قدیم ترها
گاهی مهمانی ها روی پشت بام خانه ها برپا می شد،
به جای بشقاب های یک نفره، طبقی در مقابل چند نفر می گذاشتند و
با مهر و محبت دسته جمعی غذا میخوردند.
آن روز، بزرگترها به ما کوچکتر ها می گفتند
رزق ما از آسمان می آید،
امروز هم پشت بام خانه هایمان سفره شد و
یک بشقاب برای همه می گذارند،
اما دیگر کسی در پشت بام غذا نمی خورد،
باز هم غذایمان از آسمان می آید
اما از راه این بشقاب به خانه هایمان سرازیر می شود،
همه با هم می نشینند و با حرص و ولع غذای این بشقاب را می خورند.
قدیم تر ها غذا خوردنمان چیزی طول نمی کشید؛
اما چرا غذای این بشقاب تمامی ندارد؟!
صبح تا شب، شب تا صبح، پس کی سیر می شویم ؟!
قدیم ترها غذا خوردن روی پشت بام که تمام می شد،
احساس می کردیم به هم نزدیک تر شده ایم.
امروز وقتی از پای غذای این بشقاب بزرگ بلند می شویم،
میانمان فرسنگ ها فاصله احساس می کنیم.
کاشکی زودتر بساط سفره پشت بام مان جمع می شد،
چقدر فرق است میان آسمان قدیمی ها و آسمان ما و
چه زیبا گفته اند که هرچیز، قدیمی اش صفای دیگری دارد…
کجایید پشت بام های آسمانی ؟؟!! دلمان برایتان تنگ است......