مطلب ارسالی کاربران
داستان هشت تیرکش پارت 4 (در صورت حذف پست به استا مراجعه کنید)
[#هشت_تیرکش:قسمت چهارم
چند روزی از شهردار شدن هشت تیرکش میگذشت. در یک روز به غایت گرم و کیری شیخی وارد شهرداری شد و به هشت تیرکش که از گرما لخت روی صندلی لم داده بود گفت من یه عرب آلت قطور و آلت بخت هستم که به این شهر پناهنده شده ام و نیازمندم و کسی کیرش را هم دست من نمیدهد. شما از قیافه و وجناتتان پیداست اهل کمک کردن هستید شما که شهردار هستید حتما وضعتان خوب است هرچقدر کرمتونه منو مورد لطف و بخششتون قرار بدین.
هشت تیرکش گفت کیر داریم اگر میخواهی. پیشنهاد میکنم با قیافه کیری که داری بروی یک هنرمند تو را نقاشی کند و بر سر در دستشویی ها بزند تا برای مردم ریدن تسهیل شود و اندکی پول درمیاوری.
شیخ گفت ای کیری مقام بدان و آگاه باش من اسمم را خودم انتخاب نکردم
پدر و مادرم را خودم انتخاب نکردم
فیس کیری خود را نیز انتخاب نکردم.
هشت تیرکش گفت همینجا کیر به گلو بگیر بزار حالا من بگم. تو هم منو از رو قیافه قضاوت کردی که اهل کمک کردن هستم ولی فی الواقع ریدی و اشتباه کردی من کیون گایش می کنم و الان کیونت را میبازی چون امروز تو جایگزین کشاورز جقی برای گایش هستی. هشت تیرکش کیر خود را به دهان شیخ سپرد به گونه ای که تا حالا کسی آنگونه کیرش را به دهان کسی نسپارده بود و با یک ساک پر تف باعث بی حسی و فلج موقت دهان شیخ شد.
آری هیچوقت کسی را از روی قیافه قضاوت نکنید که دهانتان بی حس میشود.
بگایی ای که در قسمت بعد خواهیم داشت:کون بچه ای غیور