متنی که در ادامه می خوانید خلاصه ای است از فصل ششم کتاب incognito از آقای دیوید ایگلمن
حرف حساب اصلی فصل ششم در یک نگاه
سیستم قضایی ما بر یک فرض اساسی بنا شده است: انسانها موجوداتی با اختیار کامل (Free Will) هستند و آگاهانه انتخاب میکنند که کار درست را انجام دهند یا کار غلط. بنابراین، اگر کسی جرمی مرتکب شود، "مقصر" و "سرزنشپذیر" است و باید مجازات شود.
حرف حساب این فصل این است: این فرض با تمام آنچه علم عصبشناسی به ما میآموزد، در تضاد است.
مغز ما یک ماشین بیولوژیکی است که محصول ژنتیک و تجربیات محیطی ماست؛ دو عاملی که هیچکدامشان را خودمان انتخاب نکردهایم. تفاوت بین مغز یک جنایتکار و مغز یک شهروند قانونمدار، ممکن است ریشه در یک تومور کوچک، یک ژن معیوب، سطح غیرعادی یک انتقالدهنده عصبی یا تجربیات تلخ کودکی داشته باشد.
بنابراین، پرسیدن سوال "آیا فرد مقصر است؟" یک سوال بیمعنا و اشتباه است. علم نمیتواند به ما بگوید یک نفر چقدر "اختیار" داشته است. سوال درست و علمی این است: "با توجه به وضعیت مغز این فرد، از اینجا به بعد چه کار باید بکنیم؟"
این فصل به دنبال تبرئه کردن مجرمان نیست؛ بلکه به دنبال بازتعریف سیستم عدالت بر پایه علم و نگاه به آینده، به جای سرزنش و نگاه به گذشته است.
خلاصه مفهومی فصل ششم: سوال اشتباه
ایگلمن برای روشن کردن این دیدگاه رادیکال، از داستانهای واقعی و تکاندهندهای استفاده میکند:
۱. داستان چارلز ویتمن: مردی روی برج
در سال ۱۹۶۶، چارلز ویتمن، یک جوان باهوش و خوشسابقه، به بالای برجی در دانشگاه تگزاس رفت و شروع به تیراندازی به مردم کرد و ۱۶ نفر را کشت. او در یادداشتی که از خود به جا گذاشته بود، نوشته بود که از مدتی پیش افکار خشونتآمیز و غیرمنطقی به سراغش آمده و نمیتواند خودش را کنترل کند. او خواسته بود که پس از مرگ، مغزش را کالبدشکافی کنند.
کالبدشکافی نشان داد که ویتمن یک تومور مغزی داشت که به آمیگدال او (مرکز کنترل ترس و پرخاشگری) فشار میآورد.
سوال کلیدی: آیا وجود این تومور، میزان "تقصیر" ویتمن را تغییر میدهد؟ آیا او هنوز به همان اندازه سرزنشپذیر است؟ اگر شما هم چنین توموری داشتید، آیا میتوانستید جلوی خودتان را بگیرید؟
۲. وقتی مغز تغییر میکند، فرد تغییر میکند
ایگلمن مثالهای دیگری را مطرح میکند تا نشان دهد رفتار ما چقدر به بیولوژی مغزمان وابسته است:
مردی که ناگهان پدوفیل شد: مردی ۴۰ ساله که زندگی کاملاً نرمالی داشت، ناگهان دچار تمایلات شدید پدوفیلی و جمعآوری پورنوگرافی کودکان شد. پس از مدتی مشخص شد که او یک تومور در قشر اوربیتوفرونتال مغزش دارد (بخشی که مسئول کنترل تکانهها و رفتارهای اجتماعی است). پس از جراحی و برداشتن تومور، تمام این تمایلات از بین رفت!
قماربازان پارکینسونی: برخی از بیماران پارکینسون که دارویی برای افزایش سطح دوپامین مصرف میکردند، ناگهان به قماربازان حرفهای و بیاختیار تبدیل میشدند و تمام زندگی خود را میباختند. با قطع یا کاهش دوز دارو، این وسواس قمار از بین میرفت.
نتیجهگیری: انتخابها و رفتارهای ما به شدت تحت تأثیر شیمی و ساختار مغزمان قرار دارند. "اراده قوی" یا "شخصیت" مفاهیمی هستند که با تغییرات کوچک بیولوژیکی میتوانند به کلی دگرگون شوند.
