-بخش 2-
--------------------------------------------------------------------------------------------------
استاد وارد کلاس شد، خنده ام گرفت.
کت شلوار پوشده بود؛ کوتاه قد بود و موهای فرفری داشت.
او خودش را معرفی کرد و گفت:« من استاد محمدی، با تدریس کتاب روانشناسی رشد در کنار شما خواهم بود.»
سپس نام دانشجوها را خواند. امین عزیزی که نام من بود بین آنها نیز به گوش میخورد.
بعد از مدتی ناگهان صندلی یکی از دانشجو ها لیز رفت. همه ساکت شدند و صدای عجیبی فراگیر کلاس شد.
استاد از جایش پرید و با ترس گفت:« چشد، چشد؟»
و من نیز بعد با لحن صدایش گفتم :« چشد، چشد؟»
دانشجو ها خندیدند. استاد با قیاقه تمسخر آمیز گفت:« نکنه میخوای طعم حراست رو بچشی؟»
درست نبود که روز اول دانشگاهم به حراست بروم ولی غرورم این را می گفت که جواب استاد را بدهم.
به او گفتم:«بگو بخدا» با لحنی خشمگین گفت:«گفت برو به حراست.»
سرم را به پایین انداختم و از کلاس خارج شدم و به سمت اتاق حراست رفتم.
نزیک اتاق شده بودم. روی درب اتاق کلمۀ حراست را با خطِ خوش نستعلیق و اندازه بزرگ نوشته بود.
ترس تمام بدنم را فرا گرفته بود انگار دم در جهنم ایستاده بودم.
وارد اتاق حراست شدم و تمام اتفاقات کلاس را به شخص حاضر در اتاق توضیح دادم. سپس او از من درخواست کرد تا تعهد بدهم که دیگر همچین کار هایی انجام ندهم.
من تعهد دادم و زیر آن را امضا کردم و از اتاق خارج شدم.
به حیاط دانشگاه رفتم و منتظر شروع کلاس بعدی ام ماندم.
مدتی نکشید که انتظارم به پایان رسید. به سمت سالن دانشگاه رفتم و وارد کلاس شدم.
-----------------------------------------------------------------------------
علاقه مندان میتوانند از طریق لینک زیر بخش های جدید کتاب را دنبال کنند.
https://www.tarafdari.com/static/pag...