؟🔻

|
خدا (طبق تعریفش ) وجود دارد