دو قاب فراموش نشدنی از منس:
سکانس پیش از مرگ منس:
_منس:اولین بار که همو دیدیم تو زندانی من بودی و الان برای آخرین دیدارمون...
_جان اسنو:لازم نیست این آخرین دیدارمون باشه
منس:نه...اما میشه
جان:میدونی استنیس چی میخاد؟
منس: میخاد جلوش زانو بزنم و مردم آزاد براش مبارزه کنن...اینو در موردش میگم؛ اون جسوره
جان: یه پادشاه نباید جسور باشه؟
منس: اوه بله، من بهش احترام میذارم.اگه چیزی که میخاد به دست بیاره انتظار دارم حاکم بهتری از اون احمقایی که صد سال اخیر رو تخت آهنین نشستن بشه...اما من هرگز بهش خدمت نمیکنم.
جان: تو بهم گفتی برای فتح کردن اینجا نیستی؛ بهم گفتی مردمت به اندازه ی کافی خون دادن.
منس: درسته...نمیخام برای استنیس هم خون بدن.
جان:تو زندگیتو صرف متقاعد کردن نود قبیله کردی که برای اولین بار تو تاریخ گرد هم بیان...برای قدرت و شکوه و جلال اینکارو نکردی...تو اونا رو جمع کردی تا نجاتشون بدی...چون هیچکدومشون از زمستون جون سالم به در نمیبرن اگه شمال دیوار باشن.بقای اونا برات مهم تر از غرورت نیست؟
منس: غرور؟! گور بابای غرور من! موضوع این نیست..
جان: پس زانو بزن و مردمتو نجات بده.
منس:اونا از من پیروی میکردن چون بهم احترام میذاشتن ؛ چون بهم ایمان داشتن..."لحظه ای که جلوی یه پادشاه جنوبی زانو بزنم همه ی اینا از بین میره"
جان: و الان چند ده هزار نفر اون بیرونن؟
چن تا زن؟ چن تا بچه؟ و تو نجاتشون نمیدی واسه چی؟
تو ازینکه هراسون به نظر برسی میترسی...
منس: آره من ترسیدم، ننگی توش وجود نداره ...چطور انجامش میدن؟ سرمو قطع میکنن؟ دارم میزنن؟
جان: زنده میسوزوننت
منس: راه بدیه واسه مردن...بذار بات روراست باشم...نمیخام تا سر حد مرگ بسوزم ...نمیخام که مردم منو اونطوری به یاد داشته باشن؛سوخته و در حال جیغ کشیدن...
"اما بهتر از خیانت به تمام چیزاییه که بهشون اعتقاد دارم."
جان: و سر افرادت چی میاد؟
وقارت رو حفظ میکنی و بدون زانو زدن میمیری...در موردت ترانه ها میخونن...ترجیح دادی بسوزی تا زانو بزنی قهرمان بزرگ...
تا زمانی که زمستون میاد و وایت واکرا میان سراغ هممون و دیگه کسی برای ترانه خوندن باقی نمی مونه
منس:تو جوون خوبی هستی؛اما اگه نمیفهمی که چرا من افرادمو تو جنگ یه خارجی فدا نمیکنم توضیحش بی فایدس...
جان: فکر میکنم که داری اشتباه وحشتناکی میکنی...
منس:"""آزادی برای اینکه اشتباه کنم تنها چیزی بود که میخاستم.""""
سکانس مرگ منس
استنیس: منس ریدر، تو پادشاه آنسوی دیوار نام گرفتی...وستروس تنها یک پادشاه داره؛زانو بزن ...من بهت قول بخشش میدم..."زانو بزن و زنده بمون"
منس:اینجا سالهای زیادی خونه ام بود...برات تو جنگ پیش رو آرزوی موفقیت میکنم!...
.
.
__به افتخار همه اونایی که سرشون رفت ولی سر اعتقادشونو نبریدن؛ تا لحظه ی آخر.
#به افتخار منس ریدر...تنها پادشاه واقعی شمال واقعی