مطلب ارسالی کاربران
داستان من مهسا زاهدی
سلام من مهسا زاهدی هستم یک برادر دارم به اسم محمد رضا زاهدی ما از بچگی کنار پدرمون که بابا سعید صداش میکردیم بزرگ شدیم بابا سعید خیلی مهربون بود
هرچی میخواستیم برامون فراهم میکرد اما ما بچه های شری بودیم همش بابا سعید اذیت میکردیم تا یه روز صبرش لبریز شد وتا میخوردیم ما رو میزد
من وبرادرم محمد رضا یه روز تصمیم گرفتیم جلوش وایسیم وبهش فحش میدادیم هرچی ما فحش میدادیم اون فحش های شدیدتری به ما میداد هرچی درگیر میشدیم بیشتر کتک میخوردیم
ولی بابا سعید قلب من وداداشم محمد رضاست الان که مریض هست من کمکش میکنم اگر کمک کردن به بابا سعید به نظرتون کار درستیه لایک اگر ولش کنم به خاطر آزار های کودکی دیس لایک