۳. خطای سرزنشپذیری: چرا این سوال به تکنولوژی ما بستگی دارد؟
ایگلمن یک طیف را ترسیم میکند. در یک سر آن، افرادی مانند بیمار مبتلا به تومور مغزی قرار دارند. سیستم قضایی معمولاً این افراد را "مقصر" نمیداند، چون یک دلیل بیولوژیکی مشخص برای رفتارشان وجود دارد.
در سر دیگر طیف، یک جنایتکار معمولی قرار دارد که هیچ مشکل مغزی واضحی در اسکنهای امروزیاش دیده نمیشود. سیستم قضایی او را کاملاً "مقصر" و دارای "اختیار" میداند.
مشکل کجاست؟ ایگلمن میگوید این "خط مرزی" بین مقصر و غیرمقصر، یک خط علمی نیست؛ بلکه یک خط تکنولوژیکی است. امروز ما فقط تومورهای بزرگ را میبینیم. صد سال دیگر، ممکن است بتوانیم الگوهای میکروسکوپی در مدارهای مغزی را شناسایی کنیم که فرد را به سمت خشونت سوق میدهند. با پیشرفت تکنولوژی، این خط مرزی دائماً به سمت راست حرکت خواهد کرد و افراد بیشتری "دلیل بیولوژیکی" برای رفتارشان پیدا خواهند کرد.
پس "سرزنشپذیری" نمیتواند یک مفهوم معنادار باشد، اگر به سطح تکنولوژی ما در یک زمان خاص بستگی داشته باشد.
۴. از عدالت مبتنی بر گذشتهنگر به عدالت آیندهنگر
پس راه حل چیست؟ ایگلمن پیشنهاد میکند که به جای تمرکز بر سرزنش (Blame)، باید بر اصلاحپذیری (Modifiability) و مدیریت ریسک برای آینده تمرکز کنیم.
نگاه گذشتهنگر (سیستم فعلی): این فرد چه کار کرده؟ چقدر مقصر است؟ چه مجازاتی حق اوست؟
نگاه آیندهنگر (پیشنهاد ایگلمن): این فرد در آینده چقدر احتمال دارد که دوباره خطرآفرین باشد؟ چه کاری میتوانیم برای کاهش این ریسک انجام دهیم؟
در این سیستم جدید، هدف اصلی حفاظت از جامعه است. یک جنایتکار خطرناک، چه تومور داشته باشد چه نداشته باشد، باید از جامعه دور نگه داشته شود. اما دلیل و نحوه این کار تغییر میکند.
۵. راه حلهای جدید: تمرین پیشپیشانی و احکام متناسب
به جای مجازات صرف برای انتقام، میتوانیم به دنبال راههایی برای بازپروری باشیم که مبتنی بر علم مغز باشند.
تمرین پیشپیشانی (The Prefrontal Workout): بسیاری از جنایتکاران مشکل کنترل تکانه (Impulse Control) دارند. این یعنی بخش منطقی مغزشان (قشر پیشپیشانی) در رقابت با بخش احساسی و تکانشی، ضعیف عمل میکند. ایگلمن روشی را پیشنهاد میکند که در آن، فرد با استفاده از بازخورد زنده از فعالیت مغزی خود (fMRI)، یاد میگیرد که چگونه بخشهای منطقی مغزش را تقویت کند. این مانند یک "باشگاه بدنسازی برای قشر پیشپیشانی" است تا بتواند در مقابل وسوسهها مقاومت کند.
احکام متناسب: به جای احکام یکسان برای همه، میتوانیم احکام را بر اساس احتمال بازگشت فرد به جرم (recidivism) و میزان اصلاحپذیری مغز او تنظیم کنیم. کسی که مغزش قابلیت تغییر و یادگیری دارد، میتواند از برنامههای بازپروری بهرهمند شود. کسی که به دلیل آسیب مغزی غیرقابل تغییر، خطرناک است، باید برای حفاظت از جامعه در مراکز خاصی نگهداری شود، اما نه لزوماً با هدف "مجازات".
در یک کلام، فصل ششم استدلال میکند که مفهوم "اختیار" آنقدر پیچیده و از نظر علمی غیرقابل دسترس است که نمیتواند پایه و اساس یک سیستم عدالت منطقی باشد. ما باید از وسواس خود برای سرزنش کردن دست برداریم و یک سیستم قضایی هوشمندتر، انسانیتر و آیندهنگر بسازیم که هدفش مدیریت ریسک و بازپروری مبتنی بر شواهد علمی باشد.